eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
646 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
3هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
📌 مادر چهارشهید از ساوه ( اُمُّ البَنین ایران ) 🔹️ حاجيه خانم فاطمه عباسي ورده (مادر مكرمه شهيدان؛ «احمد»؛ «علي»؛ «يونس» و «محمّد» جوادنيا) متولد ورده ساوه است؛ اما بعد از ازدواج به تهران آمده است ◇ از حاج علی اکبر همسرش می‌گوید که اولین اذان‌ سحرهای ماه رمضان در محله و مسجد را او می‌گفته که سال ۷۵ به رحمت خدا می‌رود ◇ این مادر شهید درباره فرزندانش مي‌گويد: احمد از قبل از انقلاب فعالیت می‌کرد. یادم هست یک شب که دیر آمد ساعت دو نیمه شب بود؛ اما من بیدار بودم. دنبالش تا اتاق رفتم و دیدم چیزی را لابلای روزنامه‌ پنهان می‌کند. در صندوق گفتم باز کرد، دیدم قوطی رنگ است و او شب‌ها «مرگ بر شاه» را دیوارنویسی می‌کند. ◇ احمد به پاوه رفت و در سال ۵۹ به دست کومله‌ها شهید می‌شود. ◇ مادر تا خبر شهادت احمد را می‌شنود نه شکایت می‌کند نه حتی گریه: «من سریع سجده شکر به جا آوردم؛ چون احمد بالاخره به آرزویش رسید.» ◇ بعد از شهادت احمد ، علی و یونس ۱۸ و ۱۶ ساله هم بهانه جبهه گرفتند تا دو سال بعد این دو برادر هم به برادر بزرگترشان بپیوندند: «علی و یونس هر دو برای عملیات فتح خرمشهر رفته بودند. علی شب شهید شده بود و یونس صبح؛ اما چون یونس جلوتر بود، جنازه‌اش چند روز دیرتر و موقع مراسم ترحیم علی رسید.» ◇ محمد پسر ته‌تغاری و شوخ طبع خانواده هم پنج سال بعد به شهادت رسید تا بالاخره مادر خود را «ام‌البنین ایران» کند. ◇ مادر شهیدان جوادنیا بهترین لحظات زندگی‌اش را دیدار با امام(ره) و حضور رهبر معظم انقلاب در منزل خودشان می‌داند. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🔰کرامت سردار شهید عبدالمهدی مغفوری ✔️عنایت شهید عبدالمهدی مغفوری به فردی که بچه دار نمی شد. 🔹چند سالی بود ازدواج کرده بودم اما بچه نداشتم ابتدا هیچ اعتقادی هم در دل به شهدا نداشتم زندگیم متلاطم و در آستانه بر هم خوردن و جدا شدن از همسرم قرار گرفته بودم. 🔸قبلا شنیده بودم شهید مغفوری در گلزار شهدای کرمان مزارش همیشه شلوغ است و حاجت می دهد. 🔹با تمام نا امیدی که داشتم منی که قبول نداشتم در دل خود گفتم حالا امتحان می کنم و آمدم سر مزار شهید مغفوری خیلی خودمانی با او درد دل و صحبت کردم که کمکم کند تا مشکلم رفع شود. 🔸از وقتی که آمدم سر مزار شهید مغفوری حرف هایم را به او زدم چند روزی بیشتر طول نکشید که خبر مسرت بخش بارداری همسرم را شنیدم و هم اکنون دارای فرزند می باشم و اعتقاد دارم شهدا زنده هستند. ✅راوی آقای یعقوبی -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥احمد آقا کاظمی است... ما البته به این فیلم ها نیاز نداریم که بدانیم جنس شهید احمدها چیز دیگری بود. جنسی خدایی، مخلص، خاکی و یگانه.. 🔹این فیلم را ببینید از برخورد احمد کاظمی با سربازان. چه گل هایی را ما تقدیم خدا کرده ایم... چه گل هایی... 🖤 ۱۹ دی؛ سالروز شهادت سردار حاج احمد کاظمی گرامی باد. 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهداء صلوات. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
عادت داشت اگر یک روز خانه نمی‌آمد حتماً فردا با یک دسته گل به دیدن همسرش می‌رفت.. به همسرش گفته بود: تو عشقِ اولم نیستی؛ اول خُدا، بعد سیدُالشهدا، بعد شُما...❤️🍃 -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
💢«دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی» در حسینیه امام خمینی(ره) 🔹‌اثر جدید «حسن روح‌الامین» از ریحانه سلطانی‌نژاد دخترک ۱۸ ماهه‌ای که همراه با مادر و ۶ نفر دیگر از اعضای خانواده‌اش در حادثه تروریستی مسیر گلزار شهدای کرمان به شهادت رسید. 🔹‌️این اثر امروز در جریان دیدار مردم قم با رهبر انقلاب اسلامی در حسینیه امام خمینی نصب شده است. -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 صحبت های شهید حاج قاسم سلیمانی در وصف شهید محمد حسین یوسف الهی -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 📕✏عهد-کمیل 💠قسمت-بیست-هفتم 🥀سفره صبحانه را پهن کردن من از همان لحظه که تلفن‌ها شروع شد هیچ چیز نخوردم تا سه روز نتوانستم لب به چیزی بزنم. منزل عموی کمیل پشت خانه‌شان بود صدای پدر کمیل را می‌شنیدم که گریه می‌کرد و می‌گفت: "من برم به مریم چی بگم؟ " قرار بود کمیلو سالم تحویلش بدم. بعد داد می‌زد و می‌گفت:" برم چی بگم؟" مامان با گریه و حالت پریشان آمد مرا که دید گفت: یکی بیاد مریمو ببریم دکتر. رنگم پریده بود. صورتم زرد شده بود. حتی آب هم نمی‌توانستم بخورم. در ۲۴ ساعت اول دو بار به من سرم وصل کردند. کم کم خبرها می‌رسید. بدن کمیل را آورده بودند. دیگر غروب شد و شب شد. گفتند: می‌خواهند بدن کمیل را برای وداع بیاورند خانه. من که چیزی نداشتم جز قاب عکس کمیل که آن را به دست گرفتم. یک جا بند نمی‌شدم و فقط راه می‌رفتم و منتظر آمدن کمیل بودم. از هر کسی که نزدیکش می‌رسیدم می‌پرسیدم: "کمیل کی میاد؟" 🥀 تا اینکه بالاخره صدای آژیر آمبولانس را شنیدم. قلبم به شدت می‌زد. هنوز بعد از سال‌ها صدای آژیر آمبولانس تپش قلبم را زیاد می‌کند. مقابل در خانه آژیر آمبولانس قطع شد. تابوت چوبی سربسته‌ای که با پرچم سبز و سرخ و سفید پوشانده شده و شهدا را در آن می‌گذارند. از آمبولانس آمد بیرون و "لا اله الا الله " گویان رفت داخل اتاق. مردم زیادی آمده بودند برای وداع. انگار همه به اندازه من دلشان می‌خواست کمیل را ببینند. بالاخره گفتند: " فقط خانواده درجه یک بروند داخل اتاق." به هر شکلی بود از بین جمعیتی که از مقابل در کنار نمی‌رفتند رفتیم داخل. همه خودمان را انداختیم روی تابوت با گریه، با زجه، با اشک. یک مشمای ضخیم روی تابوت کشیده بودند. با ناخنم چنگ می‌زدم به مشما که پاره شود و کمیل را زودتر ببینم. من به تنهایی نمی‌توانستم آن مشمای ضخیم را از تابوت جدا کنم. چند نفر آمدند کمک مشما را برداشتند. پرچم دور تابوت را برداشتند. در تابوت را باز کردند یک لحظه ماتم برد... &ادامه دارد -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
🌼 🌼 ✨بی تو با سردترین ✨ فصل زمستان چه کنم؟ ✨با دلِ یخ زده و ✨پیکر بی جان چه کنم؟ ✨گیرم از مهلکه‌ی ✨سردیِ دی ، جان بِبَرَم ✨با هوای قفس ✨و نم نم باران چه کنم؟ 🌼 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج ✨ -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 دکتر از روند جنگ خیلی رنج می‌برد. یک‌بار جلسه‌ای با بنی‌صدر داشت. جلسه خصوصی بود. وقتی برگشت، می‌توانستی رنج را از چهره‌اش بخوانی. گفتم: چی شده دکتر؟ جوابم را نداد. ساکت بود تا این‌که گفت: فقط به فکر خودشون هستن که حرف‌شونو به کرسی بشونن، هرچی می‌گم باید به فکر جوون‌ها و گل‌های مردم باشیم که پرپر نشن، هرچی می‌گم این‌ها سرمایه‌های این سرزمین هستن، اصلا گوش نمی‌کنن، یه گوش‌شون دره و یه گوش‌شون دروازه! از غصه‌ی دکتر گریه‌ام گرفته بود. یک بار دیگر هم که تلفنی با فرمانده لشکر ۹۲ زرهی، سرهنگ قاسمی، حرف می‌زد، می‌گفت: آرپی‌جی می‌خوام. سرهنگ می‌گفت: نمی‌تونم بدم. دکتر گفت: چرا؟ سرهنگ گفت: دستور ندارم. دکتر گفت: از کی دستور ندارین؟ گفت: از فرمانده‌ی کل قوا، از بنی‌صدر. باید اون بگه یا لااقل دستورشو کتبی به من بده. دکتر گفت: آخه عزیز من، الآن اون کجاست که من برم گیرش بیارم، بیاد به شما دستورشو بده؟ گفت: این مشکل من نیست، مشکل شماست. دکتر گفت: جنگ که این حرف‌ها رو نداره. گفت: نمی‌تونم، اصرار نکنین لطفا. دکتر به گوشی خیره شد، نفس آرامی کشید و با آرامش آن را سر جایش گذاشت و قبل از این‌که کسی حرفی بزند، گفت: مستحق اعدامه. وقتی این حرف را می‌زد، صورتش سرخ شده بود. به نقل از محسن الله‌داد، کتاب -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------