▪️نصر- من – الله
ماه مهر بود ولی بوی اردیبهشت میداد. فضا را مه گرفته بود. نه میخواستم، نه میتوانستم باور کنم. مثل غروب آخر اردیبهشت که به خودم امید میدادم، مثل وقتی خبر پرواز حاج قاسم را شنیدم. اولین واکنشم این بود که: « دروغه»
اما سکوت رسانهها چیز دیگری میگفت. حالم خراب بود. جای قلب، سنگی داغ توی سینه حس میکردم. نفس نفس میزدم. بغض با تمام توان فشار میآورد ولی چشم نمیبارید. مبهوت در خانه میگشتم و دستها را به هم میمالیدم. فکر کردم الان است که از شدت اضطراب سکته کنم. بی چاره، رفتم سراغ کلام خدا. تنها تسکینی که میشناختم. کتاب را برداشتم. جلدش را نوازش کردم. مثل هدیهای به سینه فشردمش. آرامش بیشتری نیاز داشتم. با دو دست عمود نگهش داشتم. حمد خواندم. بوسهای رویش کاشتم. چشمهایم را بستم. بسم الله گفتم و بازش کردم:
« وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ۚ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ أُولَٰئِكَ حِزْبُ اللَّهِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»
خبر شهادت را قران برایم تایید کرد. سد احساسم شکست و سیل اشک راه گرفت روی صورتم. نمیدانم چقدر با قران توی آغوشم گریه کردم. اما اینبار حزن نبود. وعدهی جنات و رستگاری داده بود. سید به اعلی علیین پرواز کرده بود. به رویایش رسیده بود. به وصال به آغوش خدا. و قبل رفتن حزب الله را ساخته بود.
مثل ساختمانی محکم، ضد زلزله و ویرانی. یا درختی تناور با ریشههایی عمیق که اگر شاخ و برگش را بزنی هم به عظمتش خدشه وارد نمیشود.
رب مهربان با من حرف زده بود. تمام پیغامش را توی یک آیه به جانم ریخت و من از حلاوت هم صحبتی با او دیگر برای سید ناآرامی نکردم. انگار دلم به وعدهی الهی گرم شده بود.
پنج ماه گذشته. امروز تشییع و تدفین پیکر سید است. توی خانهی ابدی.
و من میدانم آن خانه کجاست.
مزار سید شاید جایی در لبنان به یادگار بماند. بشود سمبل مقاومت. بشود چراغ راه جوانهایی که میخواهند راه او را بروند. اما او منتشر شده. حقیقت وجود سید مثل نورپخش شده. در وجود همه چراغی روشن کرده برای مسیر پیش رو. برای زنده نگه داشتن مقاومت. سلوک سیاسی سید حسن نصرالله باید بشود راه و رسم همه آزادگان جهان. آنها که میخواهند پرچم عدالت و آزادی را دررکاب بزرگ پرچمدار شریعت الهی، بر بام جهان بکوبند.
به سندیت روایات رجعت، این سخن گزافه نیست، رویا نیست. همه فرماندهان مقاومت آن بالا آمادهی رزم ، به انتظار ایستادهاند. تا در کنار موعود با تمام کفر و ظلم و استکبار مبارزه کنند. و چه زیباست این سیل انسانهای عاشق که امروز به بدرقه آمدهاند، روزی که امیدوارم خیلی دور نباشد، با شکوهتر از این به استقبال بیایند.
« و مهدی با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.»
همین الان پیکر سید وارد شد...
آیهای که خبر شهادت را داد: ۲۲ سوره مجادله
#لبیک_یا_نصرالله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✍: سمانه نجارسالکی
#شما هم بنویسید.
روایت #تشییع_مجازی خود را به👇ارسال کنید.
@raviya_pishran2
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
#إنّا_عَلى_العَهد
#لبنان #حزب_الله
#شهدای_مقاومت
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
▪️نصرا و صفا
پخش جوراب های نوزادی را از دهه فجر همین بهمن ماه شروع کرده بود.
در راهپیمایی ۲۲بهمن به بانوان جوان انقلابی که میرسید پیشنهاد میداد؛
خانم جوراب نوزادی به نیت فرزند آوری تهیه کردیم، به بانوانی میدیم که از همین الان قصد فرزند آوری کنند
#فرزندان_انقلابی
تو راهپیمایی کلی جورابهای رنگی پخش کرد، بعضیا که دختر میخواستن جورابای رنگ روشن و صورتی برمیداشتن.
بعضیا هم سفید و آبی به امید اینکه سال آینده همراه پسران انقلابیشان در راهپیمایی شرکت کنند..
امروز که دلهایمان به تشییع شهدای مقاومت رفت، عهدی مجدد بست که راهشان را ادامه دهد و منتقم خونشان باشد.
چه خوب گفت:
امروز با رهبران شهید مقاومت عهد بستم که بخاطر خدا دو فرزند به فرزندان شیعه بیفزایم
و نامهایشان را نصرا و صفا بگذارم👌
عهدی چنین میانه میدانم آرزوست🤲
#فرزندآوری
✍؛ ز.ک.زرندی
#شما هم بنویسید.
روایت #تشییع_مجازی خود را به👇ارسال کنید.
@raviya_pishran2
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
#إنّا_عَلى_العَهد
#لبنان #حزب_الله
#شهدای_مقاومت
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
▪️یک
چقدر بهات میآید این لباسی که به تن ما گشاد است. چقدر پرچم روی تابوت تو قشنگ است، چقدر تو خوبی!
اگر این عاقبت به خیری نیست پس خیر کجاست؟! چیست؟!
▫️دو
بین خودمان باشد؛ من یک عمر منتظر شنیدن این خبر بودم، سی و دو سال! یک عمر است برای خودش.
هی فکر میکردم بعد از تو وای بر دنیا! بعد فکر کردم که بعد از علی و حسینبنعلی علیهمالسلام چه مانده بود از دنیا که وای بر آن؟!
▫️سه
من از رفتن تو غصه نمیخورم، به رفتن تو حسودی میکنم!
تو وسط طولانیترین کربلای عصر ما رفتی و وسط عاشقترین آدمهای دنیا تشییع شدی! وسط آدمهایی که مشتشان را به موشکها نشان میدادند و بر سر جنگندهها فریاد میزدند.
میگویند خوبی و بدی آدمها را از روی تشییع کنندگان تشخيص بدهید، سید، فزتَ و رب الکعبه!
▫️چهار
سرّ نشوید، خودتان را هم نبازید، ما حاجیهای زیادی به خاک سپردهایم، حاج ابراهیم، حاج مهدی، حاج احمد و آن حاجی کرمانی که بردن ناماش هم تنشان را میلرزاند! حاجیهای زیادی هم به خاک خواهیم سپرد، اگر میخواهید خونی هدر نرود نگذارید پرچم به زمین بیافتد.
این آتش در دل ما روشن خواهد ماند، تا ظهور؛ انشاءالله
روشن شود هزار چراغ از فتیلهای
یک داغ دل بس است برای قبیلهای
پ.ن؛
ای خاک، با او مهربان باش، او یک عمر با دوستان تو مهربانی کرد و با دشمنان تو دشمن بود.
✍: مرتضی درخشان
#شما هم بنویسید.
روایت #تشییع_مجازی خود را به👇ارسال کنید.
@raviya_pishran2
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
#إنّا_عَلى_العَهد
#لبنان #حزب_الله
#شهدای_مقاومت
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
▪️
مادری درباره نماز لیلةالدفن سید نوشته بود:
یادم میافتد نماز لیلةالدفن نخواندم برای سید. وضو میگیرم. حنا میگوید: «تو که امشب یه بار نماز خوندی!»
من عاشق اینم که اینطور وقتها بپرسد. اصلاً اینجاهاست که مسلمان بودن و حزباللهی بودن را دوست دارم. همین لحظات هویتساز. همین جاها که تو جزئی از یک کل عظیم هستی.
توضیح میدهم او شهید خیلی بزرگی است. من میخوانم و حتما خیلیهای دیگر هم امشب این نماز را میخوانند. نه برای سید. برای خودمان. میخوانیم که ما را پای او بنویسند و حرف میزنیم دوباره از فلسطین، از لبنان، از ایمان، از آرمان، از خون، از حسین، از حسین، از حسین، از حسین ... از ظهور
حمد خدای حسین ❤️🖤
#شما هم بنویسید.
روایت #تشییع_مجازی خود را به👇ارسال کنید.
@raviya_pishran2
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
#إنّا_عَلى_العَهد
#لبنان #حزب_الله
#شهدای_مقاومت
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
▪️
دیروز با پوستر عکس سید جانمان رفتم داخل نانوایی...
اول از تعداد تنور و قیمت سوال کردم... بعد پرسیدم امکانش هست دو یا سه تنور بخرم برا قرائت فاتحه و صلوات؟
پسر جوانی بود... استقبال کرد... گفت موردی نیست
گفتم: فقط اجازه میخوام این عکس را به دیوار یا شیشه بزنم، تا مردم بدون برای کی صلوات میفرستند.
تا نگاهش به عکس افتاد، گفت: من صاحب مغازه نیستم... باید ایشون اجازه بدن و دیگه با بی میلی ازم دور شد
پرسیدم: ایشون چه ساعتی میان؟
بعد لحظه ای سکوت گفتن: شاید حوالی ساعت 4... معلوم نیست...
بیرون اومدم
دست دخترم را محکم تر گرفتم و به طرف نانوایی بعدی رفتیم.
اونجا خیلی شلوغ بود، تقریبا تا جلوی در صف رسیده بود...
کمی نگاه کردم
فقط دونفر بودند که به ذهنم زد حتما اینها هم کارگر مغازه ان ...
زمان برام مهم بود، چون مهمون و بچه های دیگه ام را خونه گذاشته بودم و باید زودتر برمیگشتم...
رفتم سمت نانوایی بعدی... زیر لبم تند تند صلوات میفرستادم.
رسیدم و از چند و چون یک تنور پرسیدم
با متانت و صبوری، جواب دادند.
بعد گفتم چند تنور صلواتی میخوام. گفتن: مانعي نداره...
عکس را نشون دادم... گفتم: باید این را جلوی چشم بزنم تا بدونن برا چه عزیزی صلوات میفرستند.
گفت: مانعی نیست... بزنید
تشکر کردم و گفتم: ممنون که قبول کردید.
گفت:آخه خانوم، خیلی ها دل خوشی ندارن
گفتم: اشتباه میکنن، نمیدونن امنیت زندگی هاشون را مدیون فداکاری امثال سید هستند.
با لبخندی سر تکون داد و گفت: خب دیگه، اثر اخباری هست که میشنون و متاسفانه باور میکنن.
گفتم: رسانه ی شیطان همیشه در طول تاریخ کارش همین بوده... مگه نه اینکه وقتی علی علیه السلام در محراب شهید شد، مردم سؤال کردن مگه علی نماز میخوند...
دیگه سکوت حاکم شد
عکس را چسبوندم
تشکر کردم
دست دخترم را که مثل دوربینی همه ی لحظات را ثبت میکرد گرفتم و با نگاهی به آردها، خمیر و نانها توی دلم گفتم، ان شاءالله بشید لقمه های پر نور که دلها را به سمت روشنی هدایت می کنه
بیرون اومدم
با بدرقه ی صاحب مغازه، اونجا را ترک کردم.
#نان_صلواتی
#شما هم بنویسید.
روایت #تشییع_مجازی خود را به👇ارسال کنید.
@raviya_pishran2
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
#إنّا_عَلى_العَهد
#لبنان #حزب_الله
#شهدای_مقاومت
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran