🔹برکه یا آکواریوم؟
🔸قسمت ۱
با رودخانه و دریا و برکه همسایه بودیم. داخل برکه به جز جمعیت گیاهی، پر بود از ماهیهای ریز و درشت، خزنده و چرنده و پرنده. اینها دو گروه بودند؛ گروهی خانهزاد و خوشنشین و بقیه کوچندهٔ فصلی. خوشنشینها صاحبخانه بودند، اما فصلیها که اغلب از سیبری میآمدند، مدتی میماندند و بعد میرفتند. ماهی و مارماهی، لاکپشت و قورباغه تا سنجاقک و زنجره و مارمولکها، صاحبخانه بودند و کاکایی و حواصیل و حاجیلکلک و دُمجنبانک، اردک وحشی و چنگر و خوتکا، کوچندههای فصلی. اطراف برکه دار و درخت و بوتههای خودرو مثل تمشک و پونه و گزنه و نی و نعناع هم زندگی میکردند. وقتی نسیم دریا به نیهای بلند میخورد، صدایی در اطراف برکه میپیچید، که خیال میکردم چند تا چوپان وسط نیها نشسته و دارند نی میزنند. این آبگیر، تا سی سال قبل، بهشت شهر کوچکم بود، اما با بیخیالی اهالی و خیل گردشگران، روزگار قحطی برکه هم شروع شد. گردشگرها هر کاری میکردند، الّا «سیروا فی الارض»!!!
آنقدر آت و آشغال تو حلق برکه میریختند که یکوقت دیدیم آبگیر دارد خشک میشود. آنهایی که پای رفتن و بال پریدن داشتند، جانشان را در بردند، اما چرندهها و خزندهها و جمعیت گیاهی که امکان فرار نداشتند، ناگزیر همانجا ماندند. پرندههای فصلی هم که میآمدند قشلاقگذران، وقتی از بالای آسمان حال و روز برکه را میدیدند، راهشان را کج میکردند و میرفتند جاهای دیگر. راستش با تراژدی روزگار سیاه آبگیر، پایان زندگی این بهشت داشت شروع میشد!
🔸ادامه دارد
🖊 راوینویسنده: منصور ایمانی
@ravagh_channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹دفاع از مظلومان غزه
🔸حضرت آیةالله رضا رمضانی دبیر کل مجمع جهانی اهل بیت - علیهم السلام
#طوفان_الاقصی
#غزه
#فلسطین
⭕️For what sin she was killed ?!
⭕️Fulfill our human duty on Gaza catastrophe
🔹هنر تولی
🔸هنر تبری
🔹هنر دادخواهی
🔸هنر تبیین
@ravagh_channel
🔹برکه یا آکواریوم؟
🔸قسمت ۲
یک روز برای دیدن رفیقی رفته بودم منزلشان که اتفاقا همسایه برکه بودند. دور و برش ابزار نجاری و چوب و میخ و چسب و شیشه و خرده وسائل دیگر ریخته بود و داشت چیزی شبیه جعبهای شیشهای میساخت. جویا که شدم، گفت: «دارم آکواریوم میسازم که چند تا ماهی کوچک توش بندازیم. بچهها طبیعت زنده را خیلی دوست دارند!» گفتم ما که خودمان تا چند وقت پیش طبیعت زنده و دستساز خدا داشتیم، اما قدرش را ندانستیم و حالا برای دلخوشی اطفالمان، مجبوریم آبگیر مصنوعی درست کنیم! حکایت ما، حکایت شمس تبریزی و دراویش خانقاهی توی «حلب» سوریه است. در یکی از شبهای مهتابی، شمس آنها را دید که تشت آبی در حیاط خانقاه گذاشتهاند و توی تشت دنبال چیزی میگردند! شمس که از کارشان جویا شد، نادرویشها گفتند داریم عکس ماه را توی تشت تماشا میکنیم! شمس با لحنی ملامتگر گفت: «اگر روی گردنتان دُمل ندارید، چرا ماه را در آسمان تماشا نمیکنید؟!». به هر حال بعد از مرگ برکه، شهرداریچیها آنقدر خاک و خل و سنگ توی برکهٔ نیمهجان ریختند تا کاملا خشک شد. حالا چند سالی است، فروشندههای دورهگرد، همان جا روی دویست سیصد تا تخت چوبی، بساط «پنجشنبهبازار» راه انداختهاند، یا بهقول مخلص؛ «بازار سیصد تختخوابی!»
مصیبت دیگری که پیش آمده این است که کاسبها بر خلاف قدیم، عوض محصولات محلی، بیشتر متاع «چین» و «ماچین» میفروشند!!! آنهایی که فیلم «باشو غریبه کوچک» را دیدهاند، میدانند قدیمها معامله توی بازارهای محلی پایاپای بود؛ متاع عوض متاع!
🔸پایان
🖊راوینویسنده: منصور ایمانی
@ravagh_channel
🔹فریاد شاعر
« آآآییی آدمها...!» - ۱
آآآ ییی دولتها،
سیاسیّون صاحبنام این عالَم!
آآآیی آنانی که خود را،
رهبران و پیشوای رُشد میدانید و آنِ خویش میدانید عالم را!!
بر فراز بُرج عاج خویش و
در ساحل،
شراب عیش مینوشید،
یک نفر در آب...
نه!
ملتی، در بَحرِ خونِ خویش،
«دارد میسپارد جان!»
دیدهاید تا حال!؟
ملتی در چنگ و چنگالِ رژیم ِ
گرگخویی،
در میان شعلههای خشم آدمهای آدمخوار،
میسوزد!؟
و مینالد!؟
آآیی آنانی که آنِ خویش میدانید
عالم را!
تمدن را!
تفکر را!
و صنعت را!
و دانش را!
چشمتان باز است!؟
میبینید!؟
ملتی با کولهبار غصهها بر دوش!؟
ملت غزه، فلسطین!
ملتی با هیچ ابزار دفاع از خویش و اهلِ خویش!؟
ملتی با بچههای شیرخوار خویش!
ملتی با اهل بیت و با عیال خویش،
تن سراسر، زخم و غرقِ خون!
«دارد میسپارد جان!؟»
نیستند از ایلَتان آیا!؟
یا اگر نه!
نیستند همسایهتان آیا!؟
نیستند مُسلِم!؟
پس چه میسازید،
با قولِ نبیِ خاتم اسلام (صل الله):
«بشنوید اَر از مسلمانی،
ندای نصرت و یاری و ننمایید یاریّّاش،
مسلمان نیستید هرگز!
پاسخی دارید!؟
یا نه، در شمایان نیست این باور:
که روزی هست!
که روز انتقامی هست از ظالم!
پس سکوت مرگبار جمعتان از چیست؟
از سکوت مرگباری که جنایتکار،
میشود هر روز جانیتر!
یا کزین گرگان خونآشام،
مهربانی آرزو دارید!؟
هان میبینید!؟
گوشَتان چی!؟
قدرتی دارد شنیدن را!؟
گوشَتان باز است،
بر این ضجههای دلخراشی که،
دریده پردههای آسمانها را!؟
ضجههای مادران،
بر روی اجسادِ کسان خویش!
ناله و افغان فرزندان،
که میگردند دنبال پدر یا مادر خود،
زیر صد آوار!
که هر سنگی از آن،
میپاشد و تَر میشود هر چشم!
خانههاشان رویشان تخریب!
دست و پاهای شکسته!
چهرههای زخمی و خونین،
کودکان، بیحس و حرکت،
مادران، گریان، پی فرزند،
در پی خواهر، برادر یا پدر،
نومید میگردند و بس نومید،
باز میگردند.
آآآییی آنانی که دنیا را از آنِ خویش میدانید!
و با آنان که دنیا را به کام خویش میخواهند،
هنوز همداستان هستید و،
همچنان، همدست!
پاسخی دارید وجدان را!؟
خدا را!؟
آدمیت را!؟
و فرداهای تاریخی، که میآید....!؟
۱ - نیما یوشیج
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#غزه
🔹اثری از: جناب احمد اخلاقی شاعر انقلابی و عضو بصیر رواق
@ravagh_channel
🔹هاتف سحرگاهی
دوش وقت سحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آب حیاتم دادند
چه مبارکسحری بود و چه فرخندهشبی
آن شب قدر که این تازهبراتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
همّت حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود
که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند
#هاتف_سحر
#زمزمه_نجات
#مژده_دولت
@ravagh_channel
رواق
🔹قافله شوق 🔸راهیان نور 🔹سفرنامه 🔸خودروی خدمت یک شب با دو تا از بچههای دسته قرار گذاشتیم برای حل ک
🔹بخش بعدی «قافله شوق»
🔸راهیان نور
🔹سفرنامه
🔸از خرمشهر به سمت سوسنگرد
👇
🔹قافله شوق
🔸راهیان نور
🔹سفرنامه
🔸رو به سوسنگرد
به موازات جادۀ خرمشهر - اهواز، خط آهن کشیده بودند. بعثیها در یورش اول تا ۵ کیلومتری اهواز پیش آمدند و بیشتر از ۱۰۰ کیلومتر از ریلهای این مسیر را کندند و ساختمان تمام ایستگاههای خطِ آهن را منفجر کردند. توی زردقناری نشسته بودم و همه حواسم به بیرون بود تا خطوطی را که زمان جنگ، در آنجاها مستقر بودیم، بار دیگر ببینم. جبهۀ دُبِّ حَردان، طرّاح و ایستگاه «آب تیمور»، بیشتر از یک سال خط دفاعی ما بودند، بدون اینکه تحرک یا حملهای علیه بعثیها انجام دهیم. ولی با فرار بنیصدر و آمدن دولت مکتبی شهید رجائی، نفس تازهای به جبههها دمیده شد و عملیاتهای بزرگی مثل «ثامن الائمه» برای شکست حصر آبادان در مهر ماه سال ۶۰، «طریقالقدس» با هدف آزادی بستان آذر ۶۰ ، «فتح المبین» در فروردین ۶۱ از محور شوش و رودخانه کرخه و عملیات پیروزمندانهٔ «الی بیتالمقدس» در خرداد ۶۱ برای آزادسازی خرمشهر، پشت سر هم انجام شد.
به کیلومتر ۷۰ جاده اهواز رسیده بودیم. در عملیات رمضان، خط ما همینجا بود. دلم میخواست ایستگاه حسینیه را یک دل سیر تماشا کنم، ولی سرعت زرد قناری زیاد بود و رانندهٔ مینیبوس، سرعتش را به خاطر دل من کم نمیکرد. ناچار برای دیدن مناظر دو طرف جاده، مدام از پنجره زرد قناری به اطراف سرک میکشیدم تا چیزی را از دست ندهم. بغلدستی با دیدن جنب و جوش من کنجکاو شده بود. بالاخره طاقت نیاورد و علتش را که پرسید، برایش از خاطرات ایستگاه حسینیه در سال ۶۱ گفتم:
#دفاع_مقدس
#راهیان_نور
#سفرنامه
🔹راوینویسنده: منصور ایمانی
@ravagh_channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹کلام الهی
#طوفان_الاقصی
#غزه
#فلسطین
🔸هنر قصهگویی قرآن
🔸حج - آیه ۴۴
🔹ارسالی از: عضو بصیر، انقلابی و گمنام رواق
@ravagh_channel
🔹خاطرهٔ پهلوان
🔸مرحوم جهانپهلوان غلامرضا تختی در دفترچه خاطراتش مینویسد:
«از حموم عمومی در اومدیم و نمنم بارون میزد. خانومی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب و... جلوش پهن بود. دوستم رفت جلو و آروم سلام کرد و نصفه بیشترهٔ لیف و جوراباشو خرید. تعجب کردم و پرسیدم: داداش واسه کی میخری؟ ما که تازه از حموم در اومدیم، اونم اینهمه! گفت:
- تو این سرما از سر غیرتشه که با دستفروشی، خرجشو در میاره، وگرنه میتونست الآن تو یه بغل نرم و یه جای گرم تنفروشی و فاحشهگی کنه! پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکتمون حفظ شه! برگشت تو حموم و صدا زد: نصرت اینارو بذار دم دست مردم و بگو صلواتییه!»
#حجاب
#عفت
#ناموس_وطن
🔹ارسالی از: جناب آقای علی رحیمی مدیری فاضل در نظام تعلیم و تربیت وطن و همنشینی فرزانه در رواق
@ravagh_channel
🔹برای سلامتی خدا صلوات
بچهها صدایش میکردند «حسین لاتی». خودش میگفت من لات خمینیام. مشتری پر و پا قرص جبهه بود. سر نترسی داشت و راه به راه اُردِ صلوات میداد. بچهها دوستش داشتند. روی لوطیگریاش هم که بود، نمیگذاشت به ما بد بگذرد. مخصوصا هوای بر و بچههای کم سن و سال و ریزه میزه را خیلی داشت. از هیچ کاری هم رویگردان نبود. اسمش بود که هفتهای یه بار «شهردار» است، ولی رسما شهردار مادامالعمر بود. شهردار یعنی مسؤل رفت و روب و شست و شو و پخت و پز و یک کلام یعنی نوکر بیمزد و مواجب. وقتی اوضاع خوب بود و همه چیز را بر وفق مراد میدید، تکیهکلامش این بود: «برای سلامتی خدا صلوات!». ما میماندیم که باید صلوات بفرستیم یا نفرستیم. ولی خودش ادامه میداد: «ای وَل! به مولا حرف نداره، خیلی آقاست، همۀ برنامههاش رو حسابه!».
منظورش خدا بود!
🔹منبع: فرهنگ جبهه، شوخطبعیها
جلد دوم، چاپ چهارم ۱۳۸۲ نشر فرهنگگستر
#دفاع_مقدس
#طنز
#شوخطبعی
@ravagh_channel