eitaa logo
حاج حسین ناظری
1.1هزار دنبال‌کننده
814 عکس
464 ویدیو
16 فایل
❇️محتوای شهدایی ♦️خدمات تخصصی یادواره های شهدا ❇️آموزش سخنرانی و روایتگری چند رسانه ای ♦️برنامه ها و فعالیت های فرهنگی حاج حسین ناظری 📣 فعالیت های دیگر استاد @hosh110 زیلینک https://zil.ink/ravyfer ارتباط مستقیم با حاج حسین ناظری : @ravyfer
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج حسین ناظری
✅داستان دنباله دار #عروس_مجنون ✍️بقلم : #حاج_حسین_ناظری ♦️قسمت #سیزدهم
✅داستان دنباله دار برای یافتن پاسخ این سوال کافی بود سری به بیرون بزنم و همین کار را هم کردم فضای رمل ها که چادر ها را در آغوش گرفته بودند تاریک تاریک بود خب گوش دادم تنها چیزی که شنیده می شد صدای ضجه و ناله ضعیفی بود که از جاجای این صحرا بگوش می رسید و چه زیبا و با صفا . یک لحظه از خودم بیزار شدم که چرا از همه عقب ترم و دعا کردم خداوند مرا هم توفیق همراهی با یاران بدهد حیف است آدم در جبهه باشد و از این اقیانوس نور کمتر استفاده کند . چند روز از ماندنمان در اردوگاه حمیدیه گذشت و گردان ها کارشان شده بود سازمان دهی و آموزش . آن هم چه آموزش های سنگینی ! معمولاً هر شب عملیات رزم شبانه داشتیم که در آن از سلاح های سنگین و آرپی جی های زمانی استفاده می شد که صدای وحشتناک آن نزدیک بود پرده گوشمان را پاره کند اما عشق به عملیات و جانبازی در شب بیاد ماندنی حمله همه را از خود بی خود کرده بود . در عملیات مشابه و رزم های شبانه بچه ها روحیات خاصی داشتند در تاریکی شب ها چهره نورانی آنها که رفتنی بودندو قول بچه ها سو بالا می زدند مانند ماه می درخشید و کم کم با نزدیک شدن عملیات نورانیت چهره ها هم بیشتر می شد . یک شب اتفاق بیاد ماندنی عجیبی رخ داد که تا عالم عالم است آن را فراموش نمی کنم . ساعت 8 شب پس از پایان دعا و صرف شام آماده رفتن به رزم شبانه شدیم . برنامه رزم چون تا صبح طول می کشید و با پای پیاده تا صبح در رمل ها راه می رفتیم و با دشمن فرضی درگیر بودیم بشدت تشنه می شدیم و معمولاً قمقمه آب هم کفاف نمی داد و وقتی که برگشتیم مانند قافله ای که از صحرای خشک و سوزان بی آب گذشته و به چشمه آب گوارایی برسد به تانکرهای آب حمله می بردیم و حالا نخور پس کی بخور و البته به حال و روز خودمان هم می خندیدیم . آن شب هنگام حرکت ستون ، فرمانده گردان برای ما صحبت کرد و گفت که در عملیات آینده ممکن است مسیر عملیات به گونه ای باشد که آب در دسترس ما نباشد بنابراین باید به تشنگی عادت کنیم به همین خاطر امشب می خواهیم با یادحضرت ابوالفضل العباس تا صبح تشنگی بکشیم . فضای روحانی بسیار زیبایی بر گردان که در تاریکی روی رمل ها نشسته بود و صحبت های فرمانده را می شنید حاکم شده بود . فرمانده که او را حاج حمید صدا میزدیم پاسدار رسمی بود و از بچه های قدیمی جبهه و جنگ و معنویت و صفا از سر و رویش می بارید . حاج حمید نگاهی به آسمان کرد و دستی به محاسنش کشید و ادامه داد : - بچه ها امشب می خواهم ببینم کی کربلایی شده ؟ کی عشق به حسین و ابوالفضل روحش را تسخیر کرده؟ و بعد در حالی که بغض گلویش را گرفته بود ادامه داد : -خدا به شما خیر بده که این سختی ها را به عشق حسین تحمل می کنید امشب هم شب حسینی است و ما مهمان ابوالفضل خواهیم بود. و بعد با لحنی پدرانه رو به بچه ها کرد و گفت : «حالا هر کی اهلش هست بسم الله» و بعدش هم قمقمه اش را در آورد و روی زمین انداخت و من قطرات اشک را بر چهره حاجی به وضوح دیدم . بچه های گردان با دیدن این صحنه طاقت نیاوردند و زدند زیر گریه . دل سنگ می خواست که طاقت بیاورد و اشک نریزد . قمقمه ها یکی پس از دیگری کنار هم روی زمین تل انبار شد و ستون «یا ابو الفضل گویان» در انتهای تاریکی نا پدید شد . هنوز چند صد متری دور نشده بودیم که تشنگی به سراغ بچه ها آمد به ما گفته بودند هر کدام خیلی تشنه بود یک ریگ زیر زبانش بگذارد که من هم همین کار را کرده بودم ولی شدت حرکت بچه ها و تکاپوی ستون در گذر از رملها بیشتر از این حرفها به بچه ها فشار می آورد . دهانمان خشک شده بود و با زحمت رملها را پشت سر می گذاشتیم پاهایمان در رملها فرو می رفت و حرکت به سختی انجام می شد . نزدیک های اذان صبح بعد از پشت سر گذاشتن موانع و درگیری های شدید با دشمن فرضی گردان توقف کرد تا سرشماری صورت گیرد چند نفر از شدت ضعف و تشنگی عقب مانده بودند که دنبالشان فرستادند . حاج حمید در حالی که عرق از سر و رویش می ریخت گفت : - آفرین بچه ها! گل کاشتید ان شاء الله روز قیامت از دست حضرت ابوالفضل العباس سیراب بشین و بعدش هم رو کرد به روحانی گردان که طلبه جوانی بود به نام« ابوالفضل» و گفت : -آشیخ ابوالفضل نمی خواهی ما را میهمان جدت کنی ؟ و او هم بی مقدمه در تاریکی بر خواست و شروع کرد : - یا ابو الفضل دل سوخته ام آرزوی کوی تو دارد آقا ! 🔺پایان قسمت ادامه دارد.... @ravayatf