eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
646 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
3هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷دختر_شینا ✅ فصل اول ....می‌گفتند: « حاج‌آقا که پدرت است! » می‌گفتم: « نه، حاج‌آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می‌خرد. » بچه بودم و معنی این حرف‌ها را نمی‌فهمیدم. زن‌ها می‌خندیدند و درگوشی چیز‌هایی به هم می‌گفتند و به لباس‌های داخل تشت چنگ ‌می‌زدند. تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می‌کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی‌کاری حوصله‌ام سر می‌رفت. بهانه می‌گرفتم و می‌گفتم: « به من کار بده، خسته شدم. » مادرم همانطور که به کارهایش می‌رسید، می‌گفت:« تو بخور و بخواب. به وقتش آن‌قدر کار کنی که خسته شوی. حاج‌آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی. » دلم نمی‌خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. می‌گفتند: « مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده‌ای. چقدر پیِ دل او بالا می‌روی. چرا که ما بچه بودیم،  با ما این‌طور رفتار نمی‌کردید؟!» با تمام توجه‌ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن‌ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می‌گفت: « مدرسه به درد دخترها نمی‌خورد. » معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس‌ها هم مختلط بودند. مادرم می‌گفت: « همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد. » اما من عاشق مدرسه بودم. می‌دانستم پدرم طاقت گریة مرا ندارد. به همین‌خاطر، صبح تا شب گریه می‌کردم و به التماس می‌گفتم: «حاج‌آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه. » پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، می‌گفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا می‌فرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر می‌کردم پدرم راست می‌گوید. 🔰ادامه دارد..... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
۳ شهید، ۳ ترور، ۳ لبخند بغداد، قنیطره، دمشق وإنه لجهاد نصر أو استشهاد...❤️❤️❤ -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین سلام نظامی پسر شهید زاهدی به پدرش -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌹 مراسم نهمین سالگرد شهادت حجت الاسلام والمسلمین محمدمهدی مالامیری اولین روحانی شهید مدافع حرم کشور ؛ 🎤 با روایت گری همرزمان و دوستان شهید و راویان شهدا ؛ همراه با مداحی و ذکر توسل؛ ⏰ زمان: چهارشنبه ۲۹ فروردین ماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۰ 🕌 مکان: شهر قم، منزل این شهید عزیز ؛ در جوار بانوی کریمه حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) ⚘ویژه خواهران و برادران ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 🌷 جعبه ی بهشتی فضای مراسم را عطرآگین تر خواهد کرد... ( ۱۴۴ امین) ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈 با توجه به محدودیت جمعیت، بزرگوارانی که تمایل دارند در این محفل شهدایی شرکت فرمایند، لطفا با ارسال نام و نام خانوادگی خود به صورت پیامک به شماره ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ ثبت نام نمایند و آدرس منزل شهید خدمتشان ارسال می گردد. ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ فدا ؛ ؛ حاج قاسم عزیز ؛ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈کانال اطلاع رسانی: برنامه ها،دوره ها،یادواره ها،راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،راهیان نور،روایت گری ها، دیدارها،اردوها و... 👇👇👇 http://eitaa.com/sayarimojtabas ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدانست بعد از شهادت زنده خواهد شد! ۲٠ فروردین سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم شهید آوینی و روز هنر انقلاب اسلامی گرامی باد🌷✨ -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌹 مراسم هشتمین سالگرد شهادت عارف مدافع حرم شهید ابراهیم عشریه ؛ 🎤 با خاطره گویی و روایت گری؛ همراه با زیارت عاشورا، مداحی و روضه؛ ⏰ زمان: پنج شنبه ۲۳ فروردین ماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۰ 🕌 مکان: شهر قم، منزل این شهید عزیز ؛ در جوار بانوی کریمه حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) ⚘ویژه خواهران و برادران ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 🌷 جعبه ی بهشتی فضای مراسم را عطرآگین تر خواهد کرد... ( ۱۴۵ امین) ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈 با توجه به محدودیت جمعیت، بزرگوارانی که تمایل دارند در این محفل شهدایی شرکت فرمایند، لطفا با ارسال نام و نام خانوادگی خود به صورت پیامک به شماره ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ ثبت نام نمایند و آدرس منزل شهید خدمتشان ارسال می گردد. ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ فدا ؛ ؛ حاج قاسم عزیز ؛ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈کانال اطلاع رسانی: برنامه ها،دوره ها،یادواره ها،راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،راهیان نور،روایت گری ها، دیدارها،اردوها و... 👇👇👇 http://eitaa.com/sayarimojtabas ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
🔷 سپهبد شهید سلیمانی در وصف شهید محمد شیخ شعاعی گفته بود «عارفی نمی توان پیدا کرد که مانند مناجات شهید محمد شیخ شعاعی در دل آب با پرودگار داشته باشد؛ شهید سمبل است در معنویت، رشادت، ایستادگی، جهاد و مقاومت» 🌷 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌷 ✅ فصل اول ... پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، می‌گفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا می‌فرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر می‌کردم پدرم راست می‌گوید. آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب می‌رفتم. تا صبح خوابم نمی‌برد؛ اما همین که صبح می‌شد و از مادرم می‌خواستم مرا به مدرسه ببرد، پدرم می‌آمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره می‌مالید و باز وعده و وعید می‌داد که امروز کار داریم؛ اما فردا حتماً می‌رویم مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم. نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار می‌شدم، سحری می‌خوردم و روزه می‌گرفتم. بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازة پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت: « آمده‌ام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزه‌هایش را گرفته. » پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گل‌های ریز و قشنگ صورتی داشت از لابه‌لای پارچه‌های ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت. چادر درست اندازه‌ام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی می‌خواستم پرواز کنم. پدرم خدید و گفت: « قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد بابا جان. » آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانه‌مان می‌آمد، می‌دویدم و از مادرم می‌پرسیدم: « این آقا محرم است یا نامحرم؟! » بعضی وقت‌ها مادرم از دستم کلافه می‌شد. به خاطر همین، هر مردی به خانه‌مان می‌آمد، می‌دویدم و چادرم را سرم می‌کردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می‌کردم. 🔰ادامه دارد.... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌹 مراسم هشتمین سالگرد شهادت عارف مجاهد مدافع حرم شهید ابراهیم عشریه ؛ (ابراهیمی که هادی مدافعین حرم بود، ۲۴ فروردین ۹۵ در العیس سوریه پیکر مطهرشان ماند و پس از ۳ سال و اندی به وطن بازگشت)... 🎤 با خاطره گویی خانواده معظم و همرزم شهید و روایت گری راویان؛ همراه با زیارت عاشورا، مداحی و روضه؛ ⚘شب جمعه ، شب زیارتی آقاسیدالشهدا (ع) و حضرت مادر... ⏰ زمان: پنج شنبه ۲۳ فروردین ماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۰ 🕌 مکان: شهر قم، منزل این شهید عزیز ؛ در جوار بانوی کریمه حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) ⚘اصلاحیه: با توجه به استقبال زیاد و محدودیت مکان، این مراسم فقط ویژه خواهران می باشد. ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 🌷 جعبه ی بهشتی فضای مراسم را عطرآگین تر خواهد کرد... ( ۱۴۵ امین) ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈 با توجه به محدودیت جمعیت، بزرگوارانی که تمایل دارند در این محفل شهدایی شرکت فرمایند، لطفا با ارسال نام و نام خانوادگی خود به صورت پیامک به شماره ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷ ثبت نام نمایند و آدرس منزل شهید خدمتشان ارسال می گردد. ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ فدا ؛ ؛ حاج قاسم عزیز ؛ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈کانال اطلاع رسانی: برنامه ها،دوره ها،یادواره ها،راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،راهیان نور،روایت گری ها، دیدارها،اردوها و... 👇👇👇 http://eitaa.com/sayarimojtabas ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حاج قاسم سلیمانی: اگر سنگ بود، سنگ بُرنده‌ای بود، تیزی بود... و اگر کوه بود، اون تک قله‌ی برافراشته‌ای بود، که بر همه‌ی قله‌های مختلف مسلط بود. صیاد شیرازی ، سلمانِ ارتش ما بود. 📎 به مناسبت سالروز شهادت سپهبد شهید علی صیاد شیرازی -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌹 مراسم هشتمین سالگرد شهادت عارف مجاهد مدافع حرم شهید ابراهیم عشریه ؛ (ابراهیمی که هادی مدافعین حرم
سلام،عرض ادب و احترام؛ ⚘اصلاحیه: با توجه به‌ درخواست های متعدد و استقبال زیاد جهت شرکت در این مراسم و محدودیت مکان، این مراسم سالگرد شهادت، فقط ویژه خواهران می باشد. ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ فدا ؛ ؛ حاج قاسم عزیز ؛ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ 👈کانال اطلاع رسانی: برنامه ها،دوره ها،یادواره ها،راهیان مکتب حاج قاسم عزیز،راهیان نور،روایت گری ها، دیدارها،اردوها و... 👇👇👇 http://eitaa.com/sayarimojtabas ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
🌷#دختر_شینا #قسمت5 ✅ فصل اول ... پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، می‌گفت: « باشد. تو گریه نکن، من
🌷 ✅ فصل دوم .... دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر می‌کردم. خانه عمویم دیوار به دیوار خانه‌ی ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه‌ی آن‌ها می‌رفتم. گاهی وقت‌ها مادرم هم می‌آمد. آن روز من به تنهایی به خانه‌ی آن‌ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله‌های بلند و زیادی که از ایوان شروع می‌شد و به حیاط ختم می‌شد، پایین می‌آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه‌رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه‌ی کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می‌شنیدم که داشت از سینه‌ام بیرون می‌زد. آن‌قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آن‌جا هم یک‌نفس تا حیاط خانه‌ی خودمان دویدم. زن‌برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می‌کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: « قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟! » کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه‌ی زن‌برادرهایم به من نزدیک‌تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید وگفت: « فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده! » پسر دیده بودم. مگر می‌شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم‌بازی شوی، آن‌وقت نتوانی دو سه کلمه با آن‌ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی‌آمد. از نظرمن، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن‌قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت می‌کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می‌کردیم، همین‌که به ذهنم می‌رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می‌زدم زیرِ گریه. آن‌قدر گریه می‌کردم که از حال می‌رفتم. همه فکر می‌کردند من برای مرده‌ی آن‌ها گریه می‌کنم. 🔰ادامه دارد.... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------