نامه شهید فتحعلی رستمی به مادرش، یازده روز قبل از شهادت، در سن ۱۹ سالگی!
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم
سلام بر تو ای مادرم!
سلام بر تو ای چشمۀ پرفیض، سلام بر تو ای خورشید تابان.
امیدوارم که سلامم را بپذیری.
تو بزرگی، تو باشکوهی.
هر چند که جثّهای ندارم.
چگونه بزرگی و صلابتت را بر لوح سفید دفترم بنگارم؟ چگونه شهامتت را شرح دهم؟ میدانم که نمیتوانم.
قلم در دستم میلرزد، افکارم به جایی بند نمیشود، زبانم الکن شده، چه بگویم در مدحت و چه بنویسم در وصفت.
ای مادر عزیز، کدامین سخن میتواند کمالات تو را بیان کند؟ کدامین نویسنده میتواند تو را درک کند و سپس در مدحت شعر و مقاله بنویسد؟
وقتی قاصد خوشخبر مژده آورد که پسرانت با هم مجروح شدهاند، همه فکر میکردند که تو تحمل نداری، ولی تو صبر کردی و گفتی که من برای شهادت آنها آماده بودم و گفتی که رضایم به رضای خدا و لبخند زدی.
چه بگویمت؟ تو کوهی، تو اسوۀ صبری، صبر خدا در جام داری، تو شوری و صفا.
تو مادر برادرم «علیاکبر» هستی که زیباترین شعر حماسی را سرود و بر منارۀ عشق اذان خون خواند.
تو مادر برادرم «علیاکبر» هستی که در زیر شکنجۀ جانیان وحشی همۀ رنج را تحمل کرد.
تو مادر برادرم هستی که سر داد تا سردار جماران سرافراز باشد، مؤیّد باشد.
تو مادر برادرم هستی که اسماعیل شد.
تو مادر برادرم هستی که تازهداماد بود، ولی قاسم شد، به میدان رفت و جان داد و به خیل پویندگان راه دوست شتافت.
تو اکبر جوانت را به میدان فرستادی تا در کربلای ایران به ندای «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرنی» حسینِ زمان لبیک گوید.
او جان داد تا اسلام پاینده باشد، او رفت تا اسلام نرود.
مادرم وقتی نیمههای شب گریههایت را میشنوم که با خواهرم همناله شدهای، وقتی که شبهای جمعه بر سر مزار اکبر شهیدم اشک میریزی، وقتی که لباسهای رزم برادرم را بر تن من میکنی، وقتی وظیفهات را ادا میکنی، وقتی که وصیتنامۀ برادرم را روی سینه میگذاری و گاه خسته از داغ هجرش به خواب میروی، از دل صبور تو انگشت حیرت به دهان میگیرم و درمییابم که داغ فرزند بسیار سنگین است.
با خود میاندیشم که روز محشر، حضرت زهرا سلامالله علیها بر تو لبخند میزند.
تو آنی که وقتی همرزمان برادرم خبر شهادت او را آوردند، دست آنها را بوسیدی و در جواب گفتی خوشا به سعادتش، گفتی که مگر خون او از خون علیاکبر حسین رنگینتر است؟
آری مادرم میرفتی که جنازۀ فرزندت را ببینی. سرش خونین بود و پارهپاره، انگشتانش قطع شده بودند. کوهها اگر به جای تو بودند، از جا کنده میشدند و خرد میشدند، ولی تو او را بوسیدی.
تو در کدامین مکتب درس آموختی که اینگونه فرهنگ شهادتطلبی را به فرزندانت یاد دادی؟
ای مادر تو از کدامین دیاری؟
تو از دیار مادران دلشکستۀ صحرای کربلا و صدر اسلامی، تو از تبار زینبی مادرم چه بگویمت؟ گل از دیدنت پرپر میشود، آسمان میگرید، زمین مینالد، بلبلان نجوای شهادت میخوانند.
مادرم! تو عصارۀ صبر و ایمانی، پس میدانم اگر جنازۀ مرا هم برای تو بیاورند شکر میکنی، چرا که تو خود مرا را به میدان فرستادی.
تو خود خواستی که امانت را به صاحبش بدهی.
سلام بر تو باد ای مادرم! سلامم را بپذیر.
فرزند کوچکت، فتحعلی
آبادان
۱۳۶۵/۱۰/۱۸
مادرشهیدان علی اکبر و فتحعلی رستمی و همسر جانباز شهید حاج عباس رستمی و مادر حجت الاسلام رستمی (نماینده رهبری در دانشگاههای کشور) دیروز اول رمضان(۳ فروردین۱۴۰۲) به همسر و فزندان شهیدش پیوست
#یاد_شهدا
#مادر_شهید
#پلیس_انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مادر_شهید : از #مسجد داریم بیزار میشیم، دیگه نمیتونیم مسجدم بریم...