🌸🍃•••
جنگ که تمام شد آنقدر سرم شلوغ بود که کمتر خانه بودم.
صبح اول وقت از خانه بیرون میآمدم و ساعت نه و ده شب برمیگشتم...
عبدالصالح احترام خیلی خاصی برای من قایل بود. با این که سن و سالی نداشت، از همان نوجوانی نشد جلوی من لم بدهد یا پایش را دراز کند.
حتی اگر خواب بود، همین که صدایم را میشنید بیدار میشد و مینشست. خیلی به خودش سخت میگرفت.
همیشه میگویم عبدالصالح به هر جا رسید، جدای از لطف خدا و زحمات شبانه روزیاش، بهخاطر احترام و ادب زیادش نسبت به من و مادرش بود.
#سیره_عملی
#شهید_عبدالصالح_زارع
http://eitaa.com/raviannoorshohada