eitaa logo
راویگپ | Ravigap
351 دنبال‌کننده
263 عکس
155 ویدیو
7 فایل
﷽ 🇵🇸🇮🇷🇱🇧 ما مؤمنانِ ذكـرُ علـیٍ عبادتیم 💚🕊️ لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/434196413 کانال اصلی : @Ravidin
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ﴾﷽﴿ 🔹امیرالمؤمنین، مشغول وصله زدن کفششون بودن که ابن عباس وارد شد. حضرت فرمودن: ابن عباس! به نظرت این کفش چقدر می‌ارزه؟! 🔸ابن عباس عرض کرد: هیچی! کسی حاضر نیست بابت همچین کفش کهنه و داغونی هزینه کنه. 🔹امیرالمؤمنین فرمودن: به خدا قسم همین کفش، برای من دوست داشتنی‌تره از ریاست و حکومت بر شما! مگه این که بتونم به وسیله حکومت حقی رو زنده کنم و باطلی رو از بین ببرم!... ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ ▪️می‌گفت: وارد مدینه که شدم، چشمم به یه جوونی افتاد که از شدت زیبایی‌اش ماتم برد! از یه نفر پرسیدم: این آقا کیه؟! جواب داد: حسن؛ پسر علی بن ابی طالب. ▪️من به علی، به خاطر داشتن همچین پسری حسودی‌ام شد؛ رفتم جلو گفتم: تو پسر ابوطالبی؟! فرمود: نه من نوه ایشونم. جلوی چشمش دوبار خودش و پدرش رو نفرین کردم! ▪️حسن بن علی، منتظر موند تا حرفام تموم بشه؛ بعد یه طوری که انگار هیچی نشنیده بود بهم گفت: _ به نظر میاد اینجا غریبید؛ اگه خواستید اسبتون رو عوض کنید یا هروقت هرچیزی نیاز داشتید حتما روی کمک من حساب کنید. ▪️از خجالت وا رفتم! دیگه روم نشد تو صورت کسی نگاه کنم چه برسه به جواب، یا حتی یه تشکر خشک و خالی!... ▪️درحالی که قلبم فریاد میزد تا حالا هیچ کسی رو به اندازه این آدم دوست نداشته، قدم‌هام رو تند کردم و با سرعت از اونجا دور شدم!... | میزان الحکمه، ج ۱، ص ۳۲۸ ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
• طرف فقیر بود؛ همچین سر و وضع تمیز و مرتبی نداشت. اومد بین اصحاب و نشست کنار یه آدم پولدار و اتو کشیده! پولداره از ظاهر فقیر بدش اومد و خودش رو کنار کشید؛ تا پیغمبر این حرکت رو دیدن، رو به اون آدم ثروتمند فرمودن: _ چی شد؟ ترسیدی چیزی از فقر این بنده خدا به تو بچسبه؟! گفت: نه یا رسول الله! _ ترسیدی چیزی از ثروت تو به این بنده خدا بچسبه؟! + نه یا رسول الله!! _ ترسیدی لباس‌هات کثیف بشن؟! + نه یا رسول الله!!! _ پس چرا اینطوری خودت رو کنار کشیدی؟! + اشتباه کردم! شرمنده ام! برای جبرانش حاضرم نصف ثروت خودم رو به ایشون ببخشم تا من رو حلال کنه. مرد فقیر گفت: ولی من حاضر نیستم قبول کنم! چون می‌ترسم یه روزی من هم مثل این آقا مغرور بشم و با یه برادر مسلمون خودم همچین رفتار متکبرانه‌ای داشته باشم!... ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌﷽ می‌گفت: یه روز، مست کرده بودم و با همون ظرف شرابم تو کوچه‌های مدینه راه می‌رفتم. بین راه، یهو چشمم افتاد به امام صادق! تا چشمم به آقا خورد، عقلم اومد سر جاش و از شدت خجالت و احساس گناه، پا گذاشتم به فرار!... من می‌رفتم ‌و امام صادق هم همین طور کوچه به کوچه پشت سرم میومدن! اون‌قدر از این کوچه به اون کوچه رفتم تا این که رسیدم به یه کوچه‌ی بن بست. پشت سرم رو نگاه کردم دیدم آقا هم اومدن داخل کوچه. همین طور عقب عقب رفتم تا این که خوردم به دیوار! وقتی دیدم دیگه راه فراری ندارم، از شدت خجالت رومو از ایشون برگردوندم. امام صادق رو به من فرمودن: _ فلانی! هروقت، هرجا، هر اشتباهی هم که کرده بودین، روی خودتون رو از ما برنگردونید!... ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ ▪️اسماعیل، سر راه امام حسن عسکری نشسته بود تا حضرت بیان و ازشون یه مقدار پول بخواد؛ ▪️آقا که رسیدن، رفت جلو و کلی از فقر و بیچارگی شکایت کرد؛ رو به امام عسکری گفت: _ آقا به خدا قسم یک درهم بیشتر ندارم، صبحانه و شام هم ندارم!... امام حسن عسکری با ناراحتی نگاهش کردن و فرمودن، به اسم خدا قسم دروغ می‌خوری؟! تو همین الان ۲۰۰ درهم داری که زیر خاک قایمشون کردی! بعد رو به غلامشون فرمودن: هرچی همراهت داری بده به اسماعیل. ▪️دوباره خطاب به اون مرد فرمودن: _ این رو بدون هر موقع به اون پول‌های زیر خاکت نیاز شدید پیدا کردی، ازشون محروم میشی!... ▪️یه مدت گذشت؛ وضعیت طوری شد که اسماعیل به شدت به اون پول‌ها محتاج شد. رفت همون جایی که دفنشون کرده بود. وقتی خاک‌ها رو کنار زد، دید هیچ اثری از پول‌ها نیست! ▪️بعداً معلوم شد که پسر اسماعیل از جای اون پول‌ها با خبر شده، همه رو دزدیده و فرار کرده!... | اصول کافی،باب مايفصل به دعوي المحق و المبطل حدیث۱۴، ص۵۰۹ ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ 💠 مفردِ مذکرِ غائب (علیه‌السلام) 🔸نامه‌ها رو به‌ دست من دادن و فرمودن: اینا رو ببر مدائن؛ بعد از ۱۵ روز که برگردی، صدای‌ گریه از این خونه می‌شنوی و جسد من رو روی سکوی غسل می‌بینی. 🔹پرسیدم: آقاجان؛ بعد شما کی امام میشه؟ فرمودن: هر کس جواب نامه‌های من رو ازت خواست، اون امام بعدیه. گفتم: میشه بیشتر راهنمایی کنید؟ فرمودن: هر کس بر بدن من نماز بخونه و بگه داخل کیسه چیه، اون امام بعدیه. 🔸روم نشد توضیــح بیشتـری ازشون بخوام؛ نامه‌ها رو برداشتم و رفتم. بعد از ۱۵ روز که برگشتم، دیدم از خونه امام عسکری، صدای گریه میاد! داشتن بدن ایشون رو برای غسل آماده می‌کردن... 🔹چند قدم اون طرف‌تر، یه عده جمع شده بودن دور جعفر (معروف به جعفر کذاب)، برادر امام حسن عسکری و شهادت حضرت رو بهش تسلیت، و شروع امامتش رو تبریک می‌گفتن! 🔸با خودم گفتم: اگه قراره این آدم شرابخوار قمارباز بشه امام دوازدهم، باید فاتحه شیعه و امامت رو خوند!! 🔹بالاخره منم رفتم جلو و مثل بقیه تسلیت و تبریک گفتم. مردم جمع شدن و خواستن برای نماز میت، به جعفر اقتدا کنن که یه پسر بچه گندمگون با موهای مجعد جلو اومد، عبای جعفر رو کشید و گفت: - عمو عقب‌تر بایست. من برای خوندن نماز پدرم از شما سزاوارترم! جعفر کذاب صورتش سرخ شد و عقب رفت... 🔹بعد از نماز، پسر بچه جلو اومد و به من گفت: جواب نامه‌ها رو بده. لبخند زدم و توی دلم گفتم: این، دوتا علامت.هر کس درگیر کاری بود که دیدیم چند نفر از شیعیان قم اومدن. پرسیدن: - ما به کی باید تسلیت بگیم؟ مردم جعفر کذاب رو نشون دادن. 🔸فرستاده‌های قم، جلو اومدن، بعد از عرض تسلیت، گفتن: - ما چندتا نامه و مقداری پول همراهمون داریم که باید به جانشین امام عسکری بدیم. بفرمایید نامه‌ها از طرف چه کسانی، و اموال چه مقدار هستند تا اون‌ها رو تقدیمتون کنیم. 🔹جعفر با ناراحتی بلند شد، لباس‌هاش‌ رو تکون داد و گفت: من چه می‌دونم من که علم غیب ندارم! همون‌جا یه‌ غلام جلو اومد و گفت: نامه‌هایی که آوردید از طرف فلانی و فلانی هستند و اموالی که آوردید، هزار دیناره، که ده‌ دینارشون روکش طلا دارن. 🔸یه نفر از اهالی قم گفت: هر کس تو رو فرستاده، همون امام زمان ماست! 🔹جعفر کذاب، خبر حضور امام زمان رو برای معتمد عباسی برد. معتمد، از صقیل، کنیز امام عسکری در این مورد بازجویی کرد. صقیل، همه‌ چیز رو انکار کرد و برای این که ذهن سربازان معتمد رو از (عج) منحـرف کنه، ادعا کرد که از امام‌ عسکری بارداره‌! 🔸به دستور معتمد، اون کنیز تحت نظر قرار گرفت که اگه بچه‌ای از امام عسکری متولد شد، همون‌ جا کارش رو تموم کنن! تا این که قیامی به دست مخالفین عباسیان اتفاق افتاد، و به لطف این قیام، کنیز امام عسکری موفق به فرار شد و از دست سربازان معتمد نجات پیدا کرد. ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ 🔰 معشوق رسول الله 💚 🔹پیامبر، حضرت خدیجه رو عجیب دوست داشتن؛ حتی بعد وفات ایشون، با این که همسران دیگه‌ای داشتن به مناسبت‌های مختلف، از حضرت خدیجه یاد می‌کردن و به یاد ایشون گریه می‌کردن! 🔸یه بار یکی از همسران پیامبر بهشون گفت: _ ای بابا یا رسول الله چقدر برای خدیجه گریه می‌کنید؟ ایشون یه زن سن بالا بود که فوت شد تموم شد رفت! الان خدا بهتر و جوون‌تر از ایشون رو به شما داده! 🔹پیامبر با ناراحتی فرمودن: شماها چه می‌دونید خدیجه کی بود؟ اون زمانی که همه من رو دروغ‌گو می‌دونستن، خدیجه به صداقت من یقین داشت و من رو همه جا تائید و تصدیق می‌کرد! اون زمانی که همه شما کافر بودید، خدیجه ایمان آورده بود! تنها خدیجه است که مادر فرزندان منه! چطور می‌گید کسی بهتر از خدیجه نصیب من شده؟! 🔸اون همسر پیامبر میگه از اون روز به بعد، من همیشه خودم رو با ذکر خیر خدیجه پیش پیامبر عزیز می‌کردم.. 💠 @Ravidin | راویدین
‌ 🔹اومد پیش امام باقر، پرسید: _ امیدوار کننده‌ترین آیه قرآن کدومه؟! حضرت پرسیدن: _ علمای شما چی می‌گن؟ جواب داد: _ این آیه: «يا عبادِي الّذينَ أسْرَفُوا على أنْفُسِهِم لا تَقْنَطُوا من رحمةِ اللّه» (ای بندگان من که به خودتان ستم کرده‌اید، از رحمت خدا ناامید نباشید!) 🔸امام باقر فرمودن: _ ولی از نظر ما اهل بیت، امیدوار کننده‌ترین آیه قرآن این آیه است: «و لَسَوفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» (ای رسول ما! به زودی خداوند چیزی رو به تو عطا می‌کنه که دلت راضی میشه) حضرت در ادامه فرمودن: اون چیز، شفاعته! به خدا قسم شفاعته!... به خدا قسم شفاعته!... | میزان الحکمه، ج ۴، ص ۳۷۶ پ.ن: البته این یه توضیحی داره که به زودی براتون می‌نویسمش 🌱 ♨️ به روایتِ راویدین👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ به امام هادی علیه السلام نامه نوشت؛ گفت: آقاجان! من از شما دورم، نمی‌تونم به ملاقاتتون بیام؛ وقت‌هایی که مشکلی برام پیش میاد چیکار کنم؟! امام هادی تو جوابش نوشتن: ما که از شما دور نیستیم! هروقت به ما نیاز داشتید، فقط کافیه لب‌هاتون رو تکون بدید و از همون جایی که هستید، با ما صحبت کنید... 🦋 | بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۳۰۶ ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ با این کارشان از شما خواسته‌اند که وارد جنگ بشوید؛ حالا شما یا تن به ذلت بسپارید و شجاعت و شرافتتان را حراج کنید، یا شمشیرها را از خون‌هایشان سیراب کنید تا از آب سیراب شوید! چرا که اگر زنده باشید، اما شکست خورده، در حقیقت مرده‌اید! و اگر بمیرید و پیروز شوید همانا زندگان حقیقی شمایید!... _ در صفین که معاویه راه آب را بست، امیرالمؤمنین، به یارانش می‌فرمود!.. | نهج‌البلاغه،خطبه۵۱ ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ 🔸صدای یاالله که بلند شد، آقایون خودشون رو جمع و جور کردن تا اون خانوم جلو بیاد و سؤالش رو بپرسه. 🔹اسماء، محکم و باوقار وارد شد و سلام کرد؛ گفت: - همه‌ کس و کارم به فدای شما یا رسول‌الله! من، اسماء دختر یزید انصاری فرستاده زنان به سوی شما هستم تا سوالی رو ازتون بپرسم که از شرق، تا غرب عالم همه زن‌ها در اون سوال با من شریک و هم نظر هستند. اجازه می‌فرمائید؟ 🔸پیغمبر فرمودند: - بفرمائید. 🔹اسماء گفت: همه‌ی ما می‌دونیم و شهادت می‌دیم که خداوند تو رو به حق، برای همه مردان و زنان عالم مبعوث کرد. ما زن‌ها هم مثل مردها به شما ایمان آوردیم. اما گویا در اسلام، مردها نسبت به ما زن‌ها به درجات بالاتری میرسن! 🔸چون ما تمام عمر سراغ کاری نمی‌ریم که همسرانمون راضی نباشن؛ توی خونه‌هامون نشستیم، اسباب آرامش شما رو فراهم می‌کنیم و بچه‌هاتون رو بزرگ می‌کنیم. 🔹اما شما مردها به راحتی می‌تونید به نماز جمعه و نماز جماعت برید، به عیادت مردم برید، در تشییع جنازه‌ها شرکت کنید، بی‌دردسر به حج برید، به جهاد برید و از ثوابشون بهره‌مند بشید و... 🔸و هربار هم که برای حج، جهاد، یا مأموریتی از خونه خارج می‌شید، باز این ما زن‌ها هستیم که توی خونه‌هاتون می‌مونیم، از اموال شماها نگهداری می‌کنیم، برای شما لباس و اسباب زندگی فراهم می‌کنیم و بچه‌هاتون رو تربیت می‌کنیم. حالا سوال من اینه که آیا برای ما خانم‌ها هم کاری هست که بتونیم مثل شما ثواب ببریم، یا حتی از مردها هم سبقت بگیریم؟ 🔹پیامبر با لبخند رو به اصحابشون فرمودند: - تا حالا دیده بودین یه خانوم این طوری برای دینش دغدغه داشته باشه؟ 🔸اصحاب گفتن: - نه والا! حتی فکرش رو نمی‌کردیم یه خانوم بتونه این قدر خوب و دقیق راجع به این مسائل صحبت کنه! 🔹پیامبر رو به اسماء فرمودن: - برو و از طرف من این پیام‌ رو به تمام زنان برسون: همین کارهایی که اسم بردی، همین توجه و رسیدگی که شماها نسبت به همسران و خانواده‌هاتون دارین، همین محبت و آرامشی که به همسر و بچه‌هاتون می‌بخشین، همین زحمتی که برای پرورش و تربیت بچه‌ها می‌کشین، همین کارهای به ظاهر کوچیک، اما با عظمتی که کنج خونه‌هاتون انجام میدین، پیش خدا اهمیت و اجرش برابره با تمام اون رنج‌هایی که مردها در مسیر حج و جهاد و سایر اعمال واجبشون تحمل میکنن!! 🔸اسماء، وقتی این حرف‌ها رو شنید، در حالی که از شدت خوشحالی، اشک‌هاش جاری شده بود، با فریاد الله اکبر و لا اله الا الله از مسجد خارج شد... 💠 @Ravidin | الدُّرّالمنثور،ج۲،ص۱۵۳ ‌‌
‌ 🔰هرآنکه در دل خود یاد ماست... 🔹بعد صفین، اومد پیش امیرالمؤمنین، گفت: یا امیرالمؤمنین چقدر دلم می‌خواست برادرم هم تو این جنگ کنار ما بود و از فیض همراهی شما بهره‌مند می‌شد! 🔸امیرالمؤمنین فرمودن: نظر خودش چی بود؟ دوست داشت با ما باشه یا نه؟ 🔹اون مرد گفت: بله آقاجان خیلی دوست داشت اینجا باشه اما براش مشکلی پیش اومد و نتونست. 🔸امیرالمؤمنین فرمودن: پس نه تنها برادر تو امروز با ما بوده، حتی اونهایی که هنوز به دنیا نیومدن، و هزاران سال بعد پا به این دنیا می‌ذارن؛ اصلا نه! تا خود قیامت! هرکس واقعا از ته دلش بخواد که کاش امروز بود و ما رو همراهی می‌کرد، جزء کسانیه که امروز در رکاب منِ علی بودن و در کنار ما جنگیدن!... | گفتارهاى معنوى، شهيد مطهرى، ص 236 ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ تو جنگ صفین یه نفر درخواست کرد که با امیرالمؤمنین صحبت کنه؛ حضرت از سپاه خارج شدن و به دیدنش رفتن. گفت: یا علی! تو که هم در اسلام آوردن، هم در هجرت از همه زودتر به دستور خدا و رسول خدا لبیک گفتی، اگه یه پیشنهادی بدم که مانع جنگ ‌و خون و خونریزی بشه قبول می‌کنی؟ امیرالمؤمنین فرمودن: پیشنهادت رو بگو. گفت: تو برگرد به عراق خودت، ما هم بر می‌گردیم به شام خودمون؛ دیگه نه ما کاری به کار تو داریم، نه تو کاری به کار ما داشته باش! امیرالمؤمنین فرمودن: متوجه منظورت شدم؛ می‌دونم از سر دلسوزی این حرف‌ها رو می‌زنی، اما من درمورد این مسئله خیلی فکر کردم شب‌ها تا صبح چشم روی هم نذاشتم و دو دوتا چهارتا کردم، همهٔ جوانبش رو سنجیدم، و در نهایت به دوتا راه بیشتر نرسیدم: _ یا تن دادن به جنگ، _ یا کافر شدن به اون چیزهایی که خدا بر پیامبرش نازل کرده! حقیقت ماجرا اینه که خدا به هیچ عنوان راضی نمیشه که یه عده روی زمین ظلم و معصیت کنن و اولیاء الهی ساکت بمونن، یا امر به معروف و نهی از منکر نکنن!... در نهایت به این نتیجه رسیدم که تحمل جنگ برای من، خیلی راحت تره از تحمل غل و زنجیر جهنم!.. | شرح‌نهج‌البلاغه،ج۲ص۲۰۷ ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ 🔸اومد پیش اباعبدالله، گفت آقاجان من خیلی گناهکارم؛ عرضهٔ ترک گناه هم ندارم چیکار کنم؟ 🔻حضرت فرمودن: این پنج تا کار رو انجام بده، بعدش هرچقدر خواستی گناه کن: ۱.رزق و روزی خدا رو نخور، هرچقدر خواستی گناه کن! ۲. از قلمرو حکومت خدا برو بیرون، هرچقدر خواستی گناه کن! ۳. جایی رو پیدا کن که خدا تو رو نبینه، هرچقدر خواستی گناه کن! ۴. وقتی فرشته مرگ اومد، نذار جونت رو بگیره، هرچقدر خواستی گناه کن! ۵. وقتی خواستن ببرنت جهنم، تو نرو، هرچقدر خواستی گناه کن... | بحارالانوار، ج 75، ص 126 ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1676083905C89b2446185
‌ 🔹چندتا زن یهودی اومدن پیش پیغمبر و گفتن ما یه مجلس عروسی داریم، تو عالم همسایگی خواستیم از دختر شما هم دعوت کنیم که به مجلس ما بیان. 🔸پیغمبر فرمودن: فاطمه شوهر داره؛ باید به ایشون بگید. رفتن و با امیرالمؤمنین مطرح کردن و حضرت هم فرمودن اگه خودشون مشکلی نداشته باشن منم مشکلی ندارم. 🔹گذشت و روز عروسی رسید. زن‌های یهودی لباس‌های گرون پوشیدن و کلی زر و زیور به خودشون آویزون کردن! به خیال این که حضرت زهرا با همون چادر وصله‌دار و لباس‌های کهنه میان و اونها هم یه بهانه برای مسخره کردن و تیکه انداختن به ایشون و پیغمبر و دینشون پیدا می‌کنن! 🔸روز عروسی، جبرئیل نازل شد و از بهشت برای حضرت زهرا چنان لباس‌ها و لوازم زینتی زیبا و خارق العاده‌ای آورد، که اونها به عمر خودشون و جد و آبادشون هم ندیده بودن! در حدی حیرت زده شده بودن که از شدت تعجب به حالت سجده روی زمین افتادن! 🔹یه عده‌شون وقتی دیدن دختر پیغمبر می‌تونه از همچین تجملات خاص و دست نیافتنی‌ای استفاده کنه، اما مثل بقیه مردم زندگی می‌کنه، شهادتین گفتن و به پیغمبر اسلام ایمان آوردن!... | بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۰ ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ _ یا رسول الله یادتونه بعد از جنگ احد، چقدر از دوستان و همراهانمون شهید شدن؟ ولی من با اون همه زخمی که داشتم زنده موندم... خدا می‌دونه چقدر برام سخت بود که ازشون جا موندم!‌ خدا می‌دونه چقدر حسرت شهادت داشتم... ولی مگه شما به من نفرمودین که تو هم بالاخره شهید میشی؟ _ علی جان هنوز هم میگم تو شهید میشی. اما یه سؤال ازت دارم؛ وقتی زمان شهادتت برسه، صبر می‌کنی؟ _ صبر؟ اون جا که دیگه جای صبر نیست! اون موقع وقت شادیه!... وقت شُکره... من سالهاست آرزوی اون لحظه رو دارم... 💔 💠 @Ravidin | راویدین
‌ 🔹یه شب خلیفه دوم تو کوچه‌های مدینه گشت می‌زد، که یه زن و مرد رو درحال فحشا دید! 🔸صبح رفت مسجد و از مردم پرسید: اگه رهبر جامعه یه مرد و زن رو در همچین وضعیتی ببینه، و با شهادت خودش به اونها حد بزنه، کار درستی انجام داده یا خیر؟! 🔹مردم گفتن: تو حاکم جامعه هستی و همچین اختیاری رو داری. 🔸امیرالمؤمنین از جا بلند شدن و فرمودن: _ تو همچین حقی نداری! اگه این کار رو بکنی، باید به خودت حد زده بشه! چون خدا در این مورد به هیچ عنوان به کمتر از چهار شاهد رضایت نداده! 🔹عمر پذیرفت و دیگه لب از لب باز نکرد... | الغدیر، ج ۶، ص ۱۲۳ (ع) 🫀 ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ 🔹یه روز هارون به امام کاظم علیه‌السلام گفت: _ چرا شما فکر می‌کنید از ما به رسول الله (ص) نزدیک‌ترید؟! ما همه‌مون خویشاوندان پیامبریم! 🔸امام کاظم فرمودن: _ یه لحظه صبر کن! اگه پیامبر الان زنده می‌شد و دخترت رو ازت خواستگاری می‌کرد، به ایشون جواب مثبت می‌دادی؟! 🔹هارون گفت: _ سبحان الله!! نه تنها جواب مثبت می‌دادم، که پیش عرب و عجم به این وصلت افتخار می‌کردم! 🔸امام کاظم علیه‌السلام فرمودند: _ اما نه پیامبر به خواستگاری دختر من می‌اومدن، نه من می‌تونستم دخترم رو به ایشون بدم. چون دختر من فرزند پیامبره، و به ایشون محرمه! | کشف الغمه، ج ۳، ص ۴۵ ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ 🔹به یه بیابون خشک و بی آب و علف رسیدن؛ تصمیم گرفتن یکمی همون جا بمونن و استراحت کنن. کمی که گذشت، همه‌چیز برای استراحت آماده شده بود، الا هیزم و آتیش! 🔸پیامبر از اصحاب خواستن: برید هرچقدر که می‌تونید هیزم جمع کنید و بیارید. اصحاب یه نگاهی به صحرا انداختن؛ دیدن صاف صافه! نه چوبی، نه بوته خاری!... گفتن یا رسول الله از این صحرا هیزم گیر نمیاد ها! پیامبر فرمودن حالا شما برید هرچقدر تونستید جمع کنید غنیمته. 🔹اصحاب رفتن و گشتن و هر تیکه چوب کوچیکی که به چشمشون خورد رو جمع کردن و آوردن. در نهایت چوب‌ها رو که روی هم ریختن، یه حجم زیادی هیزم جمع شد! 🔸پیغمبر فرمودن: گناه‌های کوچیک آدم هم مثل همین چوب‌های کوچیکن؛ اولش به چشم نمیان؛ اما یه روز می‌بینید از همون‌ گناه‌های کوچیک که اصلا به چشم نمی‌اومدن، چه حجم وحشتناکی جمع شده و تا چه حد گرفتارتون کرده!... | وسائل الشیعه، ج ۲، ص ۴۶۲ ♨️ به روایتِ راویدین 👇 https://eitaa.com/joinchat/1676083905C89b2446185
‌ 🔸کنیز، خواست روی دست امام سجاد آب بریـزه که کوزه از دستش افتاد روی سر حضرت و سرشون شکست! 🔹حضرت برگشتن به کنیز نگاه کردن؛ کنیز که نمی‌دونست امام چه واکنشی نشون میدن، حسابی وحشت کرده بود! 🔸با نگرانی این آیه‌رو خوند: «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ» یعنی متقین افرادی هستن که خشم خودشون رو کنترل می‌کنن. 🔹امام سجاد فرمودن: خشمم رو کنترل کردم. 🔸کنیز ادامه داد: «وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ» یعنی از اشتباه مردم هم می‌گذرن. 🔹امام سجاد فرمودن: اشتباهت رو هم بخشیدم. 🔸کنیز باز ادامه داد: «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» یعنی خدا نیکوکاران رو دوست داره. 🔹امام سجاد فرمودن: در راه خدا آزادت کردم! :)🦋 | الارشاد، ج 2، ص 146 و 147 ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ 🔹یه روز هارون الرشید از بهلول خواست که چهل تا حرومزاده رو بیاره پیشش. 🔸بهلول فورا رفت و بعد از چند لحظه با چهل نفر برگشت! 🔹هارون با تعجب پرسید: چطوری به این سرعت تونستی چهل نفر رو جمع کنی؟! اصلا از کجا فهمیدی که اینا حرومزاده‌ان؟! 🔸بهلول تو جوابش گفت: کار آسونی بود! رفتم روی پل شهر ایستادم و داد زدم: کی دشمن علی بن ابی طالبه و بغض اون رو در دلش داره؟ 🔹بیشتر از صد نفر اومدن، منم چهل نفرشون رو با خودم آوردم؛ همون طور که خودت خواستی. 🔸صدای خنده هارون بلند شد؛ بهلول گفت: آخه یاد حدیث پیامبر افتادم که فرمود: _ یاعلی! ما یغبضک الا ابن الزنا یعنی یا علی! هیچ کس بغض تو رو در دلش نداره مگر این که حرامزاده باشه! | کشکول شیخ بهایی ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ دست مادر به دعا بلند شد؛ دیدم که یکی یکی همه رو اسم می‌بره و براشون دعا می‌کنه. تا صبح چشم روی هم نذاشتم؛ می‌خواستم ببینم مادر به اسم خودمون که می‌رسه چه دعایی برامون می‌کنه؟! صبح شد و دعای مادر تمام؛ اما اسمی از خودمون نیاورد! گفتم مادر پس خودمون چی؟! مادر فرمودن: _ حسنم! اول همسایه، بعد خودمون. پ.ن: واقعا فکر می‌کنید، مادری که تا صبح تو نمازش مردمِ بی معرفت مدینه رو دعا می‌کرد بین اون دعاها، اسمی از ماها نیاورده؟! :)💔 ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ 🔸تو جنگ احد، خیلی از یاران پیامبر فرار کردن و جز چند نفری از جمله امیرالمؤمنین و ابودُجانه کسی کنار پیغمبر نموند! 🔹رسول الله به ابودُجانه فرمودن: _ من بیعتم رو ازت برداشتم؛ تو هم می‌تونی بری. اما قضیهٔ علی فرق می‌کنه؛ علی از منه و من هم از علی‌ام. 🔸ابودجانه در حالی که صورتش خیس از اشک شده بود گفت: نه به خدا قسم من فرار نمی‌کنم! به خدا قسم خودم رو از بیعت تو آزاد نمی‌کنم! به خدا قسم زیر عهدی که با تو بستم نمی‌زنم! 🔻(این قسمت از جواب ابودجانه خیلی به دل من نشست:) _ کجا برم آخه یا رسول الله؟! برگردم پیش همسر و فرزندم که یه روزی می‌میرن؟ یا خونه‌ام که یه روزی خراب میشه؟ یا ثروتم که از بین میره؟ یا اجلم که هر لحظه بهم نزدیک و نزدیک‌تر میشه؟ 🔹با اون گریه‌ها و حرف‌های خالصانه، دل پیغمبر به حال ابودجانه سوخت و رضایت دادن که کنارشون بمونه و شمشیر بزنه. 🔸تو اون جنگ ابودجانه تا آخرین لحظه کنار امیرالمؤمنین شمشیر زد و درنهایت، درحالی که قلب پیغمبر رو از خودش راضی کرده بود، از شدت جراحاتش از پا افتاد... | روضهٔ کافی، ص ۳۱۹ ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6
‌ 🔸یه جا حضرت عیسی فرمود: من بیماران زیادی رو درمان کردم و به اذن خدا شفا دادم؛ کور مادرزاد و پیس رو شفا دادم، حتی مرده‌ها رو زنده کردم؛ اما هرکاری کردم، احمق رو نتونستم شفا بدم! 🔹یه نفر پرسید: احمق کیه؟ 🔸حضرت عیسی فرمودن: احمق، اون آدم خودشیفته‌ایه که خودش رو از عالم و آدم بالاتر می‌دونه، هیچ عیبی تو خودش نمی‌بینه، همهٔ حق‌ها رو برای خودش می‌خواد و وقتی پای خودش وسط باشه برای بقیه حقی قائل نیست! این طور آدم‌ها همون احمق‌هایی هستن که هیچ درمانی براشون وجود نداره. | بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۳۲۳ ♨️ به روایتِ راویدین | عضو بشید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951138468C9c6239cbb6