مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
#سلام_بر_ابراهیم
🔸مهــربـان ...
قلب رئوفِ ابراهیـم ،
بزرگتـرین نعمتـی بـود
که خدا به این بنده اش داده بود ...
یڪبار در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. یڪی ازعلما هم آنجا بود. ابراهیم از خاطرات جبهه میگفت ، یادم هست که گفت:
« در یڪی از عملیات ها نیمه شب به سمت دشمن رفتم. از لا به لای بوته ها و درخت ها حسابی به دشمن نزدیڪ شدم ...
یک سرباز عراقی رو به رویم بود
یکباره در مقابلش ظاهر شدم ،کس دیگری نبود؛ دستم را مشت ڪردم و به خــودم گفتـم :
با یڪ مشت او را می ڪشم...
اما تا در مقابلش قرار گرفتم
یڪباره دلـم برایش سوخـت !!
اسلحـه روی دوشش بـود و فڪر نمی ڪرد اینقدر به او نزدیک شده باشم. چهـرهاش انقدر مظلومـانه بود ڪہ دلـم برایـش سوخـت ، او سربازی بود که به زور به جنگ مـا آورده بودند.
به جای زدن ، او را در آغوش گرفتم !
بدنش مثل بید میلرزید . دستش را گرفتم و با خود به عقب آوردم ، بعد او را تحویـل یڪی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خـودم برای ادامه عملیات جلو رفتم ... »
📚 سلام بر ابراهیم ۲
[ خاطرات شهید ابراهیم هادی ]