15.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فاصلهی زندگی تا
#شهادت همینقدر کوتاه بود...
#کرمان_۱۳ #دی ۱۴۰۲
قبل و بعد #انفجار ....
تهیه کننده؛ برادر هنرمند آقا حمیدرضا احمدی اتویی.
#پاسخ_سخت
🕊️🖤🕊️🖤🕊️🖤🕊️🖤
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
enc_16726832225392917736719.mp3
2.31M
قسم به قطرهقطره اشک #مادر
قسم به ذوالفقار قهر حیدر
قسم به بغض در گلوی رهبر..
#انتقام میگیریم..
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 یک دوربین مخفی متفاوت در حرم رضوی
🍃دوربین سراغ کسانی میرود که در جایی که حاج قاسم در حرم نماز میخوانده مناجات میکنند، واکنشها دیدنی است...
💞🍃💞🍃💞🍃💞
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
#قسمت_ششم_یادت_باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 با صدای برادرم علی که گفت:((آبجی!سبد
#قسمت_هفتم_یادت_باشد
شهید مدافع حرم
حمید سیاهکالی مرادی
🌸🌸🌸
دلم مثل سیر و سرکه می جوشید؛دست خودم نبود.روسری ام را آزادتر کردم تا راحت تر نفس بکشم.زمانی نگذشته بود که مادرم داخل اتاق آمد.مشخص بود خودش هم استرس دارد.گفت((دخترم !اجازه بده حمید بیاد باهم حرف بزنین.حرف زدن که اشکال نداره.بیشتر آشنا می شین.آخرش باز هرچی خودت بگی،همون میشه.))شبیه برق گرفته ها شده بودم.اشکم دراومده بود.خیلی محکم گفتم:((نه!اصلا!من که قصد ازدواج ندارم.تازه دانشگاه قبول شدم،می خوام درس بخونم.))
هنوز مادرم از چارچوب در بیرون نرفته بود که پدرم عصازنان وارد اتاق شد و گفت:((من نه میگم صحبت کنید ،نه میگم حرف نزنید.هرچیزی که نظر خودت باشه.میخوای با حمید حرف بزنی یا نه؟))مات و مبهوت مانده بودم،گفتم:((نه!من برای ازدواج تصمیمی ندارم،با کسی هم حرف نمی زنم،حالا حمید آقا باشه یا هرکس دیگه.)).
با آمدن ننه ورق برگشت.ننه را نمی توانستم دست خالی رد کنم،گفت:تو نمیخوای به حرف من و پدر و مادرت گوش بدی؟با حمید صحبت کن.خوشت نیومد بگو نه.هیچ کس نباید روی حرف من حرف بزنه!دو تا جوون میخوان باهم صحبت کنن،سنگای خودشون رو وا بکنن.حالا که بحثش پیش اومده چند دقیقه صحبت کنید تکلیف روشن بشه.
حرف ننه بین خانواده ما حرف آخر بود.همه از او حساب می بردیم.کاری بود که شده بود.قبول کردم و این طور شد که ما اولین بار صحبت کردیم.
صدای حمید را از پشت در شنیدم که آرام به عمه گفت:(( آخه چرا این طوری ؟ما نه دسته گل گرفتیم،نه شیرینی آوردیم))عمه هم گفت:خدا وکیلی موندم توی کار شما.حالا که ما عروس و راضی کردیم،داماد ناز می کنه.
در ذهنم صحنه های خواستگاری،گل های آن چنانی و قرارهای رسمی مرور می شد،ولی الآن بدون اینکه روحم از این ماجرا خبر داشته باشد همه چیز خیلی ساده داشت پیش می رفت!گاهی ساده بودن قشنگ است!
حمید که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغ کاری بود که پدرم اسم او و برادر دوقلویش را پیشنهاد داده بود.همان پسرعمه ای که با سعیدآقا همیشه لباس یکسان می پوشید،بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شماره های قرمز!موهایش را هم از ته می زد،یک پسر بچه کچل فوق العاده شلوغ و بی نهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت.نمی گذاشت با پسرها قاطی بشوم.دعوا که می شد طرف من را می گرفت،مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه بسیج محل می رفت.این ها چیزی بود که از حمید می دانستم.
زیر آینه روبروی پنجره ای که دیدش به حیاط خلوت بود نشستم.حمید هم کنار در به دیوار تکیه داد.هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادر خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم.جلوی در را گرفتم و گفتم:((ما حرف خاصی نداریم.دو تا نامحرم که داخل اتاق در رو نمی بندن!)).
ادامه دارد...
@ravianaml
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
#سلام_امام_زمانم
باد هم کم نکند سوز دل صحرا را
قطرهای عشق به آتش بکشد دریا را
این ترک خورده دلم، وحشت این را دارد
که بمیرد و نبیند پسر زهرا را😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
🌷🕊🍃
عــٰاقبتدوستداشتنت
عــٰاقبتشان رابہخیرکرد
#حاجقاسم💔
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@ravianaml
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل
📣 سلاح به دست گرفتم برای «دختر ۲ ساله، کاپشن صورتی با گوشواره قلبی»
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
@ravianaml
#انجمن_راویان_هزارسنگر_آمل