💥دعای روز سوم ماه مبارک رمضان :
اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِيهَ، وَ بَاعِدْنِي فِيهِ مِنَ السَّفَاهَةِ وَ التَّمْوِيهِ، وَ اجْعَلْ لِي نَصِيبا مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ، بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الْأَجْوَدِينَ .
خدایا در این ماه به من تیزهوشی و بیداری عنایت فرما، و از بی خردی و اشتباه دورم ساز، و از هر خیری که در این ماه نازل می کنی، برایم بهره ای قرار ده، و به حق جودت ای جودمندترین جودمندان
💫 وسیله خروج از ظلمات به نور
قرآن نور است و حقیقتاََ دل و روح را روشن میکند. اگر با قرآن اُنس پیدا کنید، میبینید که دل و جان شما نورانی میشود. به برکت قرآن بسیاری از ظلمات و ابهامها از قلب و روح انسان زدوده میشود.
۱۳۷۳/۱۰/۱۴
#رهبر_قرآنی
سفر قبل از ظهر ماه مبارک رمضان
برخی تصور میکنند به محض اینکه قبل از ظهر در ماه رمضان، سفر کنند و از حد ترخص بگذرند، مجاز به افطار روزه خود هستند، در صورتی که افطار روزه قبل از ظهر، بستگی به این دارد که شخص، چه زمانی قصد سفر کرده باشد!
🔹 اگر شخص، از شب قبل، قصد سفر نداشته باشد و برای مثال، سحری خواب مانده و تصمیم گرفته است خودش را مسافر کند، بنابر احتیاط واجب باید آن روز را روزه بگیرد و پس از ماه رمضان، آن روز را قضا کند (امام خامنهای)؛ و حتی اگر شخص، حتی به نحو تردید هم در شب قبل، قصد مسافرت نداشته باشد، باید روزه اش را بگیرد (آیت الله شبیری).
⚠️البته برخی مراجع نیز، تفاوتی بین قصد سفر در روز و شب قبل قائل نیستند و معتقدند در هر دو مورد، چه قصد سفر در شب قبل باشد و چه بعد از اذان صبح، روزه باطل است.
(حضرت امام (ره) و آیت الله مکارم)
🔹آیت الله سیستانی: اگر قبل از ظهر مسافرت کند، مجاز به افطار است، بلکه بنابر احتیاط واجب نمیتواند آن روز را روزه بگیرد، خصوصاً اگر از شب نیّت سفر داشته باشد.
┏━━🍃🌺🍃https://eitaa.com/PR_Police
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬فوائد جالب روزه برای بدن
🔹پروفسوری از دانشگاه توکیو
بخاطر عظمت #روزه مسلمان شد
⏰یک دقیقه و ۴۱ ثانیه
را از دست ندهید 💎
#ماه_رمضان
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من خدیجهام
مدعیان حقوق زنان گوش کنند
امام صادق (ع) میفرمایند: کسی که امر به معروف و نهی از منکر میکند، باید سه ویژگی داشته باشد از جمله به آنچه امر میکند خود عمل کند و آنچه را از آن نهی میکند، خود ترک کرده باشد.
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
#تولیدی_عس_کردستان
#شهرستان_بیجار
#قسمت_دوم
گفتم
-آره اگه ما رو لایق برادری بدونن
پرسید
-شما #طلبه _ای؟
گفتم
-بله چطور؟!
گفت
-از کتابی که دستت بود
-آها گاهی وقتا میام با #مرتضی مباحثه میکنم
-مگه #مرتضی #طلبه ست؟
جوابشو ندادم تا خودش نوشتهی روی #مزار رو بخونه
#روحانی متدین #غلامرضا پیشداد
-اینجا که نوشته #غلامرضا چرا #مرتضی صداش میکنی؟
-وصیت خودِ #شهیدِ دوست داشته #مرتضی صداش کنند اون هم بخاطر دوستش که #شهید شده اسمش #مرتضی بوده
از جاش بلند شد و گفت
-یکم قدم بزنیم؟؟
منم که حسابی جذب نورانیت حاج اقا شده بودم با کمال میل قبول کردم میون #شهدا باهم قدم بزنیم
از خودش گفت
از خودم گفتم
از #شهدا گفت
از #مرتضی گفتم
از زندگیش گفت
از #مرتضی گفتم
از کارش گفت
از #مرتضی گفتم
کم کم خوشید داشت غروب میکرد ،
و به اصطلاح غروب #جمعه فرا رسید و من باید برمیگشتم خونمون و اون هم باید میرفت محل کارش که برای تبلیغ اومده بود.
از هم جدا شدیم و برای یک لحظه ذهنم درگیر این ماجرا بود که ایشون کی بود و یک دفعه از کجا پیداش شد
تا اینکه.........
چند سال بعد از طرف حوزه اردو رفتیم #قم تو خوابگاه نشسته بودم که دوستم علیرضا بدو بدو اومد سمتم و گفت
-اسماعیل یه حاج آقایی اومده میخواد تو رو ببینه
-من و؟؟؟فامیلیش چیه؟؟
-نباتی حاج آقا نباتی
-نمیشناسمش حالا کجا هست؟
-پایین منتظر توئه
تا اینو گفت سراسیمه از جام پاشدم و گفتم
-لباسام خوبه؟
گفت
-اره فقط یه عبا بنداز که رسمی تر باشه
داشتم از پله ها میرفتم پایین در همین حال یه آقایی داشت از پله ها میومد بالا بیتفاوت بهش یه سلام کردم و از پله ها اومدم پایین
چن پلهای که گذشت یه صدایی منو جلب خودش کرد
-اقای صادقی؟؟؟؟؟
باعجله و هول و استرس صورتمو برگردوندم
-بله بفرمایید
صدا مال همون آقایی بود که داشت از پلهها میرفت بالا
-من و نمیشناسید؟؟
-نه متاسفانه
اومد پایین
-خوب نگاه کن ببین من و یادت میاد؟
-نه متاسفانه
-یعنی اینقدر عوض شدم؟
-شایدم
-شایدم چی؟؟
-هیچی
تو دلم گفتم شایدم من پیر شدم و کمحافظه
رفتیم تو حیاط چن دقیقهای رو باهم حرف زدیم ولی من باز هم بخاطر نیاوردمش
-اسماعیل وقت داری بریم بیرون
-آره ولی قبلش باید لباسام و عوض کنم
-نمیخاد همینجوری خوبه فقط عبا رو دوشت بنداز حله اینجا قمِ مردم با عبا راه میرن
رفتم بالا عبامو بردارم که حاج آقا گفت
-لطفا تنها بیا میخوام تنها باشیم
استرس عجیبی من و فراگرفت خودمو جمع و جور کردم و باصدای گرفته گفتم
-چشم
رفتم بالا تو این مدت علیرضا منتظر من بود که برگردم
-سلام چیشد دیدیش؟؟
-آره ولی اصلا نمیشناسمش
-نگفت کجا دیدتت؟؟
-نه فقط گفت بریم بیرون دور بزنیم
-میخوای باهاش بری؟؟
-نمیدونم خودمم خیلی میترسم
-میخوای من باهات بیام؟؟
-نه بابا گفت تنها بیا
علیرضا دست و پاش و گم کرد و گفت
-نرو دیوانه بهش اعتماد نکن تو که اونو نمیشناسی
-نگران نباش اتفاقی نمیفته ته دلم میگه آدم خوبیه فقط یه زحمتی من که سوار ماشین شدم تو پلاک ماشینشو بردار اگه برنگشتم بدردت میخوره راحت تر پیدام میکنی
اون که بهترین دوست من بود گفت
-اره فکر خوبیه فقط مواظب خودت باش
تا دم در همراهم کرد سوار ماشینش شدم و علیرضا خیلی نامحسوس پلاک ماشین طرفو برداشت...
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_عشق_تا_پاییز
#خاطرات_یک_طلبه
#قسمت_دوم
این داستان ادامه دارد ...
💠 #نکات_کلیدی
📖 جزء دوم
1⃣ در سختی بیماری و تنگدستی شکیبا باشید که این همان نیکوکاری است «بقره ۱۷۷»
2⃣ از مالی که دوست دارید به خویشان یتیمان و نیازمندان انفاق کنید «بقره ۱۷۷»
3⃣ مرا بخوانید و دعا کنید تا شما را اجابت کنم «بقره ۱۸۶»
4⃣ شایسته است مردان بعد از طلاق به همسر خود وسایل زندگی هدیه دهند «بقره ۲۴۱»
5⃣ به بندگانم وام دهید تا به شما چند برابر برگردانم «بقره ۲۴۵»
6⃣ خدا را یاد کنید تا خدا شما را یاد کند «بقره ۱۵۲»
7⃣ نام کسانی که برای خدا در جنگ مردانگی نشان دادهاند را زنده نگه دارید «بقره ۲۵۱»
8⃣ بدیها و خوبیهای دیگران را در کنار هم ببینید و منصف باشید «بقره ۲۱۹»
9⃣ در کارهای خیر از یکدیگر سبقت بگیرید «بقره ۴۳»
#رمضان
#ماه_بهار_قرآن