May 11
•
میگفت:
_ تو مسجد جمکران، بین دعا و مناجات، یه آقا
سید بزرگواری رو دیدم؛ با خودم فکر کردم حتما
ایشون تازه از راهرسیده، خستهو تشنه است، یه
لیوان آب براش ببرم. آب رو که بردم جلو گفتم
سید این رو بگیرید به جاش برای ظهور آقای ما
دعا کنید.
اون آقا سید فرمودن: اگه شیعیان ما به اندازه
همین لیوان آب مشتاق و منتظر ما بودن،
ظهور ما اتفاق افتاده بود؛
حیف که نیستن... 💔
#حاضرِ_غائب ✨
#روایت_من
💠 @shagerde_ostad
🔸آخرهای شب بود که امیرالمؤمنین و جناب کمیل بن زیاد از جایی رد میشدن؛ یه صدا باعث شد جناب کمیل خشکش بزنه و دیگه نتونه قدم از قدم برداره!
🔹داخل یکی از خونهها، یه نفر با یه لحن و صدای عجیب قشنگی داشت این آیه رو میخوند:
- «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا...» ✨
🔸خلاصهی معنی آیه این بود که آیا اونهایی که شبها تا صبح مشغول عبادتن، با اونهایی که مشغول گناه هستن برابرن⁉️
🔹امیرالمؤمنین که اشک شوق و حسرت کمیل نسبت به صاحب اون صدا رو دیدن، یه آهی از ته دل کشیدن و فرمودن:
کمیل! زیاد غبطه این آدم رو نخور! این به
اصطلاح قاری قرآن، اهل جهنمه!! 🔥
🔸کمیل باورش نمیشد مردی که اون موقع شب بیدار شده و با اون سوز و به اون قشنگی قرآن میخونه جهنمی باشه❗️
🔹گذشت و جنگ نهروان، جنگ امیرالمؤمنین با خوارج اتفاق افتاد.
بعد جنگ، امیرالمؤمنین همین طور که بین کشتهها راه میرفتن، نوک شمشیرشون رو گذاشتــن روی سـر یکی از کشتــههای سپــاه دشمن و رو به کمیل فرمودن:
یادته اون شب چقدر به حال اون قاری قرآن غبطه خوردی؟ این آدم همون قاریه‼️...
🔸بدن کمیل از این حجم از عاقبت به شری شروع کرد به لرزیدن! همون جا خم شد دست امیرالمؤمنین رو بوسید و استغفار کرد...
#امیرالمؤمنین
#روایت_من
♨️ به روایتِ راویدین 👇
https://eitaa.com/joinchat/1676083905C89b2446185