eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
628 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
یه شهید انتخاب کنید برید دنبالش باهاش ارتباط برقرار کنید شبیهش بشید حاجت بگیرین و شهید بشید! :)🍃 🌱 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-شانزدهم 🥀کمیل همیشه به من می‌گفت: " من دو تا زن دارم؛ یکی تویی ،یکی سپاه . اون زن دوم هر وقت بگه من باید برم . "و هر وقت که می‌خواستند باید می‌رفت و این "باید" انگار برایم سخت و سنگین تمام می‌شد. اگر هم یک هفته می‌آمد مرخصی یک لحظه از من دور نمی‌شد. از طرفی سعی می‌کردم کمیل را زیاد در خانه پیش خودم نگه ندارم به خودم می‌گفتم: خب خانواده کمیل هم حق دارند باید ببیننش وقتی هم می‌رفتیم خانه‌شان شلوغ بود و همه خانواده دور هم جمع می‌شدند. یکی از روزها که کمیل نبود، دم غروب، خیلی دلم برای کمیل تنگ شده بود. یک دفعه دیدم کمیل تماس گرفت. تا اسم کمیل را روی صفحه تلفن همراهم دیدم، بغض کردم .تلفن را برداشتم: -سلام کمیل! - سلام خوبی ؟چه خبر؟ دیگر باغ صدایم را می‌لرزاند. - خوبم ممنون تو خوبی ؟ -خدا را شکر خوبم هنوز احوالپرسی مام تمام نشده بود که اشک توی چشم‌هایم سرازیر شد و روی گونه‌هایم سر خورد گفتم: -اینجا شوهرهاشون هستند. همه کنار هم هستند تو هیچ وقت نیستی تو همیشه میگی باید برم یگان. کمیل هیچ چیز نمی‌گفت .فقط ساکت بود.غروب خیلی دلتنگم کرده بود اصلاً نمی‌توانستم خودم را از دست آن غروب که نبود کمیل را بدجوری به رخم کشیده بود رها کنم مگر گله‌هایم تمام می‌شد انگار منو غروب و دلتنگی یقه هم را گرفته بودیم و بالاخره کمیل پادرمیانی کرد و گفت: - حالا گریه نکن! فقط تو گریه نکن مریم! مریم! عزیزم! حرفی برای گفتن نداشت مجبور بماندن بود سعی کرد آرامم کند و خداحافظی کردیم. 🥀 غروب فردا کمیل تماس گرفت. من از غروب روز قبل دلتنگی را تا غروب روز بعد همراه خودم به تنهایی کشیده بودم. گفتم: تو که نیستی فقط تماس می‌گیری و میگی چه خبر مریم؛ گفت: میام دیگه تو حالا انقدر ناراحت نباش فهمیدم دوباره می‌خواهد با حرف‌هایش دلم را به دست بیاورد بعد به من گفت: مریم جان تا ۱۰ بشمار.گفتم: یعنی چه تا ۱۰ به شمار؟ گفت: تو چه کار داری؟ تا ده بشمار قبول نمی‌کردم بشمارم بالاخره آنقدر اصرار کرد که شروع کردم به شمردن "۱ ، ۲ ، ۳ ،...."شنیدم زنگ در خانه را می‌زنند اما آنقدر بی‌حوصله بود که بی توجه به صدای زنگ که فکر می‌کردم مامان یا محبوبه در را باز می‌کنند گفتم : "خب تا ۱۰ شمردم چی شد؟ " گفت: هیچی فکر کنم صدای آیفون خونتون در اومده کسی در می‌زنه تو برو درو باز کن بعداً با هم حرف می‌زنیم. از جا بلند شدم گوشی آیفون را برداشتم گفتم "بله "دیدم کسی حرف نمی‌زند شک کردم رفتم جلوی در در را که باز کردم ناگهان کمیل از پشت در پرید روبرویم و گفت" سلام من اومدم" پریدم توی بغلش. مطمئنم که غروب داشت لبخند می‌زد به من که تا آن روز آنقدر خوشحالم نکرده بود اصلاً نمی‌دانستم با این کار کمیل چه بگو چه باید بکنم... &ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
هروقت‌درسختی‌های‌جنگ فشارهابرماحادث‌میشد وبه‌صورت‌بسیارمضطری‌هیچکاری ازمابرنمی‌آمد،پناهگاهی‌جز حضرت‌زهرا«سلام‌الله‌علیھا»نداشتیم...! سپھبدشھیـدحاج‌قاسم‌سلیمانی -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬صدای ماندگار شهید ♦️مصاحبـه با ملقب به سالروز شهادتت مبارک💔 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-هفدهم 🥀کمیل می‌گفت: مریم همین که می‌رسم یگان تازه می‌فهمم ،وقتی کنار هم بودیم قدر همدیگرو نمی‌دونستیم. وقتی این حرف را زد دلم لرزید... گفت: مریم منو به خودت انقدر وابسته نکن .که وقتی می‌خوام شهید بشم بتونم ازت دل بکنم تو هم اجر بیشتری ببری. می‌دونی مریم دوست دارم هر کاری که می‌کنم هر قدمی که برمی‌دارم حتی وقتی که نماز اول وقت می‌خونم خودمو مدیون تو بدونم یا بگم اگه کار خیری می‌کنم اجرش نصف مال تو و نصف مال من! نمی‌خوام از تو نه عقب‌تر باشم نه جلوتر حتی وقتی شهید شدم اجرش را با خودت تقسیم کنم. و در شهادتم تو هم سهیم هستی. نقطه ضعف مرا می‌دانست پشت تلفن یا حتی وقتی بود، اگر حالت ناراحتی و قهر به خودم می‌گرفتم می‌گفت: مریم با من حرف نمی‌زنی؟ من شهید بشم تو دلت می‌مونه ها... 🥀یک روز تابستان خانه‌شان بودم .کسی خانه نبود. شروع کردم به تمیزکاری خانه، حیات را شستم و تمام خانه را جاروبرقی کشیدم و تا جایی که می‌شد همه جا را مرتب و منظم کردم. هوا گرم بود و من هم کار کرده بودم و بیشتر گرمم شده بود. پنکه دستی رو روشن کردم به سمت خودم و همینطور که دراز کشیدم خسته بودم خوابم برد. چشم هایم را نیمه باز کردم و فهمیدم برق رفته و باد پنکه به من نمی‌خورد اما همان لحظه بلافاصله حس کردم خنک شدم .دیدم کمیل یک ملحفه را گرفته دستش و دارد بالای سرم می‌چرخاند. از خستگی دوباره خوابم برد حدود یک ساعت بعد بیدار شدم. دیدم کمیل خیس عرق شده و هنوز دارد مرا باد می‌زند هنوز برق نیامده بود. دیگر از خواب سیر شده بودم نشستم گفتم: کمیل تو هنوز داری ملحفه را روی رو می‌چرخونی، منو باد می‌زنی خسته شدی بسه ،گفت: اومدم دیدم خونه رو شستی و همه جا را جمع و جور کردی و خوابت برده و برق هم رفته چون می‌دونستم به گرما حساسی و خسته‌ای دلم نیومد بیدار بشی... &ادامه دارد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره دیدار سید بشیر حسینی با حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه برو پیش دختران کم حجاب، اونها پناه ندارن، چادر پناهه... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
▫️سید عبدالحسین دستغیب عالم مجتهد و استاد درس اخلاق بود و به‌واسطه کتاب‌های اخلاقی‌اش از جمله گناهان کبیره، قلب سلیم، داستان‌های شگفت، شناخته شده بود. ▫️ایشان در مبارزات انقلابی نقش فعالی داشت و پس از انقلاب به امامت جمعه شیراز منصوب شد. عاقبت در آذر ۱۳۶۰ پس از اقامه نماز جمعه در یک حمله تروریستی انتحاری توسط منافقین به شهادت رسید و سومین شهید محراب نامیده شد. شهید -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
روحیه بسیجی فقط اونجایی که کوله پشتیِ پر از گلوله‌ت آتیش بگیره و خودتم ذره ذره باهاش بسوزی ولی با چفیه جلوی دهان خودت رو بگیری تا عملیات لو نره ..! شهید علی عرب که تنها یادگاری که ازشون موند، کف پوتیناشون بود که نسوز بود ..! -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ۲۱ آذر، سالروز شهادت خادم آستان کریمه اهل بیت(سلام الله علیها)، شهید مدافع حرم مهدی ایمانی فُردویی گرامی باد🌹 @raviannoorshohada
📌 شهیدی که حاج قاسم او را کلید لشگر معرفی کرد 🔹️ در زمان جنگ بعثی ها برای شهید محمد مهدی کازرونی، جایزه ای بیشتر از فرمانده اش تعیین کرده بودند! ◇ در لحظه شهادت قرآن را بوسید و زیر لب امام زمان (عج) را صدا میزد. ◇ در عملیات حصر آبادان توانست با اسلحهٔ خالی چند عراقی را اسیر کند‌. ◇ حاج قاسم درمورد ایشان گفتند: حاج مهدی کازرونی کلید لشکر بود و قسم میخورم در وجودش ذره ای ترس وجود نداشت! -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔹 21 آذرماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم از شهر مقدس قم ، مهدی ایمانی 🔹 ✨ | دخترم بدان که برای این چادر که یادگاری حضرت زهرا (س) است ، خون دلها خورده شده . . . | ▫️بخشی از وصیت نامه شهید مهدی عزیز . | -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-هجدهم 🥀شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود. با کمیل در خانه بودیم. بعد از افطار کمیل گفت: میای امشب بریم مسجد؟ من کی گفته بودم نه!؟ همین که چنین شبی را همراه کمیل باشم حال دلم را خیلی خوش می‌کرد. سریع آماده شدم. کمیل هم پیراهن مشکی‌اش را پوشید قرآن و مفاتیح الجنان را برداشتم و گذاشتم توی کیفم . کمیل موتورسیکلتش را روشن کرد و به سمت امامزاده عبدالله بابل حرکت کردیم. قسمت خانم‌ها و آقایان جدا بود من از کمیل جدا شدم و به قسمت خانم‌ها رفتم... تا نشستم دیدم تلفنم زنگ خورد. کمیل بود گفت: عزیزم گرمت نیست؟ هوا خوبه؟ می‌دانست که هوای گرم حسابی کلافه‌ام می‌کند. گفتم: نه عزیزم هوا خوبه؛ خیلی گرم نیست. خیالش که راحت شد خداحافظ کردیم 🥀 دعای جوشن کبیر بند به بند خوانده می‌شد و حال و هوای عجیبی داشتم با خدایم حرف‌ها زدم. معامله‌هایی کردم. نیرویی آسمانی قلبم را در مشت فشرده بود... دو سه ساعتی گذشت و عزاداری هم انجام شد و مراسم با همه کیفیت زلالش به پایان رسید. بعد از تمام شدن دعا من آمدم بیرون همان جایی که قرار داشتیم، ایستادم تا کمیل بیاید پیشم ؛وقتی آمد تمام پیراهنش خیس عرق بود. چشم‌های زیبایش از شدت گریه سرخ شده بود؛ و پشت پلک‌هایش هم حسابی قرمز بود. با لبخند رسید. مثل همیشه قبل از سلام گفت: قبول باشه ! موتورش را برداشت و من هم سوار شدم و راه افتادیم. وقتی برمی‌گشتیم گفت: مریم جان یه چیز میگم ولی قول بده گریه نکنی! سابقه این حرفش برمی‌گشت به هر باری که درباره شهادت حرف زده بود. من هر بار گریه‌ام درآمده بود... گفت: ممکنه من یه روزی به شهادت برسم. اما این بار که رفتم احتمالش زیاده که برنگردم. اگه به شهادت برسم ،تو سختی‌های زیادی رو باید تحمل کنی، ولی محکم باش و توکلت به خدا باشه... شک نداشته باش که من همراه تو و کنار تو هستم. هیچ وقت تنهات نمی‌ذارم... می‌خوام صبر زینبی داشته باشی... من آرام و بی‌صدا داشتم گوش می‌دادم به حرف‌هایش و اشک می‌ریختم. آنقدر ساکت بودم که کمیل گفت: گریه که نمی‌کنی؟ جواب ندادم ؛یک طرف صورت اشک آلودم را چسباندم به پیراهن خیسش تکیه دادم... کمیل هم فهمید که دارم آرام و بی‌صدا گریه می‌کنم. نفس عمیقی کشید و تا خانه نه او حرف زد نه من! فقط سکوت بود و جاده... &ادامه دارد... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🔹روش نمیشد پیش دوستاش بگه دوستدارم گفت من بهت میگم توهم یادت بیوفته که دوستدارم موقع اعزام از پله هاپایین میرفت و هی میگفت یادت باشه یادت باشه منم‌میگفتم یادمه یادمه -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و سلام بر او که می گفت: «رفیق حواست به جوونیت باشه نکنه پات بلغزه، قراره با این پاها تو گردان صاحب الزمان(عج) باشی» • شهید حمید سیاهکالی مرادی🕊 • -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌷🕊🍃 ای شهـیدان❤️ در وصــــف شما هرچه بخواهیم بدانیم باید که فقط سوره والشمس بخوانیم آرامش این لحظه‌ی ما لطف شماهاست رفتید که ما راحت وآسوده بمانیم یاد شهدا با ذکر 🕊 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
دیشب که در امن و امان و خواب ناز بودیم ۱۱ شهید خرج امنیت این مرز و بوم شد برای آرامش دل مادران و همسران و خانواده هایشان دعا کنید 🤲 با بر محمد و آل محمد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏷«منطقه مطاف» 🔻 سردار دل ها؛ شهید حاج قاسم سلیمانی: فرماندهان گردان از درون آتش‌ها انتخاب می‌شدند. بهترین‌ها بودند. این ها امانت‌دار بچّه‌های شما بودند. این ها نگهداری می‌کردند. این شد که جنگ شد یک منطقه مطافی. یک حوزه متحرکهٔ عملیهٔ علمیهٔ اخلاقیِ اخلاص و دینی.... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ -فدا❤ القدس حاج قاسم❤ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ لینک کانال محتوایی مکتب حاج قاسم 👇 💠:http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani ------------------------------------------
مھدی‌جان..! بیـراهه‌می‌رویم! شماماراسربه‌راه‌کن.." دوریِ‌شماست،عامل‌بیچارگیِ‌خلـق..!💔
1_1399481643.ogg
3.73M
مداحی ترکی فارسی شهادت حضرت زهرا(س) شهادت مظلومانه حضرت زهرا سلام الله علیه تسلیت🖤
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-نوزدهم 🥀شب تولد من مصادف می‌شد با شب ضربت خوردن امام علی "علیه السلام" تولدم اول شهریور بود. کمیل دو روز قبل از تولدم برایم انگشتری طلا خرید و یک گوشی که تا تازه به بازار آمده بود. چون شب‌های عزا بود، نمی‌توانستیم کیک بخریم و شادی کنیم. یک جعبه زولبیا و بامیه به جای شیرینی خرید و آورد... 🥀 در جعبه را باز کرد و "تولدت مبارک" گفت و خودش جعبه را جلوی همه گرفت و بعد کادوی تولدم را به من داد و خیلی آرام طوری که حجب و حیایش را مقابل بقیه حفظ کند گفت: مریم قابل تو نداره ؛ خیلی سختی می‌کشی من نیستم و تنها می‌مونی انشالله شهید که شدم تو بهشت جبران می‌کنم. 🥀 شب خانه پدر کمیل بودیم و بعد آمدیم خانه خودمان. تمام راه را با موتور سیکلت ویراژ می‌داد. آن شب بر حسب اتفاق مامان سفره مفصلی به خاطر کمیل پهن کرد. کمیل که سفره را دید کمی خودش را جمع و جور کرد و دو زانو آمد کنار سفره نشست و با ذوق نگاهی به سفره انداخت و گفت: انشاالله همیشه ماه رمضان باشه حالا ما اگر رفتیم و شهید شدیم که هیچی اگر نه که باید تو بهشت با "حوری‌ها سفره بندازیم" همین که گفت با حوری‌ها سفره بندازیم! لیوان آب را که کنارم بود ریختم روی صورتش و گفتم: "حوری بی حوری" و بعد کمیل و بقیه زدن زیر خنده و گفت: بابا شوخی می‌کنم منظورم این بود که همیشه ماه رمضون باشه مادر زنم برای برام غذای خوشمزه درست کنه... 🥀 بعد از خوردن شام کمیل گفت: مریم بیا بریم تو اتاق می‌خوام باهات صحبت کنم ! بلند شدم و رفتیم داخل اتاق و گفت: مریم یه روز من شهید می‌شم؛ ولی تو ازدواج کن. هنوز حرفش تمام نشده بود که گفتم: تو رو به قرآن اصلاً اینطوری صحبت نکن... گفت: بعد از من تورو خیلی اذیت می‌کنند. ولی بدون که همیشه پشتت هستم. درسته که جسم من کنارت نیست ولی روح من همیشه باهات هست. همیشه مراقبت هستم. فکر نکن تنها شدی فکر نکن کسی رو نداری... مریم جان!دوست ندارم سنگ مزار داشته باشم. دلم می‌خواد روی مزارم مثل مزار حضرت زهرا خالی باشه... دیگر نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم و فقط به حرف‌های کمیل گوش می‌دادم و گریه می‌کردم. مریم ممکنه این ماموریتی که دارم میرم برگشتی نداشته باشه ، خیلی صبور باش. حضرت زینب را الگوی صبر خودت قرار بده. ببین حضرت زینب چه سختی‌هایی کشید تو در مقابل سختی‌های حضرت زینب هیچی نیستی ،هیچ ، حتی یک تار موی حضرت زینب هم نمی‌شی... من همینطور مات و مبهوت نگاهش می‌کردم و گریه امانم نمی‌داد خیلی با من صحبت کرد و حرف زدیم و کمی هم شوخی کرد که از حالت ناراحتی در بیایم... &ادامه دارد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظ ای مادر حسن و حسین خداحافظ ای مادر زینب و ام کلثوم خداحافظ ای یار علی خداحافظ ای ماه علی