eitaa logo
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
271 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
96 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید🕊️ 🌷سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفاً در انتشار مطالب کانال ما را یاری رسانید.🛑 📥مدیر کانال حاج محسن تقی زاده @taghizadeh95
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹بیشتـر وقت ها لباس پوشیدنش جوری بود که تیپ و ظاهرش مثل بچه‌های‌جنگ باشد... ولی آن روز شلوار کتان پوشیده بود و خیلی شیک شده بود. جلو رفتم و گفتم: سید! شما هم ؟! سید گفت : به نظر تو از لحاظ شرعی اشکالی داره؟؟؟ 🔸گفتم: نه! گشاده، هیچ علامتی هم نداره ، ولی برای شما خوب نیست. گفت: میدونم؛ ولی امروز رفته بودم با یه سری از جوون ها فوتبال بازی کنم! بعد هم باهاشون صحبت کردم و دعوتشون کردم به هیئت. بعد هم گفت: «وقتی با تیپ و ظاهری مثل خودشون باهاشون حرف میزنی بیشتر حرفت رو قبول میکنند.» 🌷 @ravianaml
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
#قسمت_دوم_یادت_باشه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 توقعش را نداشتم،مخصوصاً در چنین موقعیتی
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 تلاش من فایده نداشت،وقتی عمه به خانه رسیده بود،سر صحبت و گلایه را با ((ننه فیروزه))باز کرده بود و با ناراحتی تمام به ننه گفته بود:((دیدی چی شد مادر؟ برادرم دخترش رو به ما نداد ! دست رد به سینه ما زدن،سنگ روی یخ شدیم!من یه عمر برای حمید دنبال فرزانه بودم،ولی الآن میگن نه،دل منو شکستن!)) ننه فیروزه مادربزرگ مشترک من و حمید است که ننه صدایش می کنیم؛از آن مادربزرگ های مهربان و دوست داشتنی که همه به سرش قسم می خورند.ننه همیشه موهای سفیدش را حنا می گذارد.هر وقت دور هم جمع شویم،بقچه ی خاطرات و قصه هایش را باز می کند تا برای ما داستان های قدیمی تعریف کند.قیافه ام به ننه شباهت دارد. بنده ی خدا در زندگی خیلی سختی کشیده،سی ساله بود که پدربزرگم به خاطر رعد و برق گرفتگی فوت شد. ننه ماند و چهار تا بچه قدونیم قد.عمه آمنه ،عمو محمد،پدرم و عمو نقی.بچه ها را با سختی و به تنهایی با هزاران خون دل بزرگ کرد.برای همین همه فامیل احترام خاصی برایش قائل اند. چند روزی از تعطیلات نوروز گذشته‌ بود که ننه پیش ما آمد.معمولاً هر وقت دلش برای ما تنگ می شد،دو،سه روزی مهمان ما می شد.از همان ساعت اول به هر بهانه ای که میشد بحث حمید را پیش می کشید.داخل پذیرایی روبروی تلویزیون نشسته بودیم که ننه گفت:((فرزانه!اون روزی که تو جواب رد دادی،من حمید رو دیدم.وقتی شنید تو بهش جواب رد دادی،رنگش عوض شد!خیلی دوستت داره.)) به شوخی گفتم:((ننه باور نکن ،جوونای امروزی صبح عاشق میشن،شب یادشون میره!)) گفت:((دختر!من این موها رو توی آسیاب سفید نکردم،می دونم حمید خاطر خواهته. توی خونه اسمت رو می بریم لپش قرمز میشه،الان که سعید نامزد کرده،حمید تنها مونده،از خر شیطون پیاده شو،جواب بله رو بده،حمید پسر خوبیه.)) از قدیم در خانه عمه همین حرف بود،بحث ازدواج دوقلوهای عمه که پیش می آمد،همه می گفتند:((باید برای سعید دنبال دختر خوب باشیم،وگرنه تکلیف حمید که مشخصه، دختر سرهنگ رو می خواد.)) می خواستم بحث را عوض کنم گفتم:((باشه ننه،قبول!حالا بیا حرف خودمون رو بزنیم،یه قصه عزیز و نگار تعریف کن،دلم برای قدیما که دور هم می نشستیم و قصه می گفتی تنگ شده)) ولی ننه بد پیله کرده بود.بعد از جواب منفی به خواستگاری، تنها کسی که در این مورد حرف می‌زد ننه بود.بالاخره دوست داشت نوه هایش به هم برسند و این وصلت پا بگیرد.روزی نبود که از حمید پیش من حرف نزند.داخل حیاط خودم را مشغول کتاب کرده بودم که ننه صدایم کرد،بعد از بالکن عکس حمید را نشانم داد و گفت :((فرزانه!می بینی چه پسر خوش قدوبالایی شده؟رنگ چشماشو ببین چقدر خوشگله!به نظرم شما خیلی به هم میاین.آرزومه عروسی شما دو تا را ببینم.)) عکس نوه هایش را در کیف پولش گذاشته بود.از حمید همان عکسی را داشت که قبل رفتن به کربلا برای پاسپورت انداخته بود. از خجالت سرخ و سفید شدم،انداختم به فاز شوخی و گفتم((آره ننه.خیلی خوشگله.اصلاً اسمش رو به جای حمید باید یوزارسیف میذاشتن!عکسشو بذار توی جیبت،شش دونگ حواستم جمع باشه که کسی عکس رو ندزده!)) همین طوری شوخی می کردیم و می خندیدیم،ولی مطمئن بودم ننه ول کن معامله نیست و تا ما را به هم نرساند، آرام نمی گیرد. ادامه دارد.... @ravianaml ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁
❣ 🌱خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست... ندیده هم، مه رویت، چراغ دیده ماست... 🌱قسم به صبح ظهور و به لحظه فرجت... که طول غیبتت از شوق ما نخواهد کاست... 🤲 ارواحنا فداه 💞 @ravianaml
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای نگاهت عشق عالمگیـر از دل غـم بگیر حضرت کوثـر برایم جرعه ای مرهم بگیر تا نلـغـزد هر دوپایم از صراط المسـتقیـم مادری کن دستهایم را خودت محکم بگیر (س)🌸 💫💞 🌸 @ravianaml
📢 تا ساعتی دیگر در حسینیه امام خمینی؛ در سالروز ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها جمعی از مداحان اهل بیت‌علیهم‌السلام با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی دیدار میکنند. 💻 Farsi.Khamenei.ir @ravianaml
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان هزارسنگر آمل🍃
#قسمت_سوم_یادت_باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 تلاش من فایده نداشت،وقتی عمه به خانه
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 هنوز ننه از بالکن نرفته بود که پدرم با یک لیوان چای تازه دم به حیاط آمد،ننه گفت:((من که زورم به دخترت نمیرسه،خودت باهاش حرف بزن ببین می تونی راضیش کنی!))پدر و مادرم با اینکه دوست داشتند حمید دامادشان شود،اما تصمیم گیری در این موضوع را به خودم‌ سپرده بودند. پدرم لیوان چای را کنار دستم گذاشت و گفت:((فرزانه!من تو رو بزرگ کردم،روحیاتت رو می شناسم،می دونم با هر پسری نمی تونی زندگی کنی،حمید رو مثل کف دست می شناسم؛هم خواهرزادمه،هم همکارم.چند ساله توی باشگاه باهم مربی گری می کنیم.به نظرم شما دوتا برای هم ساخته شدین،چرا ردش کردی؟)) سعی کردم پدرم را قانع کنم ، گفتم:((بحث من اصلاً حمید آقا نیست،کلاََ برای ازدواج آمادگی ندارم، چه با حمید آقا،چه با هرکس دیگه. من هنوز نتونستم با مسئله زندگی مشترک کنار بیام.برای یه دختر دهه هفتادی هنوز خیلی زوده.اجازه بدین نتیجه کنکور مشخص بشه،بعد سر فرصت بشینیم صحبت کنیم ببینیم چکار میشه کرد.)) چندماه بعد از این ماجراها،عمو نقی بیست و دوم خرداد از مکه برگشته بود.دعوتی داشتیم و به همه فامیل ولیمه داد.وقتی داشتم از پله های تالار بالا می رفتم،انگار در دلم رخت می شستند.اضطراب شدیدی داشتم.منتظر بودم به خاطر جواب منفی ای که داده بودم عمه یا دختر عمه هایم با من سرسنگین باشند،ولی اصلاََ این طور نبود .همه چیز عادی بود.رفتارشان مثل همیشه گرم و با محبت بود.انگار نه انگار که صحبتی شده و من جواب رد دادم. روزهای سخت و پراسترس کنکور بالاخره تمام شد.تیرماه نود و یک آزمون دادم. حالا بعد از یک سال درس خواندن،دیدن نتیجه قبولی در دانشگاه می توانست خوشحال کننده ترین خبر برایم باشد. با قبولی در دانشگاه علوم پزشکی قزوین نفس راحتی کشیدم.از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم،چون نتیجه یک سال تلاشم را گرفته بودم. پدر و مادرم هم خیلی خوشحال بودند.از اینکه توانسته بودم رو سفیدشان کنم،احساس خوبی داشتم. ادامه دارد.... @ravianaml ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯