eitaa logo
رواق
136 دنبال‌کننده
839 عکس
270 ویدیو
1 فایل
این کانال در حوزه تولید و انتشار آثار هنری از جمله شعر، داستان، مستندنویسی، هنرهای تجسمی، نقد سینمایی و ... فعالیت می‌کند. ارتباط با مدیر: @m_i_saba
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹برای سلامتی خدا صلوات بچه‌ها صدایش می‌کردند «حسین لاتی». خودش می‌گفت من لات خمینی‌ام. مشتری پر و پا قرص جبهه بود. سر نترسی داشت و راه به راه اُردِ صلوات می‌داد. بچه‌ها دوستش داشتند. روی لوطی‌گری‌اش هم که بود، نمی‌گذاشت به ما بد بگذرد. مخصوصا هوای بر و بچه‌های کم سن و سال و ریزه میزه را خیلی داشت. از هیچ کاری هم روی‌گردان نبود. اسمش بود که هفته‌ای یه بار «شهردار» است، ولی رسما شهردار مادام‌العمر بود. شهردار یعنی مسؤل رفت و روب و شست و شو و پخت و پز و یک کلام یعنی نوکر بی‌مزد و مواجب. وقتی اوضاع خوب بود و همه چیز را بر وفق مراد می‌دید، تکیه‌کلامش این بود: «برای سلامتی خدا صلوات!». ما می‌ماندیم که باید صلوات بفرستیم یا نفرستیم. ولی خودش ادامه می‌داد: «ای وَل! به مولا حرف نداره، خیلی آقاست، همۀ برنامه‌هاش رو حسابه!». منظورش خدا بود! ‌ 🔹منبع: فرهنگ جبهه، شوخ‌طبعی‌ها جلد دوم، چاپ چهارم ۱۳۸۲ نشر فرهنگ‌گستر ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹مگه ما بچۀ زن‌باباییم؟ اسمش عبدالرحیم بود و تا بخواهی بچه‌‌ای بود صاف و ساده‌. دیده بود رفقا به بعضی نماز‌شب‌خوانها و به قولی «پالگدکنهایِ» نصفه‌شبی، اصرار می‌کنند: «تو رو خدا اسم ما رو هم توی قنوت بیار» یا: «جان مولا ما رو هم تو خشاب چهل‌تایی‌ت جا کن!». یعنی جزءِ چهل تا مؤمنی باشیم که واسه‌شون استغفار می‌کنی‌. یک شب عبدالرحیم بیرون چادر به دست و پای یکی از این شب‌زنده‌دارها می‌افتد که: «محض رضای خدا، توی قنوت به یاد ما هم باش» و از این حرف‌ها و التماس‌ها. عبدالرحیم آن شب کشیک می‌دهد که ببیند طرف برایش استغفار می‌کند یا نه. نیمه‌های شب بود که صدائی می‌شنود. رفیقش توی قنوت می‌گفت: «اللهم اغفر حسین، الهم اغفر اکبر، همین طور علی و فرزاد و رضا و رحمانی و پورآقاجان و نفر سی و نهم و نفر چهلم» و تمام. اصلا حرفی از عبدالرحیم به میان نیاورد. انگار نه انگار عبدالرحیمی هم وجود دارد!‌ صبح دیدیم عبدالرحیم یقۀ آن برادر را گرفته که: «مرد حسابی مگه ما بچۀ زن‌باباییم؟ حالا کاری بکنم که نماز شب‌خوندن یادت بره؟». ما داشتیم از خنده می‌مردیم. طوری حرف می‌زد که انگار حقّش را خورده‌اند. آن بندۀ خدا هم هاج و واج مانده بود که جواب عبدالرحیم را چی بدهد! 🔹فرهنگ مقاومت، شوخ‌طبعی‌ها جلد دوم ۱۳۸۲ - نشر فرهنگ‌گستر ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹خودتی! سر نماز و دعا هم از دست عناصر ناباب و شرّ و شور آسایش نداشتیم. از کنار نمازگزار که ردّ می‌شدند، هر کی تکه‌ای می‌پراند. بیچاره‌ها مجبور بودند لب و لوچه‌شان را گاز بگیرند یا دهانشان را طوری قفل کنند تا به خنده نیفتند. یکیش می‌گفت: «هرچی می‌گی، خودت!». آن یکی در می‌آمد: «چرا دروغ می‌گی پسر، خجالت داره والله!». پشت بندش یکی دیگر لُغُز می‌آمد که: «وقتش رو نگیر، فائده نداره!». منظورش خدا بود و ادامه می‌داد: «بذار به کاراش برسه، خوب امتحانی پس ندادی!». اصلا نمی‌فهمیدیم نماز را چه طور خواندیم یا چی گفتیم! 🔹فرهنگ جبهه، شوخ طبعی ها جلد سوم ۱۳۸۰ - نشر فرهنگ‌گستر ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌
🔹شوخ‌طبعی‌های جبهه 🔸فاتحة‌مع‌الصلوات درست رفته بودند وسط میدان مین و نمی‌دانستند چی کار کنند. قدم از قدم اگر برمی‌داشتند، تکه بزرگه‌شان، گوششان بود. نه راه پس داشتند، نه راه پیش. همه به هم نگاه می‌کردند و منتظر بودند یکیشان راهی جلوی پای بقیه باز کند. هر کس مشغول ذکری بود. در همین هول و ولا، یکی از نیروها به پشت سریش چیزی گفت که طرف خنده‌اش گرفت. بقیه با کنجکاوی به آنها نگاه کردند و از هم پرسیدند: «یعنی چه گفت؟». دومی به سومی و همین طور به بقیه رسید که می‌گه: «برای سلامتی خودتون فاتحة مع الصلوات!». بچه‌ها مانده بودند بخندند یا به حال خودشان گریه کنند. پیدا بود نفر اول با زبان بی‌زبانی می‌خواست بگوید: بابا ترسی، لرزی، مرگی. انگار نه انگار که توی تله افتادیم و تکان بخوریم پودر می‌شیم. خیال می‌کنه تو صیفی‌جات هستیم و برامون گوجه و بادمجون کاشتن! 🔹فرهنگ جبهه، شوخ‌طبعی‌ها جلد اول ۱۳۸۲ - فرهنگ‌گستر @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹برای سلامتی خدا صلوات بچه‌ها صدایش می‌کردند «حسین لاتی». خودش می‌گفت من لات خمینی‌ام. مشتری پر و پا قرص جبهه بود. سر نترسی داشت و راه به راه اُردِ صلوات می‌داد. بچه‌ها دوستش داشتند. روی لوطی‌گری‌اش هم که بود، نمی‌گذاشت به ما بد بگذرد. مخصوصا هوای بر و بچه‌های کم سن و سال و ریزه میزه را خیلی داشت. از هیچ کاری هم روی‌گردان نبود. اسمش بود که هفته‌ای یه بار «شهردار» است، ولی رسما شهردار مادام‌العمر بود. شهردار یعنی مسؤل رفت و روب و شست و شو و پخت و پز و یک کلام یعنی نوکر بی‌مزد و مواجب. وقتی اوضاع خوب بود و همه چیز را بر وفق مراد می‌دید، تکیه‌کلامش این بود: «برای سلامتی خدا صلوات!». ما می‌ماندیم که باید صلوات بفرستیم یا نفرستیم. ولی خودش ادامه می‌داد: «ای وَل! به مولا حرف نداره، خیلی آقاست، همۀ برنامه‌هاش رو حسابه!». منظورش خدا بود! ‌ 🔹منبع: فرهنگ جبهه، شوخ‌طبعی‌ها جلد دوم، چاپ چهارم ۱۳۸۲ نشر فرهنگ‌گستر ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌