eitaa logo
راوی‌اربعین
265 دنبال‌کننده
202 عکس
24 ویدیو
0 فایل
﷽ ‌ 🏴السلام علیک یا اباعبدالله (علیه‌السلام)🏴 📌کانال رسمی پویش راوی‌اربعین📌 ایدی‌جهت‌ارسال‌اثار‌مردمی: @Raviarbaeeni_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه امسال اربعین رفتی، عکس یا فیلم یا متن، از قشنگ‌ترین اتفاقی که دیدین بفرستین؛ 📷 ... بناست روایت های متفاوت‌رو ببریم مشهد!😉 https://eitaa.com/raviarbaeeni .🖤.
قصه‌های سوژه‌های اربعین جنسشون متفاوته، خاطره‌هاش فراموش شدنی نیست،📝 قراره باهم این لحظات‌رو مرور کنیم!❤️ https://eitaa.com/raviarbaeeni .🖤.
فقط یه مسابقه هست که چه ببری، چه ببازی بردی!... اون مسابقه‌ایی که توش واسه حسین نفس سوزونده باشی❤️ جانمونی!😉 https://eitaa.com/raviarbaeeni .🖤.
امروز هرکس هرجور میتونه به قلمش به قدمش به نفسش باید کمک کنه به قضیه اربعین. |حاج‌ حسین یکتا|🍃 https://eitaa.com/raviarbaeeni ‌.🖤.
شاید خاطره‌ی تو از اربعین 📝 قشنگ‌ترین سوژه‌ی اربعین باشه📷 https://eitaa.com/raviarbaeeni .🖤.
چقدر قشنگه که تو قشنگی‌های عشق امام حسین‌رو نشون همه دنیا بدی...❤️ https://eitaa.com/raviarbaeeni .🖤.
میدونستی موبایلت میتونه یه موکب‌خونه باشه؟! پس زودباش!😉 https://eitaa.com/raviarbaeeni .🖤.
باور نمی‌شد که گنبد را ببینم. حتی از همان فلکه ضد. موکب‌های جذاب مشهدی که همه چیز توی بساط‌شان پیدا می‌شد و... با این که وسط‌های راه به علی غر می‌زدم که ما را چه به پیاده‌روی، من همان اربعین هم بخشی از مسیر را با ماشین می‌روم. آخرهای کار دیگر خیلی سخت شده بود، تاوال پاهایم داشت اشکم را در می‌آورد. رویم نمی‌شد جلوی علی هم چیزی بگویم... قبل از سفر و توی محل کار خیلی گنده بازی در آورده بودم. همه همکاران را هم به سخره گرفته بودم. بعد از سلام به گنبد گوشه پیاده رو ولو شدم. علی برایم شربت و کباب و نان آورده بود. تا اندازه زیادی سر حال شدم. اما موضوع اصلی حل نشده بود. اسکان. به علی گفتم حالا چیکار کنیم؟ خندید و گفت: بریم حرم دیگه -بعدش؟ +راستش نمی‌دونم. - کاش کربلا بودیم که موکب داشت یا مبیت + حالا یه چیزی میشه، اونی که تا حالا رسونده ما رو بقیه ش رو هم... ـ یک تاکسی کمی جلوتر از ما کنار شلوغی خیابان توقف کرد. راننده پیاده شد و گفت: جوون؟ زائرین؟ علی با تردید گفت: بله. اگه آقا قبول کنند. با لبخند گفت: لابد جا هم ندارید؟ علی گفت: نه. چطور؟ - سوارشید بیاین خونه من. +خونه شما؟ - آره دیگه. شماها تا حالا اربعین نرفتینا؟ +چرا اتفاقا امسالم بودیم؟ - خب دیگه فک کن خونه‌ی ما مبیت. اشکم در آمد نمی‌دانم از درد تاول و خستگی زیاد بود،‌ از آرزویی که چند دقیقه قبل بلند بلند گفتم یا از شوق دیدار. وقتی وارد راه پله خانه‌شان شدیم، کفش‌های موجود نشون می‌داد که ما اولین زائرای این مبیت نیستیم.