eitaa logo
روابط عمومی انتظامی زنجان
329 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
﷽وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ شهادت یعنی،متفاوت به آخر برسیم و گرنه،مرگ پایان همه قصه‌هاست . ✅ امام خامنه‌ای: حوزه فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد ارتباط با ادمین کانال @Admin_R_O_E_Zanjan
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ رمان 💠 که به سمت در رفت و در را باز کرد ، یکدفعه با خوشحالی فریاد زد خدایا ببین چه کسی اینجاست . وقتی صدا و لحن صحبت کردن نورالهدی را شنیدم و از این همه خوشحالی که در او رخ داده بود کنجکاو شدم و به سمت در رفتم ، و دیدم ! مردی مسن در حال صحبت کردن با نورالهدی هستش . در همین حین نورالهدی وقتی که من را دید در حال تماشای آن دو هستم با خوشحالی رو به من کرد و گفت : ببین چه کسی اینجاست ! همان که الان صحبتش را می کردیم « قاسم» . 💠 وقتی من این صحنه را دیدم و چهره نورانی سپاه قدس یعنی قاسم را دیدم از درون دل حس عجیبی پیدا کردم و با تمام وجودم ایمانم و اعتمادم به این مرد بیشتر شد و در درون قلبم یقین پیدا کردم که دروغ نمیگفته:این مرد میدان است . در این میان قاسم که به تعدادی از همراهان خود در منزل نورالهدی آمده بود درباره عملیات صحبت کرد و این که این را مهمترین عملیات عنوان کرد و گفت با این عملیات دیگر کار داعش ساخته است . 💠 بالاخره زمان شروع رسید و با حضور فرمانده قدس ایران قاسم داعش به سزای عملش رسید .
برای شادی ارواح طیبه شهدا به خصوص شهید عباس بابایی صلوات 🇮🇷 ما را در پیام رسان های زیر دنبال کنید ... 🇮🇷 کانال روابط عمومی فا. زنجان https://eitaa.com/ravabetomomizanjan Splus.ir/ravabetomomi.zanjan
بسم الله الرحمن الرحیم 😭😭 ماموریت یک ساله محمد تموم شد ولی باز محمد پیش ما نبود دیگه ولی تنها نبودم محیا بود و تنهایم با محیا پر میشد تو پذیرایی نشسته بودیم محیا روی سینه محمد خوابیده بود خیلی ب محمد وابسته بود منمـ آشپزخونه جمع جور میکردم دوتا چای ریختم نشستم کنار محمد و گفتم محیا بده ببرم بذارم تو تختش محمد:نه خودم میبرم تو بشین محمد نشست کنارم :بانو کجا سیر میکنی ؟ _همین جام محمد:آذرم از فردا میرم ماموریت شماهم با محیا برید خونه بابا -بازم ماموریت 😣😣 محمد:قیافشو تروخدا با بچه های یگان صابرین میریم غرب نترس اینم مثل همیشه -اما دلم شور میزنه محمد چندروزی بود نجف آباد بودم که جاریم زنگ زد تعجب کردم جاریم اهل طلا نبود چرا باید زنگ میزد به پدرم صبح زود ۱۳شهریور ۹۰ پدرمادرم لباس مشکی پوشیدن گفتن مادربزرگ فوت کرده باید بریم قم -مامان تروخدا برای محمد اتفاق افتاده مامان:نه دخترم بریم قم خونتون تمام راه دلم شور میزد تسبیح محمد به قلبم فشار میدادم تا آروم بشم اما وقتی رسیدم خونه پارچه مشکی که سپاه زده بود دنیام تیر و تار شد من موندم یه محیا یک ساله و محمدی که حالا تو گیلانغرب به آرزوش رسیده بود خانم سیلمانی اشکاش پاک کرد گفت خوب زهراجان اینم داستان ما امیدوارم مورد پسند شما و اعضای کانالتون باشه محیا :مامان با خاله زهرا بریم پیش بابا خانم سلیمانی:بریم دخترم تو راه مزارشهدا دلم خواست یه ذره از صبر زینبی این بانوان داشته باشم آدرس مزارشهیدسلیمانی: قم.‌گلزار شهدای امامزاده جعفر. ردیف ۲۰ . شهدای سردشت و شمالغرب نام نویسنده:بانوی مینودری کانال روابط عمومی فا. زنجان eitaa.com/ravabetomomizanjan