eitaa logo
🌹روابط عمومی ف.انتظامی کردستان 🌹
452 دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
37 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 🌟شهید حاج قاسم سلیمانی: ما فقط ‌در‌ راه ‌خدا‌ باید ‌بجنگیم، شهید همت‌ سوار بر موتور، نه‌ سوار بر بنز ضد گلوله، به صورت ناشناس ‌به ‌شهادت ‌رسید و تا ساعتها کسی ‌نمیدانست ‌او همت ‌است...
💢 نکوهش بی‌تفاوتی نسبت به منکر امام علی علیه السلام فرمودند: 💠«نخستين مرحله‌اى از جهاد كه از شما مى‌ گيرند و در آن مغلوب مى‌شويد جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب. آن‌كس كه حتى با قلبش به طرفدارى معروف و مبارزه با منكر برنخيزد قلبش واژگونه مى‌شود! بالاى آن پايين و پايين آن بالا مى‌رود (و حس تشخيص نيك و بد را از دست مى‌دهد)». 📚 حکمت 375 نهج البلاغه @ravabetomoomikordestan
🌹گذری بر زندگی و فضائل حضرت عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام 🌹عباس (۲۶ - ۶۱ق)، مشهور به ابوالفضل  و قمر بنی‌هاشم، فرزند امام علی علیه‌السلام  و ام البنین و سردار و پرچمدار سپاه امام حسین علیه السّلام در واقعه کربلا است. او در کربلا سقّای  سپاه بود؛ از این رو، در بین شیعیان به «سقای دشت کربلا» معروف است 🌹حضرت عباس علیه السلام در ۴ شعبان  سال ۲۶ق  در مدینه به دنیا آمد. در دوران کودکی از پدرش تحصیل علم کرد و امام علی (ع) فرمود:  اِنَّ وَلَدِی العَبّاسَ زُقَّ العِلمَ زَقّاً؛ همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا می‌گیرد، از من معارف فرا گرفت. 🌹در مدت ۱۴ سال که با پدر زیست، همیشه و در همه حال در کنار پدر حضور داشت ایشان در سال۳۷۷ق درجنگ صفین حضور داشت و سخنانی در توصیف شجاعت ایشان نقل شده است. 🌹کنیه‌ و القاب «ابوالفضل» مشهورترین کنیه عباس است. «ابوالقاسم» کنیه‌ دیگر او است که از زیارت اربعین بر گرفته شده. قمر بنی‌هاشم، ، طَیّار، سقّا پرچمدار و علمدار از القاب آن حضرت است ♦️امام سجاد علیه السلام :«خدا عمویم عباس را رحمت کند، به راستی ایثار و جانبازی نمود، جنگ نمایانی کرد تا دستانش قطع شد و خود را فدای برادرش نمود. خداوند در برابر این فدارکاری - همانند عمویش جعفر طیار- دو بال به اوعنایت کرد تا به یاری آنها، همراه فرشتگان در بهشت پرواز کند. همانا عباس نزد خداوند تبارک و  تعالی مقامی دارد که تمامی ، در روز قیامت، بر او غبطه می‌خورند و رسیدن به آن مقام را آرزو می‌کنند.» ♦️امام صادق علیه‌السلام در توصیف عباس (ع):«بصیرت نافذ، بینش عظیم، ایمان بسیار،  در  محضر امام حسین (ع)، جانبازی و ایثار، شهادت در راه امام خود، تسلیم در برابر جانشین رسول خدا (ص)، تصدیق امام زمانش، وفاداری، تلاش تا آخرین حد و....» ♦️همچنین در آغاز زیارتنامه ایشان می‌فرماید:«سلام بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبرِ خدا و پیامبر خدا(ص) و امیرالمؤمنین (ع) و حسن(ع) و حسین(ع)». ♦️امام زمان علیه السّلام : «سلام بر ابوالفضل العباس، پسر امیرمؤمنان(ع)، آن که جان خود را نثار برادرش کرد، دنیا را وسیله آخرت خود قرار داد و فدای برادرش شد. او که  نگهبان بود و بسیار کوشید تا آب را به لب تشنگان حرم برساند و دو دستش در جهاد فی سبیل الله قطع شد. خداوند قاتلان او، یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل طائی را از رحمت خود دور سازد.» 📚 منابع روایات :خصال، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۸. اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۳۰. کامل الزیارات، ۱۳۷۷ش، ص۷۸۶، بطل العلقمی، ج۲، ص۳۱۱
برگزاری جلسات قرآن کریم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۲ با حضور آیت اله خاتمی امام جمعه تهران وعضو مجلس خبرگان رهبری ماه_میهمانی خدا _ تراز انقلاب اسلامی تبیین https://eitaa.com/atashbekhtyar
🔷سه دسته برای حکومت امیر المومنین علی (علیه اسلام) مزاحمت ایجاد کردند و خواسته یا ناخواسته در راه اهداف والای حکومت حضرت سنگ اندازی نمودند! 1⃣دشمنان و در راس آنها معاویه ، سران جنگ جمل و مسلمانان افراطی و متحجر [خوارج] بودند. 2⃣برخی مسئولین و خواص که با بی‌تدبیری و یا حتی خیانت‌ها و یاری رساندنشان به دشمنان حضرت ، به حکومت علوی لطمه زدند. 3⃣مردم بی بصیرت و خسته از که پشت حضرت را خالی کردند و در برهه‌های حساس وَلیّ خود را با مشکلات جامعه تنها گذاشتند! ✅نکته‌ی مهم این است که در انقلاب اسلامی امروز نیز این سه دسته موجودند! در این میان دسته‌ی اول که کارشان دشمنی است و پشیمانی شدن و بازگشتِ آنها ، دور از انتظار است. اما دو دسته‌ی دیگر اگر از مسیر خود باز نگردند ، هر روز به دره‌ی عاقبت به شری و سقوط نزدیکتر خواهند شد! ⚠️نکند جز این سه دسته باشیم... ✍میلاد خورسندی
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریه‌هایم کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه می‌کنی؟ ترسیدی؟» خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندان‌بان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس می‌تپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من می‌خوام برم، نگرانه!» 💠 بدنم به‌قدری می‌لرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بی‌روح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم میشه، تو باید افتخار کنی!» سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی می‌داد که به سمت سعد چرخیدم و با لب‌هایی که از ترس می‌لرزید، بی‌صدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته می‌کنم!» 💠 دستم سُست شده و دیگر نمی‌توانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد. نفس‌هایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم می‌کرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه می‌ترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه می‌کنی، اگه پای شوهرت برای بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!» 💠 نمی‌دانست سعد به بوی غنیمت به می‌رود و دل سعد هم سخت‌تر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟» شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را می‌دیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هق‌هق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!» 💠 روی نگاهش را پرده‌ای از اشک پوشانده و شاید دلش ذره‌ای نرم شده بود که دستی را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. به‌سرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از و رسولش خجالت نمی‌کشی انقدر بی‌تابی می‌کنی؟» سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید. 💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم می‌کرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید. باورم نمی‌شد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال می‌زدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه می‌کشید و سرسختانه نصیحتم می‌کرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن ! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بی‌پروا ضجه می‌زدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو صداتو بلند کنی؟» 💠 با شانه‌های پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار می‌داد حس کردم می‌خواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد. زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری می‌خوای کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش می‌لرزید که به سمتم چرخید و بی‌رحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن به داریا، ما باید ریشه رو تو این شهر خشک کنیم!» 💠 اصلاً نمی‌دید صورتم غرق اشک و شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانه‌ام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟» ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست می‌بارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«! بلد نیس خیلی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهایی‌ام قلقلکش می‌داد که به زخم پیشانی‌ام اشاره کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت می‌زنه؟» 💠 دندان‌هایم از به هم می‌خورد و خیال کرد از سرما لرز کرده‌ام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت می‌کنه، می‌خوای بگیری؟»... https://eitaa.com/ravabetomoomikordestan
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... https://eitaa.com/ravabetomoomikordestan
شیاطین برنامه دارند دوستان جهاد تبیین را جدی بگیرید اگر جهاد تبیین نکنید دشمن نخوابیده شل بیایید سفت می خورید... از ما گفتن بود. فتنه مهسا کومله را میخواهند با شیطنت های جدید احیاء کنند. 🌹روابط عمومی ف.انتظامی کردستان 🌹 https://eitaa.com/ravabetomoomikordestan ها تبیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمایشات رهبر انقلاب، کابوس بزرگ مزدوران رژیم صهیونیستی! 💢 مناشه امیر، مدیر رادیو اسرائیل: 🔺️امروزه کرانه باختری در حال مسلح شدن است و این یادآور دستور (امام) خامنه‌ای است که برای اسرائیل بسیار بسیار خطرناک می‌باشد! 🔺️حضرت امام خامنه‌ای فرمودند اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید و می‌بینید که چطور اسرائیل در حال فروپاشی است. ها تبیین
🇮🇷 📝 مردم کوفه با امام حسین آزمایش نشدند، چون هنوز امام حسین به کوفه نرسیده بود و آنها هنوز حضرت را درک نکرده بودند. 🍃🌹🍃 🔹بلکه آنها با نایب امام یعنی حضرت مسلم آزمایش شدند و چون در این آزمایش مردود شدند وقتی امام حسین رسید، مقابل او هم ایستادند. 🔸ما در زمان غیبت با نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امتحان می‌شویم و وقتی حضرت آمد دیگر وقت امتحان نیست، بلکه اگر در اطاعت از نایبش امتحان پس داده باشیم یار او خواهیم بود ان‌شاءالله. اما اگر نسبت به منویات نایبش کوتاهی کنیم در یاری از امام زمان هم کوتاهی خواهیم کرد. 🔹لذا شهید سلیمانی فرمود: شرط عاقبت‌به‌خیری ارتباط دلی و قلبی و حقیقی با امام خامنه‌ای است. هر کس صدای نایب امام زمان را نشنود صدای امام زمان را نخواهد شنید.... تبیین، بصیرت افزایی، امر به معروف ونهی از منکر واجب است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🔺مراسم عروسی هشتمین پسر یکی از خاخام های اسرائیلی،به چندتا نکته توجه کنید:* *۱-همه ی مهمانها لباس مشکی و یکدست پوشیدن،ولی برای ما مسلمانها میگن که رنگ مشکی چادر،رنگ دلمردگی و افسردگی هست و باید متنوع و شاد بپوشیم.* *۲-چهره ی عروس پوشیدس و حجاب کامللللل داره(خودتون تا تهشو بخونید) اونوقت برای ما نسخه ی فتنه زن ، زندگی ، آزادی میپیچن .!!؟؟* *۳-هشتمین فرزند،یعنی به فرزندآوری بها میدن اما برای ایرانیها نسخه ی نگهداری سگ و گربه میپیچن،* *۴_ هیچ زنی با ارایش و ادا و اطوار اون وسط پیداش نیست* تبیین و روشنگری#