🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
📕✏عهد-کمیل
💠قسمت-هشتم
🥀وقتی شرایطش را گفت و تمام شد،گفت:"حالا من گوش می دم شما شرایطتون چیه برای ازدواج؟"هرچه فکر کردم شرایط خاصی نداشتم.فقط گفتم"دوست دارم همسرم خوش قول و صادق باشه، بعد مکث کردم و گفتم:من دوست دارم چادر سر کنم.ولی نیاز دارم واقعا کسی مشوقم باشه.کسی که به من انگیزه بده و بتونم تو این راه ثابت قدم باشم...
گفت:شما اگه از ته قلبتون بخواید،منم به شما کمک میکنم
کمی دیگر صحبت کردیم ،هرشرایطی که او گفته بود بی هیچ چونه زدنی قبول کرده بودم و این دو سه شرطی که من داشتم او پذیرفت...
🥀روز آزمایش کمیل سرش پایین بود.گاه گاهی سرش را بالا می آورد و به من نگاه می کرد و دوباره سرش را می انداخت پایین.اما من خجالت می کشیدم به کمیل نگاه کنم یا چیزی بگویم،
بعد آزمایش ما برگشتیم فریدون کنار و رفتیم خانه مادربزرگم.همه دور هم جمع بودیم.همه خوشحال از اینکه من قرار است عروس شوم...
دو سه ساعت بعد کمیل جواب آزمایش را گرفته بود خانواده شان تماس گرفتند و گفتند که مشکلی نیست و اجازه خواستند که بیایند برای مراسم بله برون..
🥀من و مادر و پدر و خاله و شوهرخاله ام رفتیم برای مراسم خرید کنیم، هنوز حس عجیبی داشتم ، این حس متفاوت بود و فقط قرار نبود ازدواج کنم بلکه قرار بود مسیر زندگیم را تغییر بدهم.
🥀بلاخره خانواده کمیل با شیرینی امدند.بزرگترهای هر دو فامیل بودند،درمورد مهریه پیشنهاد خانواده داماد چهارده سکه بود.خانواده ما مخالفت کردند.کمیل ان گوشه جمع تو خودش بود و به حرف ها فقط گوش می داد.دایی بزرگ کمیل درباره مهریه صحبت می کرد تا بلاخره پیشنهاد دادند که ۱۱۴ سکه باشد و مورد قبول خانواده ما هم شد...
🥀طبق رسوم رفتم آشپزخانه چای بیاورم .دیدم مادر کمیل امد داخل آشپزخانه و به من گفت:از این به بعد تو باید چادر سرت باشه تو دیگر عروس مایی." فهمیدم این حرف جدی است و تغییرات باید جدی باشد..
&ادامه دارد...
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
برای شهادت ..
يا بهشت رفتن تلاش نكنيد.
برای رضای او كار كنيد.
بگويید خداوندا!
نه برای بهشت، نه برای شهادت
و نه برای ترس از جهنم،
فقط برای رضای تو كار میكنم
و اگرچه جهنم هم بروم
و تو راضی باشی
برای من كافی است.
از وصیتنامه شهید
#علی_چیتسازیان
[۴ آذر سالروز شهادت علی چیتسازیان]
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
20.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 شهید علی چیتسازیان؛ فرمانده اطلاعات عملیات لشکر انصارالحسین؛ به روایت همرزمانش
◇در ۱۸ سالگی مربی آموزشهای نظامی و اطلاعات و عملیات شد.
◇نبوغ و خلاقیت او را "علی شادمانی" کشف کرد.
◇در عملیات "مسلمبن عقیل" ۱۴۰ نیروی بعثی را، که به اسارت درآمده بودند، از داخل خاک عراق به پشت جبهه انتقال داد.
◇حاج همت گفته بود برایش نقشهها دارم؛ اما حاج حسین همدانی زودتر او را به کار گرفت.
◇سال ۶۲ در ۱۹ سالگی، فرماندهی اطلاعات و عملیات لشکر انصارالحسین را عهدهدار شد.
◇در آخرین عملیات گشت شناسایی در ۴ آذر سال۶۶ از همرزمانش پرسید: «آنچه من حس میکنم را شما هم حس میکنید؟». گفتند: «چه چیزی؟». گفت:«از این مکان عجب بوی خوشی میآید!» و در همانجا به شهادت رسید.
شهید #علی_چیتسازیان
۱۳۴۱/۹/۱۹ همدان، ۱۳۶۶/۹/۴ ماووت
آرمیده در باغ بهشت همدان
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
هدایت شده از شوق پرواز🕊
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
📕✏عهد-کمیل
💠قسمت-نهم
🥀همه چیز به سرعت داشت اتفاق می افتاد.مرا بردند ارایشگاه.بعدظهربود.هوا بارانی بود و من هم لباسی را که خریده بودیم.پوشیدم و کفش قرمز پاشنه بلندی هم به پا کرده بودم.
وقتی کمیل آند دنبالم دیدم دسته گل دستش نیست!همینطور خودش کت و شلوار پوشیده بود و اومده بود دنبالم.پله های آرایشگاه زیاد بود.به جلوی پله ها که رسیدین.گفت:شما می تونید با این کفش ها راه بیایید؟ گفتم:بله
گفت:من جلوی شما هستم که شما زمین نخورید.
هنوز ناراحت بودم.در ذهنم بود که چرا یک دسته گل نگرفته.ماشین را که دیدم،تعحبم بیشتر شد حتی به ماشین گُل نزده بود.اما شش دانگ حواسش به من بود.
در بین راه تو خودم بودم و فکر می کردم.بلاخره طاقت نیاوردم و گفتم:یعنی شما داشتین میومدین آرایشگاه،یه دسته گل نباید همراهتان می بود؟حداقل یه گل به ماشین نمی تونستین بزنین؟گفت:شما ببخشید!همه چی عجله ای شد،ان شاءالله عردسی جبران می کنم.
🥀کمیل دوستی داشت به نام سعید.آقا سعید بعدها به ما می گفت:من هیچ وقت کمیل را به اندازه روز عقد شما آنقدر خوشحال ندیده بودم.
وقتی سر سفره عقد نشستیم ،قلبم گواهی میداد که اشتباه نکرده ام و انتخابم درست است.حس می کردم قلبم دارد محکم میشود.ناگهان چیزی یادم افتاد.صورتم را نزدیک گوش کمیل بردم و گفتم:ببخشید آقا کمیل!من سومین بار باید بله بگم یا چهارمین بار؟
کمیل از سوالم خنده اش گرفته بود،لبخند زد.من این را می دانستم .اما انقدر استرس و هیحان به جانم افتاده بود که انگار همه چیز را فراموش کرده بودم.
کمیل قران را از سفره برداشت و باز کرد و طوری نگه داشت که من هم بتوانم نگاه کنم و بخوانم.عاقد عقد را خواند و من چشمم به آیه بود و گوشم به کلمات عربی عاقد.هر دو بله را گفتیم،کمیل قران را بست و شبیه دعا کردن زیر لب شروع کرد به زمزمه کردن چیزی.به قول معروف فضولی ام گل کرده بود."چی داره دعا میکنه که من هم دعا کنم"
&ادامه دارد...
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
روایت رهبر فرزانه از نذر شهید حمید سیاهکالی و همسرش:
«دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دهه ۷۰، مینشینند برای اینکه در جشن عروسیشان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ، که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسیشان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند.»
[یادی از شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی به مناسبت ۵ آذر سالروز شهادتش]
شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------
"پهلوان کوچولوی پایتخت"
تصویر روی لباس ورزشکاران نوجوان در دیدار با رهبری، تصویر شهید "پهلوان سعید طوقانی" است.
سعید قبل از انقلاب در ۷سالگی بازوبند پهلوانی گرفت و وارد گود روزخانه شد، در حالی که ورود بچهها به گود ممنوع بود و لقب "پهلوان کوچولوی پایتخت" را به او دادند.
وقتی انقلاب شد تحتتأثير کلام امام (ره) تصميم گرفت به نشانه اعتراض به پهلوی تا مدتها وارد گود نشود. عکسهایی را که با سردمداران آن زمان داشت، پاره کرد و وارد ليست ورزشکاران معترض به پهلوی شد.
بعد از انقلاب با دستکاری شناسنامهاش در ۱۴ سالگی به جبهه رفت و در عملیات بدر به شهادت رسید و پیکرش پس از ۱۰ سال شناسایی شد.
شهید #سعید_طوقانی
#جان-فدا❤
💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------