eitaa logo
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
269 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
96 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید🕊️ 🌷سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفاً در انتشار مطالب کانال ما را یاری رسانید.🛑 📥مدیر کانال حاج محسن تقی زاده @taghizadeh95
مشاهده در ایتا
دانلود
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
#قسمت_بیست_هشتم_یادت_باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 تا آنجا این غریبگی به چشم آمد که
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 داخل حیاط،کنار باغچه،تازه چانه ی هردویمان گرم شده بود.از همه جا حرف زدیم. مخصوصا حمید روی مهمانی فردایشان حساس بود،چون اولین باری بود که من به عنوان عروس به خانه ی عمه می رفتم.حمید گفت:اونجا اومدی یه وقت نشینی،ما رسم داریم عروس ها کمک می کنن.پیش عروس های دیگه خوب نیست شما بشینی. جواب دادم:چشم،شما نگران نباش،من خودم حواسم هست.استاد این کارهام. نم نم باران پاییزی باعث برای بیشتر خیس نشدن،دل به خداحافظی بدهیم.قطره های لطیف باران روی برگ گل ها و درخت های داخل باغچه می نشست و صورت هر دوی ما را خیس کرده بود.همین که از چارچوب در بیرون رفت،قبل از اینکه در را ببندم،برای اولین بار گفتم:((حمید!دوستت دارم.))بعد هم در را محکم بستم و به در تکیه دادم.قلبم تند تند می زد.چشم هایم را بسته بودم.از پشت در شنیدم که حمید گفت:فرزانه!من هم دوستت دارم.از خجالت دویدم داخل خانه.این اولین باری بود که من به حمید و حمید به من گفتیم:دوستت دارم! فردای آن روز با خانواده به خانه ی عمه رفتیم،استرسی که از دیشب گرفته بودم با رفتار صمیمانه و شوخی های دخترعمه ها و جاری هایم از بین رفت.پدر حمید که بعد صیغه محرمیت او را بابا صدا می کردم با مهربانی خوش آمد گفت و عمه هم مدام قربان صدقه ام می رفت.بعداز ناهار حرف از زمان عقد شد.قرار بود بیست و ششم مهرماه،سالروز ازدواج حضرت علی ع و حضرت زهرا س برای عقد دائم به محضر برویم،اما حمید گفت:اگه اجازه میدین عقد رو کمی عقب بندازیم.تقویم رو نگاه کردم،دیدم اون روز قمر در عقربه و کراهت داره عقد کنیم. بعد از مهمانی حمید من را به دانشگاه رساند و خودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت.از شانس ما استادمان نیامد و کلاس هم تشکیل نشد.با دوستان مشغول صحبت بودیم که اسم ((همسر عزیزم تاج سرم حمید)) روی گوشی افتاد. یکی از دوستانم که متوجه پیام شد،با شوخی گفت:بچه ها بیاید گوشی فرزانه رو ببینید. به جای اسم شوهرش انشا نوشته! حمید شده بود مخاطب خاص من؛نه توی گوشی که توی قلبم،رندگیم،آینده ام و همه دار و ندارم! پیامک داده بود که جواب آزمایش را گرفته و همه چیز خوب پیش رفته است.به شوخی نوشتم :مطمئنی همه چیز حله؟من معتاد نبودم که؟حمید گفت:نه،شکر خدا هر دو سالم هستیم. چند دقیقه بعد پیام داد:از هواپیما به برج مراقبت.توی قلب شما جا هست فرود بیایم یا باز باید دورتون بگردم!من هم جواب دادم:فعلا یک بار دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه!دلم نمی آمد خیلی اذیتش کنم.بلافاصله بعدش نوشتم :تشریف بیارید،قلب ما مال شماست.فقط دست و پاهای خودتون رو بشورید مثل اون روز روغنی نباشه.سر همین چیزها بود که به من می گفت خانم بهداشتی!چون دانشگاه علوم پزشکی درس می خواندم و به این چیزها هم خیلی حساس بودم،ولی حمید زیاد سخت نمی گرفت.اهل رعایت بود،ولی نه به اندازه یک خانم بهداشتی! بعد از گرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعد عقد کنیم که این بار هم قسمت نشد.خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد،اما کارشان طول کشیده بود.دومین قرار عقد هم به سرانجام نرسید. ادامه دارد.... @ravianaml