🔹چرا انکار آبرار
سوار تاکسی شدم برم نماز جمعه. من بودم و راننده. مقصدم را اول گفته بودم؛
«میدان مصلّی!». پرسید: «میری نماز؟». گفتم: «اگه خدا بخواد». در جوابم رفت منبر: «قبلا مسلمانی خالص بود، من خودم از بچگی توی مسجد آیةاللۀ... بزرگ شدم. ولی بعد از انقلاب، اسلام شد وسیلهٔ مقام...». صدای اذان میآمد. میدان بزرگ بود، برای اینکه زودتر به نماز برسم، گفتم: «اگه مستقیم میرید، آن طرف میدان پیاده میشم». محوطۀ مصلّی و مسجد بزرگش، با معماری آجری، آن طرف میدان پیدا بود و رسیدن به داخل شبستان، چند دقیقهای زمان میبرد. در جوابم گفت: «میپیچم سمت راست. مسجد که دم میدانه، مگه نمیری نماز؟». در جوابش اسمی از مسجد و نماز به زبان نیاوردم. با دستم آن سمت میدان را توی هوا نشانه گرفتم و گفتم: «میرم آن ساختمان!». اول متوجه نشد کدام ساختمان رو میگم. شاید فکر کرد منظورم ساختمان بانک قواّمین، روبروی مصلّی است. سوالش را که تکرار کرد، دوباره انگشتم را توی هوا چرخاندم و به همان ساختمان اشاره کردم. کمی عصبی شد و گفت: «خُب بگو میرم مسجد دیگه! چرا بازیم میدی؟!». گفتم: «راستش جرأت نکردم اسم نماز رو به زبون بیارم!». بدجوری جا خورد. آمد روی طعنه و تهمتهایش ماله بکشد، که من عجله داشتم. پا که روی ترمز گذاشت، فوری پیاده شدم. شیشه خودش پایین بود، رو به من میگفت: «به جان آبرار منظورم شما نبودید!» و ازین حرفها که برای زخم زبانخوردهای مثل من اصلا مهم نبود! راننده برای آمرزش جد و آبادم هی دعا میکرد و هی صلوات میفرستاد!
#نماز
#تهمت_مسلمانی
🖊راوینویسنده: منصور ایمانی
@ravagh_channel