eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
637 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
مساحت کوچکے از را در بردارد، امامساحتــ بزرگے در ما تسخیرڪرده اے😍 بخنـــــد جانا...✨ 🌸 روزتون شهدایی🌸 @channelKomeil313
📗✒️ ڪوه غم با دیدن لبخند مثل 🍂 تمام ریخت چہ سرے است در این ے پر رنگ از ڪہ اینقدر بر مے نشیند... 🎋 ___🌸🍃🕊
🌹🍃 سفر کرده که قافله هــمرہ اوست هــر هــست به دارش . . . رستگار مقدم اهل قم - 💐
هدایت شده از 
💔ـنوشــــته مگر نمی گویند ؟ زنده ها و !! زنده ها میدهند! من با کار دارم! ابراهیم نداشت اما داشت! ابراهیم جان! اگر صدای مرا می شنوی ابراهیم جان اگر صدای مرا می شنوی کمک! من و بچه ها گیر افتادیم در ! تلفن همراه من کار نمی کند، بدرد نمی خورد ،هر چه گشتم برنامه بی سیم نداشت تا با شما تماس بگیرم. گفتم می خواهم با بی سیم شما بگیرم بعضی ها گفتن اندرویدهای شما را چه به بی سیم شهدا! ابراهیم جان! ولی من همچنان دارم تلاش می کنم تا با صدایم را به شما برسانم ابراهیم جان : اگر صدای من را می شنوی ما گیر افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوش شما رساندن که دخترهای از تو خوش شان آمد، از فردایش با لباس های گشاد می رفتی؟ تا دختری را آب نکنی! اینجا کشتی می گیرند تا .... لاک میزنند تا تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیا را پیچاندی! و ما را در پیچ دنیا گرفتیم ابراهیم جان : اگر صدای من را می شنوی دوباره تا ما هم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند راه را پیدا کنیم راه را کرده ایم که به عشق سیب زمینی های سرخ کرده ی ،مک دونالد آنقدر ذوق زده شدیم و پای کوبی کردیم تا آقا گفت: لطفا متانتتان را حفظ کنید!!! ابراهیم جان اگر از جبهه برگشتی کمی از آن برایمان سوغات بیاور؛ تا ما هم مثل شما را زمین نگذاریم ابراهیم جان زمین هم دیگر صفای ندارد ای کاش ما هم می شدیم... .. دیگر حرفی ندارم!! تمـــــامـ ! •┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾•┈┈•• @channelKomeil313
💔ــــــنـوشــــــتـــه 🔶وقتی می اندازم انگشت هایشان را به سویم میگیرند…👈 🔷وقتی می روم نگاه هایشان امانم نمی دهد…👀 ♦وقتی عکس را روی صفحه گوشی یا لپ تاپم میگذارم به اعتقاداتم توهین میکنند…😔 🔶وقتی بی تابی را میکنم بی تابی ام را به سخره میگیرند…😣 🔷وقتی راهی میشوم می خندند به علاقه هایم…😞 ♦وقتی در برابرشان بحث هم میکنم جوابم را فحش میدهند…😟 🔶وقتی میخواهم حرفی بزنم هم کاری میکنند که سکوت را برگزینم… 🔷وقتی غصه ی غصه های امامت را میخوری غصه هایت را با حرف هایشان دوچندان میکنند…😓 و… 🔘دیگر قلمم عاجز است از توصیفشان…عجب جماعتی هستند این جماعت…😔 و حال که اینگونه هستند بگذار برایت بگویم که ✔همرنگ این جماعت شدن میکند…😞 ♻حال که این جماعت را شناختی بگذار قافیه ها را عوض کنیم…👌 🔳خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو… و 🔘خواهی نشوی رسوا همرنگ شو که رنگشان بی رنگیست…🌸 •┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾•┈┈•
⚠️از خیابان شهدا؛ آرام آرام در حال گذر بودم! 🌷🍃اولین ڪوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه ڪردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌷🍃دومین ڪوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این ڪوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه ڪردی؟ جوابی نداشتم و از از ڪوچه گذشتم... 🌷🍃به سومین ڪوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محڪم مرا خواند! گفت: و در ڪجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی ڪه گوشه اش نمناڪ شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌷🍃به چهارمین ڪوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عڪس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن ڪردن مردم! ڪردی؟! برای خودت چه ڪردی!؟ همچنان ڪه دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌷🍃به پنجمین ڪوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نڪردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌷🍃ششمین ڪوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... ڪم آوردم... گذشتم... 🌷🍃هفتمین ڪوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز ڪنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود ڪه در خطر لغزش و تهدیدشان میڪرد! را دیدم... از ڪم ڪاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🍃🌷هشتمین کوچه شهید رضاعادلی مثل همیشه لبخند روی لبش بود ،همه ی شهدای جنگ برای او الگو بودن پس همه چی داشت ،ایثار،بصیرت،تقوا،مناجات شبانه،مبارزه با هوای نفس مداری...با لبخند از من پرسید:برای پشتیبانی از ولایت فقیه چه کاری انجام دادی؟ ولی از روی او هم شرمنده گذشتم... 🌷🍃نهمین ڪوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوڪی هم ڪنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میڪردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوڪی می سپرد! ارسال نزد ... 🌷🍃پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میڪردند،برایشان... ⚠️اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم ڪه با چه ڪردم! تمام شد... 💢از ڪوچه پس ڪوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت...🚫 شهدا شرمنده ایم ....
#بخشی_از_وصیتنامه(شهید حسن غفاری) 🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃   یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک رضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی، و ادخلی جنتی     آری❗️این است وعده الهی، بازگشت همه به سوی اوست. 🔺خدای من در این لحظه که من تمام حرف‌هایم را به روی کاغذ می‌آورم. تنها فقط خودت می‌دانی که چه #شور و غوغایی برای #رسیدن به #تو در دلم موج می‌زند. ▪️دیگر هیچ‌چیز در این دنیا مرا #آرام نمی‌کند جز رسیدن به سوی تو و خشنودی تو. 🔸تازه معنی فزت و رب الکعبه را که از زبان مولا و امام اول خود جاری شده را درک می‌کنم. در این دنیای ناچیز که دشمن زبون، شمشیر را برعلیه شیعیان از رو بسته، دیگر آرام و قرار ندارم. 🔹خدای من❗️ تو از #دل بنده‌هایت آگاه و باخبری، چگونه می‌توانم ساکت نشسته و زندگی‌ام را ادامه دهم. در حالی که #جگر مولایم #امام_زمان (عج) خون است. ▪️خدای من! دوستانم یک به یک می‌روند من راست، راست برای خود می‌گردم آرامش و قرار ندارم. 🔻خدای من! دیگران شاید فکر کنند من شهادت را برای بهشت می‌خواهم، ولی نه!  ♦️ای معبود من❗️ در این لحظه، مکان و زمان از تو می‌خواهم اگر جان بی‌ارزش مرا قبول نمودی و بعد از پاک نمودت من خواستی مرا در بهشت خود جای‌دهی، از تو خواهش و تمنا دارم به جای بهشت که شاید آرزوی همه باشد به من نوکری، غلامی آقا #سیدالشهدا (ع) را بدهی. 🍃چرا که تنها چیزی که مرا آرامم می‌کند، #نوکری و #خادمی و خدمتگزاری به سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین (ع) می‌باشد... @raviannoorshohada
"اینجا معنی #دل به #دریا بزن را میفهمی... هوا سرد و اروند مواج ... #عاشق که باشی موجهای دریایی #دلت با موجهای سرکش #اروند یکی میشود... #دل به دریا بزن وببین موجها تو را با خود میبرند... معبری میابی از آبی #آب تا آبی #آسمان... @raviannoorshohada
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ #مھــدے جان دل💚 بہ دلـدار سپردن ڪار هر #دلـدار نیست... ما بہ #تو جــان مےسپاریمـ❣ #دل ڪہ قابلدار نیست ... #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃 @raviannoorshohada
گاهی وقت‌ها که #بغض دلتنگی، بر دلت سنگینی می کند؛ و #دل محرمی را نمی‌یابی! شاید اگر چشمانت را ببندی و در کنج خاکریزی از خاکریز‌های؛ #شرهانی یا #شلمچه بیتوته کنی! کمی آرام شوی... #شلمچه @raviannoorshohada
سپرده ام به خاطره ها.. گاهی ورق میزنم   ِ لبخندهایتان را ! وآرام میشوم با ِ اشکی که میغلتدبه روی .. @raviannoorshohada
از 🌷 پرسيدند: عباس جـان چه خبر؟ چه كار ميکنى؟ گفت به نگهبانى مشغوليم که كسی وارد نشود. http://eitaa.com/raviannoorshohada
💠 💠 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! 🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... 🌸به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌸به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم.. 🌸هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌸هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... 🌸پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... 🌸دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... 💠از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی...🌹 http://eitaa.com/raviannoorshohada
🌹نمایی از دو سپهبد💕 باشی یا فرقی ندارد، کافیست دلداده باشی! یا صیاد دلها میشوی...♥️ یا سردار دلها...♥️ 🦋میزانِ پرواز فقط به «» است! دلی که گوش به فرمان «» است! حُکمی که از آنِ خداست... ✅و چه زیبا گفت شاعر؛ 💝یا مهدی جان...🌸🍃 دل به یک دست تو دادم سر بدست دیگرت زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر.....♥️♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/sayarimojtabas ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://t.me/sayarimojtabas http://eitaa.com/raviannoorshohada http://eitaa.com/banovaneshahideh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/dokhtaranehajqasem1