eitaa logo
رواق
136 دنبال‌کننده
839 عکس
270 ویدیو
1 فایل
این کانال در حوزه تولید و انتشار آثار هنری از جمله شعر، داستان، مستندنویسی، هنرهای تجسمی، نقد سینمایی و ... فعالیت می‌کند. ارتباط با مدیر: @m_i_saba
مشاهده در ایتا
دانلود
محمدکوچولو - ۴ داستان کوتاه ✅ آقای فرماندار محمدکوچولو بعد از خوردن شربت‌های هسته‌دار، بهم گفت: «بریم نمازخونه الآن دعای کمیل شروع می‌شه». وارد نمازخانه که شدیم، محمد عمدا رفت کنار حاج‌آقا نشست. حاجی از او پرسيد: «شما مسئولیت‌تان چیه؟». محمد گردنش را کج کرد و گفت: «یه فرماندار ناقابل قربان!». حاج‌آقا به احترام فرماندار، چهارزانو نشست و گفت: «بارک الله! احسنت! آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری! حالا کدام شهر تشریف دارید؟». «تهرون حاج آقا؟!». حاجی با تعجب پرسید: «شما فرماندار تهرانید؟!». «تهرون نه حاج‌آقا، همین‌جا فرماندارم، ولی بچه ناف تهرونم؟». حاجی پرسید: «همین جا؟! یعنی کدام شهر خوزستان؟!». «شهر نه حاج آقا! همین جا توی دسته خودمون!» حاجی به فکر فرو رفت و پرسید: «نکند منظورتان فرمانده است. فرمانده دسته‌اید؟». «فرمانده خیر، عرض کردم فرماندارم حاج آقا!». حاج‌آقا رحمتی کم‌کم متوجه شد، این موجود دارد فیلم بازی می‌کند، لذا با بی‌حوصلگی گفت: «دسته که فرماندار ندارد آقا! شما هم با این حرف‌ زدنتان!». من کمی به طرف حاجی خم شدم و گفتم: «حاج آقا! منظورش رانندگی‌یه، چند روزیه فرمان آمبولانس رو دادن دستش!». حاجی که سرِ ماجرای کتری «استبراء» ۱ از محمد رو دست خورده بود، یکی به پشتش زد و گفت: «برو سر جایت بنشین که باید دعا را شروع کنیم! برو آقا برو!» ۱ - ماجرای کتری استبرا، طنز خنده‌داری است، ولی چون در رواق عضو خواهر و برادر با هم هستند، نمی‌توانم اینجا حکایتش کنم. 🖊 منصور ایمانی(صبا) ‌ ‌ @ravagh_channel ‌‌ ‌