eitaa logo
پلاک ۸
138 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
48 فایل
پلاک ۸ استعاره ای است از ۸ سال ماندگار، ۸ شهر ایثار، ۸ خیابان مقاومت ۸ کوچه افتخار، ۸ سردار بی مزار، ۸ لشکر پایدار، ۸ کودک بیقرار و ۸ مادر انتظار
مشاهده در ایتا
دانلود
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت آقا: 🤍 اگر درست معرفی شوند، جوانان آنها را به عنوان الگو انتخاب میکنند. رفیق، خوبه آدم تو این دنیا دل بسته نشه اما خوبه دلبسته یه بشه ..... 🌹 ‎‎‌‌‎‎ 🪴🌷🌷🌷🪴 https://eitaa.com/Ghazaniye_golzar
🥀دیدار با حضرت زینب سلام الله علیها در جبهہ... یڪبار خاطره ای از جبهه برایم تعریف میڪرد میگفت ڪنار یڪی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص مهمات میگذاشتیم و درشان را می بستیم گرم ڪار یڪدفعه چشمم افتاد به یڪ خانم محجبه با چادری مشکی داشت پا به پای ما مهمات میگذاشت توی جعبه ها با خودم گفتم حتما از این خانمهاییه ڪه میان جبهه اصلا حواسم به این نبود ڪه هیچ زنی را نمیگذارند وارد آن منطقه بشود به بچه ها نگاه ڪردم مشغول ڪارشان بودند و بی تفاوت میرفتند و می آمدند انگار آن خانم را نمیدیدند قضیه عجیب برام سوال شده بود موضوع عادی بنظر نمیرسید ڪنجڪاو شدم بفهمم جریان چیست؟! رفتم نزدیڪتر تا رعایت ادب شده باشد سینه ای صاف ڪردم و خیلی با احتیاط گفتم خانم جاییڪه ما مردها هستیم شما نباید زحمت بڪشین رویش طرف من نبود به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمیڪشید یڪ آن یاد امام حسین علیه السلام افتادم و اشڪ توی چشمهام حلقه زد خدا بهم لطف ڪرد ڪه سریع موضوع را گرفتم  و فهمیدم جریان چیست بی اختیار شده بودم و نمیدانستم چه بگویم خانم همانطور ڪه روشان آنطرف بود فرمودند هر ڪس ڪه یاور ما باشد البته ما هم یاری اش میڪنیم... 🔸️به نقل از همسر شهید 📚کتاب خاکهای نرم کوشک، ص ۱۶۶ 🌸 🤲🏻 ‌‌‌•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🔻زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه https://eitaa.com/raveyanpelak8
لشکر ۲۷ بعد از عملیات رمضان، روی منطقه سومار متمرکز شده بود. رضا پایش در عملیات قبلی مجروح شده بود و خوب نمی توانست راه برود. برای عملیات بعدی نیاز به شناسایی داشتیم. سعید قاسمی که مسئول اطلاعات و عملیات لشکر بود، به همراه شهید همت و حاج حسین الله کرم سخت مشغول شناسایی بودند. با این همه رضا دلش آرام نمی گرفت که بنشیند و از دور ناظر امور باشد. صبح بعد از نماز رضا را با موتور تا روستای بابکان می رساندم. از آنجا تا خرابه های میان تنگ روی کول خودم می گرفتم. آنجا با دوربین و نقشه و دیدگاه مشغول شناسایی می شد. گاهی جلوتر هم می رفت که مجبور می شدم بهش بگم: «رضا جان؛ اینجا را بگذار برای نیروهای اطلاعات». می گفت: «نه محسن؛ باید جلو برویم». یک روز در میان همین خرابه ها مشغول شناسایی بودیم رضا گفت: محسن بدو که عراقی ها آمدند. سریع انداختمش روی کولم و رساندمش به موتور. عراقی ها هم به خرابه رسیده بودند و گلوله هایشان از کنار گوشمان رد می شد. با بالاترین سرعت ممکن در بین چاله ها حرکت می کردم. یک آن احساس کردم موتور سبک شده. به عقب که نگاه کردم دیدم رضا نقش زمین شده و نای حرف زدن هم ندارد. دوباره سوار موتورش کردم و رساندمش به بهداری. با تزریق دو آمپول مسکن کمی حالش به جا آمد. شهید رضا چراغی✨🌷 فرمانده لشکر ۲۷محمد رسول الله(ص) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه https://eitaa.com/raveyanpelak8
بابا اخلاقش خیلی جدی و محترمانه بود. از آن طرف هم همیشه سرش شلوغ بود. همین باعث شده بود که رابطه مان مثل خیلی از پدر و دخترها نشود. خودش هم این را متوجه شده بود. یک صدا روز صدایم کرد. رفتم توی اتاقش. جلوی پایم بلند شد. خیلی سرخ شدم. گفت: مریم جان! از فردا بعد از نماز صبح به مدت ۴۵ دقیقه می نشینیم و با هم صحبت می کنیم. چهل و پنج دقیقه اش عجبیب نبود. در طی این مدت به برنامه ریزی های دقیقه ای اش عادت کرده بود. گفتم: درباره چه موضوعی؟ گفت: در هر موضوعی که دلت بخواهد. صبح وقتی رفتم اتاقش. بابا سوره عصر را خواند و منتظر شد تا من صحبت کنم؛ اما من آنقدر خجالت می کشیدم که خودش فرمان را گرفت دستش. این برنامه همه روزه مان بود. کم کم من هم یخم باز شد و صحبت می کردم. در همین برنامه صبحگاهی می رفتیم بیرون دور می زدیم. نان می گرفتیم و برمی گشتیم. قبلا گواهی نامه رانندگی گرفته بودم. خودش می نشست کنار دستم تا دست فرمانم خوب شود. این برنامه این قدر ادامه پیدا کرد که آن شرم و خجالت تبدیل به صمیمیت شد. چقدر شیرین بود. تازه پدرم را پیدا کرده بودم. شهید صیاد شیرازی🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه https://eitaa.com/raveyanpelak8
شیخ مثل همیشه که از خودروهای گذری و کرایه ای برای تردد استفاده می کرد. در سه راهی اهواز خرمشهر منتظر ماشین بود. پیرمردی را دید که بر روی گاری لکندی، نان هایی را برای فروش دارد که هر که از او می خرید، نه برای مزه اش، بلکه برای دلخوشی او بود. شیخ جلو رفت و ده قرص نان از او خرید. نان ها را در بقچه اش می پیچید که دوست همراهش به شیخ اعتراض کرد که این نان ها مزه ندارند. گفت می دانم. گفت: پس برای چه خریدی؟ گفت: این پیر مرد از رهگذارن با چشم هایش التماس می کند که از او چیزی بخرند؛ اما کسی اعتنا نمی کند. برای دلجویی از او، این تنها ترین کاری است که از دستم بر می آید. شهید عبد الله میثمی🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🔻زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه https://eitaa.com/raveyanpelak8
از شهید آوینی پرسیدند:شهدا چه ویژگی خاصی داشتند که به این مقام رسیدند؟؟ گفت:یکی را دیدم سه روز در هوای گرم خط مقدم جبهه روزه گرفته بود؛ هرچه از او سوال کردم برادر روزه مستحبی در این شرایط واجب نیس خودت را چرا اذیت میکنی؟!جواب نداد... وقتی شهید شد دفترچه خاطراتش را ورق میزدم نوشته بود: خب اقا مجید یک سیب اضافه خوردی جریمه میشی سه روز، روزه بگیری تا نفس سرکش را مهار کرده باشی...! ‌•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🔻زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه https://eitaa.com/raveyanpelak8
🕊 ✨پروردگارا؛ رفتن در دست تو است، من نمی‌دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می‌دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قراردهی و آنقدر با دشمنان قسم خورده‌ات بجنگم تا به فیض شهادت برسم. 🍃 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🔻زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه https://eitaa.com/raveyanpelak8
🕊 💢 راه نجات 🍃 آگاه باشيم كه صدق نيت و خلوص در عمل‌، تنها چاره‌ساز ماست‌. …‌بدانيد اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست‌. شهید اسلام آقا مهدی باکری بزرگ سردار عاشورائیان آذربایجان 🍃 اجرای_قانون_حجاب •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• 🔻زمین کارزار تل آویو است تهران نه https://eitaa.com/raveyanpelak8