فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن نه روسری نه تو سری
اما روسری سرنخه و توسری فقط یه بهونه...
داستانی که اینا شروع کردن ، تازه سر نخه و ته نخ ، فاجعه ایه که اینجا داره ازش حرف میزنه...
ملتی که قرار بود با لاله زار، فیلم فارسی، جشن هنر و کاخ جوانان #بی_دین شود، #انقلاب کرد و بیش از ۲۵۰ هزار #شهید داد...
حالا یک عده فریب خورده ، یک جنبشی راه انداخته اند ، اسمش را گذاشته اند انقلاب...
شهید نمی دهند ، چون اصلا اعتقادی به شهادت ندارند.
یک عده به اصطلاح #مسئول هم در ظاهر انقلابی اند اما در باطن به همان فکر میکنند که آنها نیز...
توییت ها و موضع گیری هایشان ، باطنشان را لو می دهد. این را کسی باقی نمانده که نداند و آنها را نشناسد.
اما خواستم بگویم ، دست همان بیش از ۲۵۰ هزار #شهید ، و دعایشان برای نگاه داشتن آن #انقلاب ، کافیست .
آن انقلاب جنسش از خون و نور است .
این انقلاب تازه از تخم در آمده ، اما جنسش از پلاستیک و هرزگی ست.
و اما ، آن کجا و این کجا !
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
میگن نه روسری نه تو سری
اما روسری سرنخه و توسری فقط یه بهونه...
داستانی که اینا شروع کردن ، تازه سر نخه و ته نخ ، فاجعه ایه که اینجا داره ازش حرف میزنه...
ملتی که قرار بود با لاله زار، فیلم فارسی، جشن هنر و کاخ جوانان #بی_دین شود، #انقلاب کرد و بیش از ۲۵۰ هزار #شهید داد...
حالا یک عده فریب خورده ، یک جنبشی راه انداخته اند ، اسمش را گذاشته اند انقلاب...
شهید نمی دهند ، چون اصلا اعتقادی به شهادت ندارند.
یک عده به اصطلاح #مسئول هم در ظاهر انقلابی اند اما در باطن به همان فکر میکنند که آنها نیز...
توییت ها و موضع گیری هایشان ، باطنشان را لو می دهد. این را کسی باقی نمانده که نداند و آنها را نشناسد.
اما خواستم بگویم ، دست همان بیش از ۲۵۰ هزار #شهید ، و دعایشان برای نگاه داشتن آن #انقلاب ، کافیست .
آن انقلاب جنسش از خون و نور است .
این انقلاب تازه از تخم در آمده ، اما جنسش از پلاستیک و هرزگی ست.
و اما ، آن کجا و این کجا!
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمهجانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان #روضه مجسم شده است.جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادرانشان دل سنگ را آب میکرد.
چشمم به اشک مردم بود ودر گوشم صدای سعد میآمد که به بهانه رهایی مردم #سوریه مستانه نعره میزد:«بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!»و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و همپیالههایش بودند.
💠 کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم ومیترسیدم مصطفی مظلومانه #شهید شود که فقط بیصدا گریه میکردم.
ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده وچشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ #خون شده بود که به سمتش چرخیدم و باگریه پرسیدم:«زنده میمونه؟»
💠 از تب بیتابیام حس میکرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی میتپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید:«چیکارهاس؟»
تمام استخوانهایم از ترس وغم میلرزید که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم:«تو #داریا پارچه فروشه، با جوونای شیعه از حرم #حضرت_سکینه(علیهاالسلام) دفاع میکردن!»
💠 از درخشش چشمانش فهمیدم حس دفاع از #حرم به کام دلش شیرین آمده و پرسیدم:«تو برا چی اومدی اینجا؟»
طوری نگاهم میکرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد:«برا همون کاری که سعد ادعاش رو میکرد!»
💠 لبخندی عصبی لبهایش را گشود، طوری که دندانهایش درخشید و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد:«عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همهشون میخوان کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این #تکفیریهام که میبینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچههای سوریه، معارضین صلحجو هستن!!!»
و دیگر این حجم غم در سینهاش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت و غریبانه شهادت داد:«سعد ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی ما اومدیم تا واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزادهها #مقاومت کنیم!»
💠 و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم که بلیطم را از جیبش درآورد، نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید:«چقدر دنبالت گشتم زینب!»
از #حسرت صدایش دلم لرزید، حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد و خواستم پی حرفش را بگیرم که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد.
💠 خودش بود،با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید که شیشه وحشتم درگلوشکست.
نگاهش به صورتم خیره ماند ومن وحشتزده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم:«این باتکفیریهاس!»از جیغم همه چرخیدند و بسمه مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند ونفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید.
💠 دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت ونمیدانستم میخواهد چه کند که ابوالفضل هردو دستش را از پشت غلاف کرد.
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل حیوانی زوزه میکشید،ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم.
💠 مردم به هر سمتی فرار میکردند و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند. دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود، یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید.
ابوالفضل نهیب زد کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد.
💠 فریاد میزد تا همه از بسمه فاصله بگیرند و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود که با گریه التماسش میکردم عقب بیاید و او به قصد باز کردن کمربند،دستش را به سمت کمر بسمه برد.
با دستانم چشمانم را گرفته واز اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم تا لحظهای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم.
💠 با کف دستانش دوطرف صورتم را گرفت، با انگشتانش اشکهایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید:«برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟»
چشمانش با شیطنت به رویم میخندید، میدیدصورتم از ترس میلرزد و میخواست ترسم تمام شود که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت:«ببینم گِل دل تو رو با پسر #سوری برداشتن؟#ایران پسر قحطه؟»
💠 با نگاه خیسم دنبال بسمه گشتم ودیدم همان دو مرد نظامی او رادرانتهای راهرو میبرند.همچنان صورتم را نوازش میکرد تا آرامم کند و من دیگرازچشمانش شرم میکردم که حرف را به جایی دیگر کشیدم:«چرا دنبالم میگشتی؟»
#ادامه_دارد
#قسمت_بیست_و_هشتم
#دمشق_شهرِ_عشق
#تولیدی_عس_زنجان
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 نگاهش روی صورتم میگشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن میشد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا میشناختی؟»
دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد میخواست بره #ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!»
💠 بیغیرتی سعد دلش را از جا کَند، میترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من میخواستم خیالش را تخت کنم که #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد #حرم، فکر میکرد وهابیام. میخواستن با بهم زدن مجلس، تحریکشون کنن و همه رو بکشن!»
که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای #شیعه و #سنی حرم نذاشتن و منو نجات دادن!»
💠 میدید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه میکنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«میخواست به #ارتش_آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟»
به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرفها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی #ایران!»
💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکهای از جانم در اینجا جا مانده و او بیتوجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم میرسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمیگردی #تهران و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!»
حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ #فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟»
💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمهچینی میکرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟»
سرش را چرخاند، میخواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی میگشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو #کاظمین بمبگذاری کردن، چند نفر #شهید شدن.»
💠 مقابل چشمانم نفسنفس میزد، کلماتش را میشمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...»
دیگر نشنیدم چه میگوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمیشد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس میکردم بلکه با ضجهای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که بهجای نفس، قلبم از گلو بالا میآمد.
💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ میزدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم میدرخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمیدانستم بدن آنها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم.
در آغوش ابوالفضل بالبال میزدم که فرصت جبران بیوفاییهایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به #قیامت رفته بود.
💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه #زینبیه، نه بیمارستان #دمشق که آتش تکفیریها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم.
ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد :«من جواب #سردار_همدانی رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای #سوری یا پرستاری خواهرت؟»
💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه میکردم.
چشمانش را از صورتم میگرداند تا اشکش را نبینم و دلش میخواست فقط خندههایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!»
💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بیپرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_نهم
#تولیدی_عس_زنجان
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_سوم
💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشکهایم به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا پیداش کنید!»
بیقراریهایم #صبرش را تمام کرده و تماسهایش به جایی نمیرسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟»
💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» #مادرش مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمیخواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد.
دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال میزد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟»
💠 از صدایم تنهایی میبارید و خبر #زینبیه رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من #سُنیام، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمیتونم اینجا بشینم تا #حرم بیفته دست اون کافرا!»
در را گشود و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر #شیعه را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعهاس یا #ایرانیه!» و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد.
💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح #حضرت_زینب (علیهاالسلام) شدم.
تلوزیون #سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از #دمشق و زینبیه حرفی نمیزد و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم.
💠 اگر پای #تروریستها به داریا میرسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه میکردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد.
باورمان نمیشد به این سرعت به #داریا رسیده باشند و مادرش میدانست این خانه با تمام خانههای شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد.
💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم #آیت_الکرسی میخواند و یک نفس نجوا میکرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمیدانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد.
حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریستهای #ارتش_آزاد جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهمالسلام) چنگ میزدم تا معجزهای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد.
💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود.
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه #وحشت کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بیپاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟»
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاریام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.»
💠 این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت و #امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!»
مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید و دلش پیش #زینبیه مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!»
💠 و حکایت به همینجا ختم نمیشد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه #شیعههای اطراف دمشق رو آتیش میزنن تا مجبور شن فرار کنن!»
سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمیذارم کسی بفهمه من شیعهام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال #سلیمانی رو میشناسید؟»
💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق #شهید شده!»
قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. میدانستم از فرماندهان #سپاه است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفسنفس افتادم :«بقیه ایرانیها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ودوم
#تولیدی_عس_زنجان
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا شما می دانید فرق مرده با شهید چیه ؟
#شهید
#شهید_چراغی
#مرده
#تولیدی_عس_زنجان
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
#شهید نمیشوی اگـر
شبیه ترینِ شهدا نباشی
شهدا خود را لابلای تاریکی شب گم کردند
که عاقبت خدا پیدایشان کرد
و شدند پیدا شده ی یار....
خودت را شبیه ترین کن
تا شهیدت کنند...
برای شادی روح شهدا #صلوات
#چادر
#تولیدی_عس_زنجان
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
🔰گزارش تصویری تشییع پیکر شهید علی بیات فرمانده یگان نوپو زنجان
#شهید
#شهید_علی_بیات
#یگان_نوپو_زنجان
#فرماندهی_انتظامی_زنجان
🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷
کانال روابط عمومی فا. زنجان
https://eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
🔴 امام سجاد عليه السلام:
✍️ هركس در زمان #غيبت قائم ما بر موالات و دوستى ما بميرد، خداوند پاداش هزار #شهيد مانند شهيدان بدر و اُحد به او عطا می كند.
📚میزان الحکمه ج۶ ص۷۲
🏴 شهادت امام سجاد علیه السلام تسلیت باد
#محرم
#خادمان_امین
#زین_العابدین
#پلیس_زنجان
بیانات حجت الاسلام والمسلمین ادیانی در مراسم تکریم و معارفه رئیس عقیدتی سیاسی یگان های ویژه فراجا
#قرآن #اهل_بیت
#حجت_الاسلام_ادیانی
#شهید #حاج_قاسم
#تولیدی_عس_زنجان
کانال روابط عمومی فا. زنجان
eitaa.com/ravabetomomizanjan
Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
روابط عمومی فا.ازنجان
🇮🇷🌹🌹🌹🌹اسامی و محل شهادت شهدای امنیت و ترور مهر و آبان ماه ۱۴۰۱🇮🇷
----------------------------------------------------------------
#تهران :
۱. #شهید طلبه #آرمان_علی_وردی
۲. #شهید_حسین_تقی_پور
۳. #شهید_فرید_کرم_پور حسنوند
۴. #شهید_امیر_کمندی
۵. #شهید_سلمان_امیراحمدی
۶. #شهید_پوریا_احمدی
۷. #شهید_مهدی_لطفی
-------------------------------------
#آذربایجان_شرقی :
۸. #شهید_حسین_اجاقی_زنوز #تبریز
-------------------------------------
#سمنان :
۹. #شهید_محمدحسین_سروری_راد (گرمسار)
--------------------------------
۱۰. #اصفهان: #شهدای_ترور
۱۱. #شهید_اسماعیل_چراغی - #مدافع_امنیت
۱۲. #شهید_محسن_حمیدی - #نیروی_امنیتی
۱۳. #شهید_محمدحسین_کریمی - نیروی امنیتی
-----------------------------------
#سیستان_و_بلوچستان :
۱۴. #شهید_محمد_عباسی (سراوان)
۱۵. #شهید_محسن_رضایی ایرانشهر
۱۶. #شهید_مرتضی_غلامیان (خاش)
۱۷. #شهید_سید_حمیدرضا_هاشمی (زاهدان)
۱۸. #شهید_محمدامین_آب_در_شکر (زاهدان)
۱۹. #شهید_علی_بیک_وارازی (زاهدان)
۲۰. #شهید_محمدامین_عارفی (زاهدان)
۲۱. #شهید_سعید_برهانزهی_ریگی (زاهدان)
۲۲. #شهید_مهدی_ملاشاهی_زارع (زاهدان)
۲۳. #شهید_سجاد_شهرکی (زاهدان)
۲۴. #شهید_جواد_کیخا_جهانتیغی (زاهدان)
۲۵. #شهید_رضا_رضوانی (سراوان)
۲۶. #شهید_امیرحسین_نیکپور (سراوان)
۲۷. #شهید_رسول_حسینی_محمد_آبادی
۲۸. #ناصر_براهویی (#زاهدان )
----------------------------------------
#خوزستان : #شهدای_ترور #ایذه
۲۹. #شهید_رضا_شریعتی
۳۰. #شهید_کیان_پیرفلک
۳۱. #شهید_اشرف_نیکبخت
۳۲. #شهید_آبتین_رحمانی
۳۳. #شهید_علی_مولایی
۳۴. #سپهر_مقصودی
۳۵.#میلاد_سعیدیان _جو
-----------------------------------
#البرز :
۳۶. #شهید_روح_الله_عجمیان #کرج
۳۷. #شهید_علی_اصغر_بیگلو
----------------------------------------
#خراسان_رضوی :
۳۸. #شهید_حسین_زینالزاده دانشجو
۳۹. #شهید_دانیال_رضازاده دانشجو
۴۰. #شهید_محمدرسول_دوست_محمدی ( #مشهد )
۴۱. #شهید_حسن_براتی
۴۲. #شهید_مسلم_جاویدی_مهر ( #قوچان )
--------------------------------------
#همدان :
۴۳. #شهید_علی_نظری (ملایر)
--------------------------------------
#هرمزگان :
۴۴. #شهید_مجتبی_امیری_دوماری ( #قشم )
-------------------------------------
#فارس :
۴۵. #شهیده_زهرا_اسماعیلی (شهدای #شاهچراغ)
۴۶. #شهید_علیرضا_سرایداران (شهدای شاهچراغ)
۴۷. #شهید_آرشام_سرایداران (شهدای شاهچراغ)
۴۸. #شهید_مجتبی_ندیمی (شهدای شاهچراغ)
۴۹. #شهید_حسنعلی_پورعیسی (شهدای شاهچراغ)
۵۰. #شهید_بهادر_آزادی_شیری (شهدای شاهچراغ)
۵۱. #شهید_سیدفریدالدین_معصومی (شهدای شاهچراغ)
۵۲. #شهید_علی_اصغر_لری_گویینی ۸_ساله (شهدای شاهچراغ)
۵۳. #شهید_نوجوان_محمدرضا_کشاورز (شهدای شاهچراغ)
۵۴. #شهید_محمدولی_کیاسی (شهدای شاهچراغ)
۵۵. #شهید_احساس_مرادی (شهدای شاهچراغ)
۵۶. #شهید_هوشنگ_خوب (شهدای شاهچراغ)
۵۷. #شهید_امید_خوب (شهدای شاهچراغ)
۵۸. #شهید_رضا_زارع_مویدی ( #شیراز )
۵۹. #شهید_طلبه_محمد_زارع_مویدی (شیراز)
۶۰. #شهید_امیررضا_اولادی (شیراز)
۶۱. #شهید_هادی_عرفانی_نیا (لارستان)
۶۲. #شهید_نورالدین_جنگجو (لارستان)
---------------------------------------
#مازندران:
۶۳. #شهید_علی_فاضلی (آمل)
۶۴. #شهید_هادی_چاکسری (آمل)
۶۵. #شهید_محمد_فلاح (آمل)
---------------------------------------
#آذربایجان_غربی :
۶۶. #شهید_رحیم_سحابی (بوکان)
۶۷. #شهید_مهدی_اثنی_عشری (بوکان)
۶۸. #شهید_رضا_الماسی (بوکان)
۶۹. #شهید_سید_عباس_فاطمیه (ارومیه)
---------------------------------------
#کردستان :
۷۰. #شهید_غلامرضا_بامدی (سنندج)
۷۱. #شهید_حسین_یوسفی (سنندج)
۷۲. #شهید_رضا_آذربار (کامیاران)
۷۳. #شهید_داوود_عبداللهی (مریوان)
------------------------------------
#قم :
۷۴. #شهید_طلبه_مهدی_زاهدلویی
--------------------------------------
#قزوین :
۷۵. #شهید_عباس_خالقی
-------------------------------------
#گیلان :
۷۶. #شهید_مجید_یوسفی ( کیاشهر )
۷۷. #شهید_حمید_پورنوروز (لاهیجان)
۷۸. #شهید_حمزه_علی_نژاد (رشت)
------------------------------
مرز شمال غرب:
۷۹. #شهید_رضا_خانی_چگنی
۸۰. #شهید_وجیه_الله_آذرنگ
----------------------------
#کرمانشاه :
۸۱. #نادر_بیرامی
🌹۸۱ شهید ۸۱شهید ۸۱شهید🌹
🕊 شادی ارواح مطهر شهدا ،ادامه دهنده ی راهشان باشیم،شرمنده ی خون آنها و خانواده هایشان نشویم
صلوات
*اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم *
🌹 #روابط_عمومی_پلیس 🌹
🆔 کانال روابط عمومی فا. زنجان
eitaa.com/ravabetomomizanjan