#دلــــــ💔ــــــنـوشــــــتـــه
🔶وقتی #چفیه می اندازم انگشت هایشان را به سویم میگیرند…👈
🔷وقتی #بسیج می روم نگاه هایشان امانم نمی دهد…👀
♦وقتی عکس #حضرت_آقا را روی صفحه گوشی یا لپ تاپم میگذارم
به اعتقاداتم توهین میکنند…😔
🔶وقتی بی تابی #مناطق_جنوب را میکنم بی تابی ام را به سخره میگیرند…😣
🔷وقتی راهی #مزار_شهدا میشوم می خندند به علاقه هایم…😞
♦وقتی در برابرشان بحث هم میکنم جوابم را فحش میدهند…😟
🔶وقتی میخواهم حرفی بزنم هم کاری میکنند که سکوت را برگزینم…
🔷وقتی غصه ی غصه های امامت را میخوری
غصه هایت را با حرف هایشان دوچندان میکنند…😓
و…
🔘دیگر قلمم عاجز است از توصیفشان…عجب جماعتی هستند این جماعت…😔
و حال که اینگونه هستند بگذار برایت بگویم که
✔همرنگ این جماعت شدن #رسوایت میکند…😞
♻حال که این جماعت را شناختی بگذار قافیه ها را عوض کنیم…👌
🔳خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو…
و
🔘خواهی نشوی رسوا همرنگ #شهیدان شو
که رنگشان بی رنگیست…🌸
•┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾•┈┈•
⚠️از خیابان شهدا؛
آرام آرام در حال گذر بودم!
🌷🍃اولین ڪوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه ڪردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌷🍃دومین ڪوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این ڪوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه ڪردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از ڪوچه گذشتم...
🌷🍃به سومین ڪوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محڪم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در ڪجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی ڪه گوشه اش نمناڪ شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌷🍃به چهارمین ڪوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عڪس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن ڪردن مردم!
#مطالعه ڪردی؟!
برای #بصیرت خودت چه ڪردی!؟
همچنان ڪه دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌷🍃به پنجمین ڪوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشڪ و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نڪردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌷🍃ششمین ڪوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
ڪم آوردم...
گذشتم...
🌷🍃هفتمین ڪوچه انگار #ڪانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز ڪنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود ڪه در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میڪرد!
#ایثارش را دیدم...
از ڪم ڪاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🍃🌷هشتمین کوچه شهید رضاعادلی
مثل همیشه لبخند روی لبش بود ،همه ی شهدای جنگ برای او الگو بودن پس همه چی داشت #اخلاص،ایثار،بصیرت،تقوا،مناجات شبانه،مبارزه با هوای نفس#ولایت مداری...با لبخند از من پرسید:برای پشتیبانی از ولایت فقیه چه کاری انجام دادی؟
ولی از روی او هم شرمنده گذشتم...
🌷🍃نهمین ڪوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوڪی هم ڪنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میڪردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوڪی می سپرد!
ارسال نزد #ارباب...
🌷🍃پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میڪردند،برایشان...
⚠️اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم ڪه با #حالم چه ڪردم!
تمام شد...
#تمام
💢از ڪوچه پس ڪوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...🚫
شهدا شرمنده ایم ....
#بخشی_از_وصیتنامه(شهید حسن غفاری)
🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃
یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک رضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی، و ادخلی جنتی
آری❗️این است وعده الهی، بازگشت همه به سوی اوست.
🔺خدای من در این لحظه که من تمام حرفهایم را به روی کاغذ میآورم. تنها فقط خودت میدانی که چه #شور و غوغایی برای #رسیدن به #تو در دلم موج میزند.
▪️دیگر هیچچیز در این دنیا مرا #آرام نمیکند جز رسیدن به سوی تو و خشنودی تو.
🔸تازه معنی فزت و رب الکعبه را که از زبان مولا و امام اول خود جاری شده را درک میکنم.
در این دنیای ناچیز که دشمن زبون، شمشیر را برعلیه شیعیان از رو بسته، دیگر آرام و قرار ندارم.
🔹خدای من❗️ تو از #دل بندههایت آگاه و باخبری، چگونه میتوانم ساکت نشسته و زندگیام را ادامه دهم.
در حالی که #جگر مولایم #امام_زمان (عج) خون است.
▪️خدای من! دوستانم یک به یک میروند من راست، راست برای خود میگردم آرامش و قرار ندارم.
🔻خدای من! دیگران شاید فکر کنند من شهادت را برای بهشت میخواهم، ولی نه!
♦️ای معبود من❗️ در این لحظه، مکان و زمان از تو میخواهم اگر جان بیارزش مرا قبول نمودی و بعد از پاک نمودت من خواستی مرا در بهشت خود جایدهی، از تو خواهش و تمنا دارم به جای بهشت که شاید آرزوی همه باشد به من نوکری، غلامی آقا #سیدالشهدا (ع) را بدهی.
🍃چرا که تنها چیزی که مرا آرامم میکند، #نوکری و #خادمی و خدمتگزاری به سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین (ع) میباشد...
@raviannoorshohada
#دل سپرده ام به خاطره ها..
گاهی ورق میزنم
#آلبوم ِ لبخندهایتان را !
وآرام میشوم با
#نم ِ اشکی که میغلتدبه روی
#گونه_هایم ..
@raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مقام_معظم_رهبری:
هر شهیدی یک #نماد است...مجموعه ای از جوانان به آنها #دل بستند
#استوری
شب جمعه ویاد همه شهدا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@raviannoorshohada
از #شهيدبابايى🌷 پرسيدند:
عباس جـان چه خبر؟
چه كار ميکنى؟
گفت به نگهبانى #دل مشغوليم
که #غيرازخدا كسی وارد نشود.
http://eitaa.com/raviannoorshohada
💠 #خیابان_شهدا 💠
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🌸به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌸به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🌸هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🌸هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
🌸پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
🌸دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
💠از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا گاهی،نگاهی...🌹
http://eitaa.com/raviannoorshohada
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
❇️ به #اضطرار نرسیده ای؛
ای #دل؟!
.
🔸 بی تو نه تنها #غروب_جمعه ها؛ که همه ی روزها #دلگیر است...
.
http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹نمایی از دو سپهبد💕
#سردار باشی یا #امیر فرقی ندارد،
کافیست دلداده باشی!
یا صیاد دلها میشوی...♥️
یا سردار دلها...♥️
🦋میزانِ پرواز فقط به «#دل» است!
دلی که گوش به فرمان «#حُکم» است!
حُکمی که از آنِ #خلیفه خداست...
✅و چه زیبا گفت شاعر؛
💝یا مهدی جان...🌸🍃
دل به یک دست تو دادم سر بدست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر.....♥️♥️
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
http://eitaa.com/raviannoorshohada
http://eitaa.com/banovaneshahideh
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani
http://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1