#اذن_شهادت_ازحضرت_زهرا_س
✾شهید #برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای #شهید میآید، در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، #یازهرا(س)
✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم #بیدارشان کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم
✾دیدم گوشهای نشست، اسم #حضرت_فاطمه(س) را صدا میزد و از شدت گریه😭 شانههایش میلرزد؛
آرامتر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم #اذن_شهادتم را از بی بی فاطمه(س) میگرفتم😭
#همسرشهید
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
@raviannoorshohada
شهید عبدالحسین #برونسی
#نون_حلال
بحث تقسیم اراضی که پیش آمد،
عبدالحسین گفت:
《 این روستا جای زندگی نیست،آب و زمین را به زور گرفتن و میخوان بین مردم تقسیم کنند،
بدتر اینکه سهم چند تا بچه یتیم هم قاطی این هاست.》
رفتیم مشهد؛خانه یکی از اهالی که خالی بود.موقتا همان جا ساکن شدیم.مانده بود کار.
دوماه شاگرد سبزی فروشی شد و پانزده روز شاگرد لبنیاتی؛اما سر هیچ کدام دوام نیاورد.
می گفت:
سبزی فروشه که سبزی هارو خیس می کنه تا سنگین تر بشه،لبنیاتیه جنس خوب و بد رو قاطی می کنه و غش و کم فروشی داره.
از همه بدتر که می خوان منم مثل خودشون بشم.》
بعد از آن یک بیل و کلنگ برداشت و رفت سر گذر.
بعد از سه چهار روز یک بنا پیدا شد که عبدالحسین را با خودش ببرد.
جان کندن داشت،مزدش هم روزی ده تومن بود ولی به قول خودش
《هیچ طوری نیست،نون زحمت کشی نون پاک و حلالیه،خیلی بهتر از اون دوتاست.》
(از کتاب خاک های نرم کوشک)
#شهید_عبدالحسین_برونسی
@raviannoorshohada