eitaa logo
رواق
136 دنبال‌کننده
839 عکس
270 ویدیو
1 فایل
این کانال در حوزه تولید و انتشار آثار هنری از جمله شعر، داستان، مستندنویسی، هنرهای تجسمی، نقد سینمایی و ... فعالیت می‌کند. ارتباط با مدیر: @m_i_saba
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹قافله شوق 🔸راهیان نور ‌ ظهر ساعت دوازده به شلمچه رسیدیم. از ماشین پیاده شدم و از همان‌جا در غرفۀ شهداء شلمچه خیره ماندم. ندایی در اندرونم می‌گفت؛ «آی کاتبِ کتاب شهادت! غرفۀ شهادت، بابی دارد که کلیدش ایمان است. اگر مَردی، به جای نوشتن اندر باب شهادت، کلید این غرفه را دریاب و اندر شو!». جمعیت زیادی آمده بودند. هنوز گروه گروه زائر از راه می‌رسیدند. کم‌کم خود را آماده می‌کنی تا قدم به داخل مشهد لاله‌ها بگذاری. اما قدرت این را که بی‌مقدمه وارد شوی، در خود نمی‌بینی. آفتاب داغ شلمچه، هوای تفتیدۀ کربلا را، در ذهنت تداعی می‌کند. به سقاخانه می‌روی. تشنه‌ای. در تو، کسی به نجوا می گوید؛ «آب، ترجمانی از عیار طاقت توست. در شلمچه، خبری از خنجر نیست و تیر گلوی کسی را به جرم نوشیدن آب نمی‌بوسد. اما تشنگی می‌تواند مشقی باشد برای تو، که از غیبت خود در کربلا، بارها «یا لیتنی کنت معک» گفته‌ای. تنها برای نصفه روز، تشنگی را تاب بیاور، بسم الله!». با این واگویه‌ها، بی آن‌که بدانی، از وضوخانه سر درآورده‌ای. و اندکی بعد، در کنار شهیدان نشسته‌ای. گویی در حرم ایستاده‌ای. با همان حس و حال حضور در پیشگاه ولی خدا. جز با دلت، میلی به اختلاط و گفتگو نداری. دیگران هم مثل تو. همه آنجا، در خود فرو رفته‌اند و راز دلشان را تنها با شهیدان می‌گویند. آن‌که در سجده است، سر از خاک بر نمی‌دارد. گویی خود را به خاک دوخته و زمین را برای ابد در آغوش گرفته است. هر آن‌چه که اتفاق می‌افتد، درونی است. بیرون، تنها اشک است که حالِ دل‌های متلاطم را برملا می‌کند. 🔸ادامه دارد ‌ ‌ ‌ ‌🖊 نویسنده‌راوی: منصور ایمانی ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹چرا انکار آبرار سوار تاکسی شدم برم نماز جمعه. من بودم و راننده. مقصدم را اول گفته بودم؛ «میدان مصلّی!». پرسید: «می‌ری نماز؟». گفتم: «اگه خدا بخواد». در جوابم رفت منبر: «قبلا مسلمانی خالص بود، من خودم از بچگی توی مسجد آیةاللۀ... بزرگ شدم. ولی بعد از انقلاب، اسلام شد وسیلهٔ مقام...». صدای اذان می‌آمد. میدان بزرگ بود، برای این‌که زودتر به نماز برسم، گفتم: «اگه مستقیم می‌رید، آن طرف میدان پیاده می‌شم». محوطۀ مصلّی و مسجد بزرگش، با معماری آجری‌، آن طرف میدان پیدا بود و رسیدن به داخل شبستان، چند دقیقه‌ای زمان می‌برد. در جوابم گفت: «می‌پیچم سمت راست. مسجد که دم میدانه، مگه نمی‌ری نماز؟». در جوابش اسمی از مسجد و نماز به زبان نیاوردم. با دستم آن سمت میدان را توی هوا نشانه گرفتم و گفتم: «می‌رم آن ساختمان!». اول متوجه نشد کدام ساختمان رو می‌گم. شاید فکر کرد منظورم ساختمان بانک قواّمین، روبروی مصلّی است. سوالش را که تکرار کرد، دوباره انگشتم را توی هوا چرخاندم و به همان ساختمان اشاره کردم. کمی عصبی شد و گفت: «خُب بگو می‌رم مسجد دیگه! چرا بازیم می‌دی؟!». گفتم: «راستش جرأت نکردم اسم نماز رو به زبون بیارم!». بدجوری جا خورد. آمد روی طعنه‌ و تهمتهایش ماله بکشد، که من عجله داشتم. پا که روی ترمز گذاشت، فوری پیاده شدم. شیشه‌ خودش پایین بود، رو به من می‌گفت: «به جان آبرار منظورم شما نبودید!» و ازین حرفها که برای زخم زبان‌خورده‌ای مثل من اصلا مهم نبود! راننده برای آمرزش جد و آبادم هی دعا می‌کرد و هی صلوات می‌فرستاد! ‌ ‌ ‌ 🖊راوی‌نویسنده: منصور ایمانی‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🔹کلام حدید ‌ ‌ ‌ ‌ ‌🔹تحفه‌ای از عضو گمنام و بی‌نام و نشان رواق ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹یا رب کمکم کن! ‌🔹ارسالی از: جناب مسعود ایمانی؛ شاعر، تاریخ‌پژوه، داستان‌نویس کودک و نوجوان، مدیر انجمن «باران» شهرستان خمام و عضو اندیشه‌ورز رواق ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد " ص" 🕌مراسم معنوی غبارروبی حرم مطهر امام زاده علی اکبر علیه السلام 📆 روز یک شنبه مورخ ۱۴۰۲/۷/۳۰ ⏰ساعت ۹ صبح ✉️ از جنابعالی جهت شرکت در این مراسم معنوی دعوت بعمل می آید . ‌ ‌ ‌ ‌🔹عنایتی از: والد شهید محمدحسین حدادیان عضو معزز رواق ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹ساکت نباشیم! نزدیک اذان مغرب بود. رسیده بودم جلوی حسینیه‌ی شهدای گمنام که دیدم دو تا دختر نوجوان بی‌حجاب، به طرفم می‌آیند. به من که رسیدند، سرم را پایین آوردم و گفتم: «شما را به فاطمه زهرا قسم‌ می‌دم حجاب‌تان را درست کنید!». دخترها نگاهی به همدیگر کردند و بدون عکس‌العملی رد شدند. ولی یکی از نمازگزاران حسینیه که شاهد ماجرا بود، سر رسید و گفت: «دنبال دردسر می‌گردی؟ مگه خبر نداری چند وقت پیش، اراذل و اوباش یکی از نیروهای انتظامی را توی همین پارک دانشجو شهید کردند؟!» گفتم: اینها دختران من و شما هستند! یعنی برای هدایتشان کاری نکنیم؟ جواب خدا را در قبال این دو فریضه فراموش شده، چه بدیم؟ حرفهایم تأثیری نداشت و مرد قرص و محکم روی حرف خودش ایستاده بود. گفتم نماز خواندن و حج و کربلا رفتن و خمس و زکات دادن، خیلی راحته، ولی امر به معروف و نهی از منکر، جور کشیدن‌‌ها دارد! اباعبدلله برای این فریضه همه چیزش را فدا کرد، حالا ما برای این وظیفه دینی، یه به تو چه هم نشنویم، یه سیلی نخوریم، یه آب دهان تو صورتمان تُف نکنند؟ آن روز گفتگوی ما نتیجه‌ای نداشت. مرد تا مدتی با من سرسنگین بود. ولی چند وقتی که گذشت، با اینکه از من بزرگتر بود، به سمتم می‌آمد؛ سلام می‌کرد، التماس دعا داشت و خلاصه احترام ما را می‌گرفت. با خودم گفتم: «از آن دخترکها که خبر ندارم بالاخره حجابشان را درست کردند یا نه؟ ولی خدا را شکر که نهی از منکرم، همین مقدار روی این نمازگزار ساکت افاقه کرد». 🔹فایل صوتی مربوط به این خاطره است و توی فضای مجازی دست‌به‌دست می‌گردد👇 ‌ ‌ 🖊راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
318.5K
🔵 آیا ببینــم و چیزۍ نگــم⁉️ 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ به کانال آمرین بپیوندید👆
هدایت شده از رواق
🔹سلام بر فجر 🔸ای نسیم سحری بندگی من برسان 🔸که فراموش نکن وقت دعای سحرم حافظ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
‌ 🔹قاصد کربلا ‌طف می‌روی سلام مرا هم به او بگو عرض دعا و قصه سنگ و سبو بگو با او بگو شرح پریشانی مرا اما به جان فاطمه(س) بی‌گفتگو، بگو ‌ 🔹شعر: منصور ایمانی(صبا) ‌ ‌# - طف نام دیگر کربلا ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌
🔹قافلۀ شوق ‌🔸راهیان نور ساعت ده شب در استانداری اهواز جلسه داشتیم. نیازهای ۱۵۰۰۰ نفر زائر، باید برآورد می‌شد و بین دستگاههای عضو ستاد، تقسیم کار می‌کردند. در مسیر دشت آزادگان متوجۀ سطلهای پلاستیکی تازۀ درداری شدیم که توی راهروی زردقناری، کنار صندلیها گذاشته بودند. یعنی سطل زباله بود؟ جسارت می‌شد اگر به این سطلهای تازه می‌گفتیم ظرف زباله! کسی جرأت نمی‌کرد در سطلها را بردارد! آخرش آن قدر پچ‌پچ کردیم و سرک کشیدیم که معاون پشتیبانی جبهه و جنگ، جناب ساربان و معاون پشتیبانی و منابع نیروی انسانی استاندار را مجبور کردیم درپوش استتار را بردارد؛ فرماندار دشت آزادگان به هر نفر سطلی خرما پیشکش کرده بود، منتها نه از کیسۀ دولت، که از جیب مبارکشان. باید به جناب دغلاوی فرماندار دشت آزادگان دست مریزاد می‌گفتیم که با یک تیر سه چهار تا نشان زده بود. اولا برای دادن سوغاتی، عوض دست بردن توی خزانۀ دولت، دست توی جیب مبارکشان کرده بود، ثانیا به جای محصولات چین و ماچین، از نخلکاران همان ولایت خریده کرده بود و ثالثا متاعی خریده بود که در فرهنگ دینی ما، هم دارای معنویت است و هم قوۀ غذائیِ کاملی دارد. علاوه بر همۀ اینها، جناب دغلاوی طوری با ظرافت، کَرم کرده بود که از جمعیت چهل نفرۀ قافله، جز جناب مهرشاد قافله‌سالار امین کاروان، کسی ملتفت نشده بود. کَثَّرالّله امثالَهم. خداوند به همه خدمتگزاران این مُلک و ملت توفیق دهد تا از آزمون مسؤلیت که شأنی جز نوکری ندارد، روسپید بیرون بیایند. این سفرنامه البته پندنامه نیست، اما می خواهم به کسانی که مسؤلیتی دارند، یادآوری کنم که در انجام وظیفه، به مزد و پاداش آن بی‌اعتنا باشند. حتی اگر آن وظیفه، عبادت خداوند بود، به فکر مزد عبادت‌شان نباشند. حکمتش را خواجه حافظ این طور می‌گوید: 🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 🔹که دوست خود روش بنده‌پروری داند ‌ ‌ 🖊راوی‌نویسنده: منصور ایمانی ‌ ‌ ‌@ravagh_channel ‌ ‌ ‌
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 نی‌نامه همچو نی می‌نالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دلدل اگر از من گریزد وای من غم اگر از دل گریزد وای دل 🔹آواز: منصور ایمانی 🔸نی: شهرود تبریزی 🔹دستگاه: مثنوی مخالف سه‌گاه 🔸خوشنویسی: مهدی رضایی 🔸شعر: رهی معیری ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ @ravagh_channel ‌ ‌ ‌