📝چرا با فرد نامناسبی #ازدواج میکنید؟
✍️ #آلن_دوباتن
▪️ برگردان: #ماندانا_جعفریان
🔸ازدواج نامناسب، یکی ازچیزهایی است که خیلی میترسیم در زندگیمان پیش بیاید. برای اجتناب از آن تلاش زیادی میکنیم. با اینحال، دست آخر همه همین کار را میکنیم:
با کسی ازدواج میکنیم که مناسب ما نیست.
🔸یکی از دلایل ازدواج نامناسب این است که ما خودمان مشکلات پیچیدهای داریم که هر وقت میخواهیم به دیگران نزدیکتر شویم نمایان میشود. در واقع، ما فقط از دید کسانی که ما را خیلی خوب نمیشناسند، طبیعی و نرمال به نظر میرسیم. اگر در جامعهای زندگی میکردیم که میزان آگاهی و #خودشناسیِ افراد بالاتر بود،
سوالِ مرسومی که در اوایل هر رابطهای پرسیده میشد این میبود: «دیوانهبازیهات چه جوری است؟»
🔸مثلا شاید وقتی کسی با ما مخالفت میکند از درون خیلی خشمگین میشویم؛ یا فقط مواقعی که کار میکنیم احساس آرامش داریم. شاید قلقِ خاصی برای نزدیکیِ عاطفی بعد از رابطهی جنسی داریم، یا واکنشمان در برابر تحقیرشدن سکوتِ محض است. هیچ کس کامل نیست. اما مشکل اینجاست که ما به ندرت قبل از ازدواج پیچیدگیهایِ رفتاریِ خودمان را وارسی میکنیم. هر وقت که رابطههای عادیِ دوستانه به مرحله تهدیدآمیزِ برملا کردنِ نقاط ضعفمان میرسد، طرف مقابل را مقصر میانگاریم، و از رابطه کنارهگیری میکنیم. از طرفی دوستانمان هم آنقدر به ما اهمیت نمیدهند که زحمت روشنگری ذهن ما را بکشند. در نتیجه یکی از امتیازاتِ زندگیِ مجردی این است که فکر میکنیم زندگی مشترک با ما واقعا خیلی آسان است.
🔸همسر آینده ما نیز خودآگاهتر از خودِ ما نیست. طبیعتا تلاش میکنیم او را بهتر بشناسیم. با خانوادهاش رفت و آمد میکنیم. آلبوم عکسهای قدیمیاش را نگاه میکنیم. با دوستان دوره دبیرستان و دانشگاهش ملاقات میکنیم. تمام این کارها باعث میشود فکر کنیم که بررسیهای لازم را انجام دادهایم. اما انجام ندادهایم. ازدواج در نهایت به یک قمار دونفره میانجامد. قماری سخاوتمندانه و سرشار از عشق و امید، بین دو نفری که هنوز خودشان را درست نمیشناسند چه رسد به اینکه طرف مقابلشان را بشناسند. دو نفری که به واسطهی این قمار، خودشان را به آیندهی نامعلومی که محطاتانه از بررسیاش اجتناب کردهاند، گره زدهاند.
🔸در طول تاریخِ مکتوبِ بشر، مردم به انواع و اقسام دلایلِ عاقلانه ازدواج کردهاند: به خاطر اینکه قطعه زمین دختر کنار قطعه زمین پسر بود، خانواده پسر کاسبی پررونقی داشت، پدر دختر رییس کلانتری شهر بود، برای حفظ تاج و تخت، یا چون خانوادههای هر دو طرف به فرقه مذهبی خاصی گرویده بودند. حاصل چنین ازدواجهای عاقلانهای انزوا، خیانت، خشونت، سنگدلی، و جیغ و فریادهایی بود که از پشت درهای بسته شنیده میشد. بعدها آشکار شد که #ازدواج عاقلانه به هیچ وجه منطقی نبوده؛ بلکه اغلب مصلحتی، کوتهفکرانه، و فرصتطلبانه بوده است. به همین خاطر آنچه جایگزین آن شده – ازدواج عاشقانه – اعتبار زیادی برای خودش کسب کرده است.
مبنای ازدواج عاشقانه، کشش غریزی و علاقه قلبی دو نفر به یکدیگر است. در واقع، هر چه ازدواجِ دو نفر بیملاحظهتر باشد (مثلا تازه همین سه ماه پیش با هم آشنا شدهاند؛ یکیشان هیچ شغل و درآمدی ندارد، یا هر دو تازه ۱۹ سالشان تمام شده است) بهتر به نظر میآید. بیملاحظگی به مثابه عاملی برای جبران تمام خطاهای عقلانیت در نظر گرفته میشود، همان کاتالیزورِ شوربختیها که دو طرف معامله طالب آنند. استفاده از اعتبار غریزه، واکنش هراسزدهای است در برابر قرنهای متمادی استفاده از دلایل غیرمعقول.
🔸هرچند ما فکر میکنیم در ازدواج به دنبال خوشبختی هستیم، اما قضیه به همین سادگی نیست. آنچه در حقیقت جستوجویش میکنیم، «بوی خوش آشنایی» است – که میتواند تمام نقشههایی را که برای شادمانی و خوشبختی کشیده بودیم بههم بریزد. ما تلاش میکنیم همان احساسات و عواطفی را که در کودکی بهخوبی با آنها آشنا بودیم، در روابط بزرگسالیمان بازآفرینی کنیم. عشقی که اکثر ما در کودکی و نوجوانی چشیده بودیم، اغلب تحت تاثیر مسائل دیگری خدشهدار شده بود: تجربههای منفی نظیر تمایل به کمک به بزرگسالی که لجامگسیخته و خارج از کنترل بود؛ یا احساس محرومیت از محبتِ یکی از والدین، یا ترس از عصبانیتش؛ یا نداشتن احساس امنیت کافی برای صحبت کردن از آرزوها و احساساتمان. پس بسیار منطقی است که در بزرگسالی بعضی از کاندیداهای ازدواج را پس میزنیم: نه به خاطر اینکه برای ما نامناسباند، بلکه برای اینکه زیادی مناسباند – زیادی متعادل، بالغ ، فهمیده و قابلاعتمادند – در حالیکه این همه درست بودن با احساسات قلبیِ ما بیگانه است. ما با افراد نامناسب ازدواج میکنیم، چرا که ربطی بین دوستداشتهشدن و احساس خوشبختی کردن نمیبینیم.
@mehrazinravanshenas