داستان لوط ۶
⛺️حضرت ابراهیم و همسر پیرش ساره که سالها صاحب فرزند نشده بودند وتنها پسرش که از هاجرداشت را هم در بیابان مکه رها کرده بود در چادر مشغول استراحت بودند که دیدند چهار نفر دارند به سمتشان می ایند. ابراهیم گفت:"گویا مهمان داریم زن بلندشو" چهارجوان خوش تیپ وقدبلند و نورانی. ابراهیم:"شما دراین صحرا چه میکنید". جوانان گفتند:"مهمان نمیخواهی ابراهیم"؟ گفت: "بفرمایید حبیبان خدا" انها رانشاند. چه چهره های مبارکی دارند، باید خیلی گرسنه باشند. "حوگه" رابیاورید. حوگه گوساله ای بود که ابراهیم خیلی دوستش داشت. سریع آن را برای مهمانان ناشناس سر برید و کباب کرد. کباب لذیذی بود با ظاهری آب دار و خوش پخت.
دست شما دردنکند پیامبرخدا، ماراضی به این همه زحمت نبودیم، اما مهمانان دستشان به سمت غذا نمیرفت و بالبخندبه هم نگاه میکردند. رفتار مرموز آنها ابراهیم وساره راکمی نگران کرد. زنش هم پشت چادر ایستاده بودو آنهارازیرنظر داشت. ابراهیم گفت چرا غذا میل نمکنید، ببخشید رفتار شما مارا میترساند میشود خودتان را معرفی کنید.آنها خندیدند:"نترسید نبی الله. ما ازطرف خدا برایت مژده آورده ایم". قدمتان مبارک چه مژده ای. "خدابه زودی به تو و ساره پسر دانایی خواهدبخشید بنام اسحق" ابراهیم متعجب پرسید مرا گرفته اید؟ سر پیری کدام فرزند! فرشته گفت:"مثل ناامیدها سخن نگو ابراهیم". ابراهیم گفت نه خدانکند. فقط جاهلان از رحمت خدا ناامیدمیشوند. دراین هنگام ساره پیرزن(که سالها نازا بود و حالت حیض نداشت) وداشت به حرفهایشان گوش میداد یکهو احساس کرد دچار حالت حیض شده! پس با خجالت به صورتش زد وگفت خدامرگم بده من پیرزن و بچه! فرشتگان طوری که ساره بشنود گفتند:"تازه بعد از اسحاق، پسرش یعقوب درراه است" ابراهیم خداراشکر بسیارکرد.
ای فرشتگان گرامی ایا برای همین مژده خدا شمارا مجسم کرده وبه اینجافرستاده یا ماموریت دیگری هم دارید؟
فرشتگان ماموریت بسیار سخت دیگری هم داشتند.
ادامه دارد....
🖋کاظم امد
#بشارت
@manamadam2
---------------------------
@ravagh_channel