💠 کتاب جاودانه تاریخ💠
♥️( نگاهی به ابعاد شخصیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ) دربیانات حضرت آیت الله سید علی خامنه ای
❌️ سوالات از یکصد صفحه اول کتاب
📆 تاریخ شرکت در مسابقه : ۱۴۰۱/۱۱/۱۴ إلی ۱۴۰۱/۱۱/۲۲
🌟 قرعه کشی مسابقه واهداجوائز : ۲۸ بهمن بعد از نماز مغرب وعشا شب عید مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
⁉️لینک شرکت در مسابقه
https://www.digisurvey.net/answers?sid=9TjIpYH6YlMTtYYNRkeJfA%3D%3D
✅️ لینک دریافت فایل pdf کتاب
https://eitaa.com/joinchat/421331022C3e6ce01b52
مرکز افق و پایگاه مقاومت آستان قدس حسینی
.:
📦بسته نمایشگاهی به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی(دهه فجر)
🖼مجموعه پوستر مامیتوانیم
https://heyat.co/p/3508
🖼مجموعه نمایشگاهی دستاورد های انقلاب
https://heyat.co/p/3507
🖼مجموعه پوستر نمایشگاهی صعود چهل ساله
https://heyat.co/p/3506
🖼مجموعه پوستر ما می توانیم
https://heyat.co/p/3498
🖼رتبه های جمهوری اسلامی ایران در دنیا
https://heyat.co/p/3495
🖼معرفی چهل چهره منفور دستگاه نحس پهلوی (کاریکاتور)
https://heyat.co/p/3483
🖼مجموعهای از پوسترها به همراه توضیحات مناسب و کافی
https://heyat.co/p/3482
🖼مجموعه پوستر های هنوز ادامه دارند
https://heyat.co/p/3481
🖼مجموعه پوستر های اگر انقلاب اسلامی نبود
https://heyat.co/p/3480
🖼مجموعه پوستر نمایشگاهی چرا انقلاب کردیم؟
https://heyat.co/p/3479
🖼مجموعه پوستر امام خمینی(ره)
https://heyat.co/p/3478
🖼دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران به مناسبت دهه فجر
https://heyat.co/p/3475
🖼دستاورد های نظامی انقلاب اسلامی
https://heyat.co/p/3474
🖼تاریخ پهلوی
https://heyat.co/p/3471
🖼آمارها به روایت کاریکاتورها
https://heyat.co/p/3465
🖼۴۰ کاریکاتور متناسب با دغدغه های انقلاب
https://heyat.co/p/3464
🖼مجموعه پوسترهای جشنواره هنر مقاومت
https://heyat.co/p/2539
🖼مجموعه تصاویر حضور کودکان در انقلاب
https://heyat.co/p/2517
🖼مجموعه تصاویر زنان در انقلاب اسلامی
https://heyat.co/p/2516
🖼مجموعه تصاویر شخصیت ها و شهدای انقلاب
https://heyat.co/p/2515
🖼مجموعه تصاویر دیوارنوشته های انقلاب اسلامی
https://heyat.co/p/2514
🖼مجموعه تصاویر امام خمینی
https://heyat.co/p/2510
🖼مجموعه نمایشگاهی مرگ بر آمريكا
https://heyat.co/p/2508
🖼مجموعه نمایشگاهی مردم گله مندند
https://heyat.co/p/2507
🖼مجموعه نمایشگاهی شهداي هسته اي
https://heyat.co/p/2506
🖼مجموعه نمایشگاهی راه روشن - فواید انرژی هسته ای
https://heyat.co/p/2505
🖼مجموعه نمایشگاهی دشمن شناسی
https://heyat.co/p/2504
🖼مجموعه نمایشگاهی دستاوردهای انقلاب اسلامی
https://heyat.co/p/2503
🖼مجموعه نمایشگاهی دانش انقلاب
https://heyat.co/p/2502
🖼مجموعه نمایشگاهی خط سرخ سری اول
https://heyat.co/p/2501
🖼مجموعه نمایشگاهی جلادیسم
https://heyat.co/p/2500
🖼مجموعه نمایشگاهی تولید ملی
https://heyat.co/p/2499
🖼مجموعه نمایشگاهی بزک شاه
https://heyat.co/p/2498
🖼مجموعه نمایشگاهی انقلاب اسلامی
https://heyat.co/p/2497
🖼مجموعه نمایشگاهی آمریکا شیطان بزرگ
https://heyat.co/p/2496
🖼مجموعه نمایشگاهی کلام امام خمینی
https://heyat.co/p/2494
🖼مجموعه نقاشی های حمایت از کارگر ایرانی
https://heyat.co/p/2492
🖼مجموعه تصویرسازی انقلاب اسلامی
https://heyat.co/p/2491
🖼مجموعه پوستر کجا بودیم کجا هستیم
https://heyat.co/p/2457
🖼مجموعه نمایشگاهی ایران خاتون
https://heyat.co/p/2456
🖼مجموعه پوستر چرا انقلاب کردیم
https://heyat.co/p/2445
🖼مجموعه پوستر صعود چهل ساله
https://heyat.co/p/2442
🖼سری نمایشگاهی سلام به آینده
https://heyat.co/p/2441
🖼سری نمایشگاهی راه حل خودمونی
https://heyat.co/p/2439
🖼مجموعه نمایشگاهی اون وقت ها که شما نبودی
https://heyat.co/p/2431
🖼مجموعه نمایشگاهی اگر انقلاب اسلامی نبود
https://heyat.co/p/2430
🖼مجموعه پوستر امام خمینی (ره) و وقایع منتهی به انقلاب اسلامی
https://heyat.co/p/2425
🖼ایران 20، برترین جایگاه های ایران در آمار بین المللی
https://heyat.co/p/2419
🖼مجموعه نمایشگاهی خاندان ویرانی
https://heyat.co/p/2418
🖼مجموعه پوسترهای نمایشگاهی خیمه انقلاب
https://heyat.co/p/2420
🖼مجموعه پوستر جنگ ارزی
https://heyat.co/p/2423
🖼مجموعه طرح های 40 سال بصیرت و حضور
https://heyat.co/p/2427
🖼مجموعه طرح های نهضت ادامه دارد
https://heyat.co/p/2428
🖼مجموعه طرح های سیلی سخت
https://heyat.co/p/2429
🖼طرح لایه باز پوستر راه درمان اقتصاد کشور
https://heyat.co/p/2472
🖼طرح لایه باز پوستر رویای کودکی ام را ساختم
https://heyat.co/p/2474
🖼طرح لایه باز پوستر زخم را درمان کنیم
https://heyat.co/p/2476
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید اسد اله پروا (1328- 1342 ه ش) در خانواده ای عاشق و شیفته اهل بیت(علیه السلام)، کودکی متولد
شهید اصغر فهندژ
(1329- 1357 ه ش)
در «قریه سعدی شیراز» و در دامان پاک مادری مهربان،فرزندی متولد شد که او را اصغر نامیدند. در دنیای کودکی،طعم شیرین نماز را چشید و با آن که تا سن تکلیف فاصله زیادی داشت به برپایی نماز و روزه،قامت می بست.
اصغر،انسانی خوش رو و مهربان بود که توانست اهالی محله را شیفته اخلاق خود سازد به گونه ای که اکثر مردم از مغازه تره بارفروشی وی خرید می کردند.او نیز تواضعی به تمام داشت و خرد و کلان را احترام می کرد.
خادم الحسین بودن را با پذیرایی از عزاداران سیدالشهداء به انجام می رسانید و با عشق و علاقه ای خاص، در جلسات مذهبی شرکت می کرد و نوجوانان و جوانان را نیز به حضور در این مجالس ترغیب می نمود.
انقلاب اسلامی به رهبری امام، عالمگیر شده بود و اصغر نیز مثل هزاران هزار انسان عاشق اسلام و امام به رودخانه مواج مشت های گره کرده متصل شد.
روز بیست و سوم آذر ماه 57 متقارن با سیزدهم محرم حسینی، جلسه قرائت قرآن در منزل شهید علی اکبر قمشه ای از همسایگان نزدیک اصغر برپای بود. شهید فهندژ براساس رسم معهود در این جلسه شرکت داشت. مدت زمانی از وقت جلسه سپری نشده بود که پیروان فرقه ضاله بهائیت با دستیاری ارتش به جمع نشسته در جلسه قرائت قرآن حمله کرده و جلسه را با تیراندازی به آشوب کشاندند.
مردم مسلمان و متعصب قریه ی سعدی که بارها در برابر تعرض این فرقه گمراه به صبر و بردباری متوسل شده بودند،نتوانستند چنین توهین و جسارتی را به کتاب و قرآن و اعتقادشان تحمل نمایند و باخروش خویش و سردادن شعارهای انقلابی، خواستار خروج فرقه ی مذکور از محل زندگی شان شدند.
تقدیر چنین رقم زده بود که شهید اصغر فهندژ در این حادثه به راه اسلام عزیز و دفاع در برابر کفرپیشگان سنگدل به شهادت برسد.
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید اصغر فهندژ (1329- 1357 ه ش) در «قریه سعدی شیراز» و در دامان پاک مادری مهربان،فرزندی متولد ش
شهید آیت الله سهرابی اردکانی
(1340- 1357 ه ش)
در اردکان فارس به دنیا آمد. شهید آیت الله سهرابی هر چند در خانواده ای فقیر پرورش یافت؛ اما دین داری و روح مذهبی حاکم بر خانه، او را فردی معتقد و دین باور تربیت کرد. پدر و مادر، آیت الله را از دوران کودکی در سر چشمه نماز غسل دادند و به عطر روزه معطرش ساختند.
وی انسانی خود ساخته و با اعتماد به نفس بود. کار و اشتغال را از دوران دبستان تجربه کرده و درکنار درس و تحصیل، به کار در مغازه ای سر گرم گردید تا بتواند هزینه تحصیلش را تأمین نماید.
دبستان را به پایان رسانید، درس را رها کرد و برای کمک به اقتصاد خانواده به کار پرداخت. روزها را به تلاش می گذرانید و شبها در مدرسه شبانه، تحصیلات خود را پی می گرفت.
در اوج حرکت و خیزش مردمی علیه شاه و مزدورانش، آیت الله سهرابی به صف مبارزان آزاده پیوست و مبارزه بی امانش را آغاز کرد. او اعلامیه های امام رحمه الله را از شیراز به شهرهای یاسوج و سپیدان و بخش های اطراف می برد و در بین اقشار مختلف توزیع می نمود.
عشق به شهادت وجودش را می گداخت و همین عشق بود که اختیارش را از کف می ربودو جرآتش می داد تا گاه گاهی به مادر بگوید، که خود را برای تحمل مسئولیت مادر شهید بودن آماده سازد.
22 بهمن 57 وقتی که آیت الله تن خاکی را در حمام شستشو داده و از آنجا بیرون آمد، متوجه گردید که مردم در جلو شهربانی با عوامل رژیم درگیر شده اند. با شتاب هر چه تمامتر به دریای مواج مردم وصل شد تا در جهادی عاشورایی به حضرت عشق متصل گردد. طولی نکشید که با شلیک تیری، آسمانی شد و به آرزوی همیشگی اش نائل آمد.
شهید آیت الله سهرابی، بارها به مادر سفارش کرده بود که:«مادرم، مادران شهدا را ببین که چه صبورانه فراق فرزند را تحمل کردند؛ شما نیز پس از من چنین باشید. باشد که این سفارش، عهد و پیمانی بین من و شما باشد تا آن لحظه ای کخ به دیدارت مفتخر گردم.»
مادر صبورش گفت:«آیت الله چندین بار به خواب بعضی از آشنایان آمده و خواسته بود که به مادرم بگویید تا پایان عمر بر پیمان خویش ثابت قدم باشد.»
از دامن زن مرد به معراج رود
بر دامن مادر شهیدان صلوات
جاودانه باد راه و رسم شهیدان
⭐ رهبر معظم انقلاب، روز گذشته: جشن تکلیفتان را به شما تبریک میگویم. عید ولادت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را هم به همهی شما دختران عزیزم تبریک عرض میکنم. ۱۴۰۱/۱۱/۱۴
💻 Farsi.Khamenei.ir
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۴۴ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف یک ق
🚩 یافاطمه الزهر سلام الله علیها🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۴۵
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
هزینه سفر حج
راوی : صادق جلالی
بنام خدا
وقتی حاجی از سفر حج برگشت، با همسرم برای دیدنش رفتیم. خانه او در کوی طلاب بود. قبل از اینکه وارد اتاق بشویم، در راهروی خانه چشم من به یک تلویزیون رنگی، که در کارتون پیچیده شده بود افتاد.
بعد از احوالپرسی صحبت به سفر حج کشیده شد و اینکه در حج چه کارها کرده و چه چیزهایی با خودش آورده. میخواستم از تلویزیون رنگی سوال کنم. اتفاقاً خودش گفت: از وسایلی که من میتوانستم بخرم، فقط یک تلویزیون رنگی با خودم آوردم.
من گفتم: انشاالله مبارک باشد و سالها براتون به سلامتی کار کند.
خنده معنی داری کرد و گفت: آنرا برای استفاده شخصی نیاوردهام، بلکه آوردهام تا بفروشم، اگر شما مشتری خوبی باشی شما هم میتوانید آن را بخرید.
با تعجب پرسیدم: چرا آن را بفروشی حاج آقا؟.
گفت: راستش من برای این زیارت و حجی که رفتم یک حساب دقیقی کردم و به این نتیجه رسیدم که برای این مسافرت سپاه ۱۶ هزار تومان برای من هزینه کرده است.
سپس مکثی کرد و ادامه داد: حالا من می خواهم این تلویزیون را درست به همان قیمت ١۶ هزارتومان بفروشم که پولش را به سپاه بدهم تا خدای نکرده مدیون بیت المال نباشم.
لحظه ای ساکت شد، انگار که به چیزی فکر میکرد، مجدد به حرف آمد و گفت: حقیقتش نمیدانم قیمت این تلویزیون در بازار چنده ولی اگر قیمت بیشتر و یا کمتر باشد، من در نظر دارم آن را به همان قیمت ١۶ هزار تومان بفروشم. اگر شما مشتری هستی در ازای این قیمت، انشاالله از من راضی باشی. تلویزیون را با هم معامله کردیم به همان قیمت ١۶ هزار تومان، مبلغش راهم عبدالحسین به سپاه پرداخت کرد بابت خرج و مخارج سفر حج.
الان سالها از آن جریان میگذرد. هنوز که هنوز است گاهی همسرم از آن خاطره یاد میکند و از حساسیت زیاد شهید برونسی نسبت به بیت المال می گوید..
ادامه دارد...
صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهر سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۴۵ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف هزین
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۴۶
شهید عبدالحسین برونسی
هدیه های شخصی
راوی : سید کاظم حسینی
بنام خدا
یکبار من و عبدالحسین با هم به یک مرخصی چهار روزه آمدیم. موقعی که رسیدیم من از او خداحافظی کردم و به طرف خانه رفتم. او هم به دنبال کار خودش رفت. هنوز چند ساعتی نبود رسیده بودیم که سر و کله اش دوباره پیدا شد.
من گفتم: خیر باشد انشاالله! چه کار داری؟.
لبخندی زد و گفت: آمده ام که هم خودت را ببرم هم ماشینت را، زود حاضر شو که برویم! فقط همین را بگویم که چند ساعتی با تو کار دارم!.
به شوخی گفتم : بابا ما همش چهار روز مرخصی داریم، دیگه کجا برویم؟ بذار این چهار روز را استراحت کنیم!.
گفت: تنبلی نکن این حرفها را کنار بگذار زود باش دیر میشود. بناچار لباس پوشیدم و همراه او راه افتادم. ابتدا به چند فروشگاه سر زدیم. چیزهای زیادی را خرید که همه آنها را برایش کادو می کردند. بلاخره بعد از خرید مقادیر زیادی کادو، از او پرسیدم حالا قراره کجا برویم؟.
گفت: بدیدن شهدا و خانواده شهدا می رویم! خانواده شهدا بوی شهدا را میدهند، و ما در حقیقت با دیدن خانواده شهدا خود شهدا را دیدار می کنیم.
گردان ما چند تا شهید داشت. آن روز به خانواده تک تک آنها سر زدیم. عبدالحسین به خانواده شهدا هدیه هایی داد. کارمان تا غروب طول کشید. و هنوز تمام نشده بود.
اذان مغرب بود. در یکی از محله ها به مسجد آنجا رفتیم نماز مغرب را خواندیم. بعد از اتمام نماز عبدالحسین بلند شد و رفت پهلوی پیش نماز مسجد. چند لحظه کنارش نشست. نمیدانم با او چه صحبت هایی کرد، ولی روحانی مسجد دست عبدالحسین را گرفت و ایستادند و با هم کنار تریبون رفتند. آقای روحانی به جمعیت اعلام کرد : افتخار این را داریم که خدمت یکی از فرماندهان عزیز جبهه و جنگ هستیم. حاج آقای برونسی که شما حتماً رشادتهای ایشان چیزهایی به گوشتان رسیده.
جمعیت همهمهی کرد و بعد هم صلوات فرستادند. عبدالحسین آرام و خونسرد ایستاده بود. روحانی مسجد از ایشان خواست که کمی برای حاضرین مسجد صحبت نمایند.
جمعیت صلوات فرستاد و عبدالحسین هم پشت تریبون رفت. بعد از مقدمه کوتاهی شروع کرد از جبهه جنگ صحبت نمود. او این توصیه را تاکید میکرد که؛ نباید جبهه ها را خالی گذاشت!. خیلی پرشور و مسلط حرف میزد. من یکباره بی اختیار به یاد لحظه های قبل از عملیات افتاده بودم که عبدالحسین آنچنان با هیجان برای رزمنده ها از نقطه رهایی صحبت می کرد. در واقع نقطه نهایی، زمان و مکانی بود که نیروها به آخرین و نزدیکترین مکان برای حمله به دشمن، در آنجا کمین می کردند. و با دستور فرماندهی به ناگهان از خاکریزهای دشمن بالا می رفتند و به سر دشمن می ریختند. حقیقت این بود که در اون لحظه کمین، رزمنده ها واقعاً از دنیا و از تمام تعلقات دنیایی بریده بودند و خود را رها میکردند.
عبدالحسین برای حاضرین در مسجد با چنین بیان پرشوری صحبت میکرد. تاثیر حرف هایش، در چهره حضار آشکار بود. آن شب بعد از حرفهای عبدالحسین خیلی ها مخصوصاً جوانها بلند شدند و همانجا برای رفتن به جبهه ها ثبت نام کردند. حتی بعضی از آنها بعداً جذب سپاه شدند.
آخر شب وقتی به خانه برگشتیم به او گفتم: حاج آقا چرا درخواست یک ماشین نمی کنی برای اینجور کارها؟. این کارها که شخصی نبود! تو میتوانی از ماشین سپاه استفاده کنی!.
با خنده گفت: من فقط خواستم اجری هم به شما برسد.
من گفتم: لااقل هدیه هایی را که به خانواده شهدا دادی پولش را که میشد از سپاه گرفت!.
در جواب گفت: ارزش این کارها به همین است که آدم از جیب خودش خرج کند.
وقتی این حرف ها را میزد به حقوق کم دریافتی او فکر میکردم، و به افراد تحت تکفلش.
ادامه دارد...
صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید آیت الله سهرابی اردکانی (1340- 1357 ه ش) در اردکان فارس به دنیا آمد. شهید آیت الله سهرابی ه
شهید پرویز فهندژ سعدی
(1316 – 1357)
پرویز فهندژ سعدی، رادمردی بزرگ بود که در خانواده ای مستضعف، اما مومن و متدین در قریه ی سعدی شیراز متولد شد.سختی روزگار و تحمل رنج آن از کودکی، پرویز را مبدل به انسانی کامل کرده بود.
اواز آغاز دوران نوجوانی به شاگردی بنایی مشغول گشت و چیزی نگذشت که در کار خود استادی زبردست شد. مردم محل او را بخاطر دقت درکار و استادی، معمار می خواندند؛ اما صداقت و دیانت او احترامش را نزد مردم دوچندان کرده بود.تا جائیکه هنوز هم در قریه ی سعدی هرگاه نام او بر زبان می آید، اشک درچشمان آشنایانش حلقه می زند.
شب ۲۷ آذر ۵۷ قریه ی سعدی شیراز حال و هوای دیگری داشت. آن شب بزرگ مردان مسلمان و شیعه محل، یک به یک بوسیله پیروان ضاله بهائیت به هراهی و همدوشی ارتش و ساواک، به خدا پیوستند و دین اسلام و مذهب شیعه مورد هتک حرمت آنان قرار گرفت و در این میان شهید پرویز فهندژ سعدی که غیرت دینی اش به جوش آمده بود، مشت ها را گره کرده و فریاد الله اکبر سر داد و خواستار خروج آنها از قریه ی سعدی شد؛ اما او نیز شهادت را در آغوش کشید.
آن شب پرویز تنها نبود و خانواده بزرگ خود را بعنوان حامی پشت سر خویش داشت؛ همسر و دخترش نیز در این حادثه مورد اصابت گلوله قرارگرفتند و به افتخار جانبازی انقلاب نایل آمدند.
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید پرویز فهندژ سعدی (1316 – 1357) پرویز فهندژ سعدی، رادمردی بزرگ بود که در خانواده ای مستضع
شهید تیمور ابوالحسنی فروغی
(1333- 1357 ه.ش)
در یکی از روزهای خوب خدا خانواده مذهبی و فرهنگی فروغی، تولد طفلی را از خدا انتظار می کشیدند. طولی نکشید که این انتظار لذت بخش با صدای گریه نوزادی به شادی مبدل شد. نامش را تیمور گذاشتند. سه بهار از عمرش طی نشده بود که دست تقدیر، خورشید پدر را در افق ماتم به غروب کشانید. اما وجود مادری فرهیخته و فداکار، جای پدر را پر کرد و تیمور در دامان پاک مهربان مادرِ معلمش پرورش یافت و تا بدانجا رسید که در عرصه درس و ورزش سرآمد همسالان خود شد.
تیمور بعد از پایان دوره تحصیلات متوسطه، در شرکت «کاتر پیلار» مشغول به کار شد و آن هنگام در شراره های آتشفشان شعله می کشید و فریاد آزادی و اسلام خواهی مردم به آسمان رفت، به خیل تظاهر کنندگان پیوست. او که از مادر درس آزادگی آموخته بود، به اقیانوس خروشان الله اکبرها متصل شد و با دستگاه چاپ دست سازی که با همکاری دوستش ساخته بود، اعلامیه های امام را تکثیر کرده و در بین مردم توزیع می کرد، آن زمان هم که نیاز شد تا شمارگان اعلامیه ها را افزایش دهد، با به خطر انداختن خود این مسئولیت خسیر را بوسیله دستگاه های چاپ موجود در شرکت به صورت مخفیانه و در وقت تعطیلی اداره به امجام می رساند.
عشق به مولا و خصلت های پهلوانی در وجودش، مایه شوقی شد و فرزندش را علی نام گذاشت.
همزمان با اوج گیری قیام عاشورایی مردم، مادر تیمور به عشق حسین(علیه السلام) به زیارت کربلا شتافت و او از مادرش نزد حیسن(علیه السلام) درخواست حلیت نمود و خود نیز به دنبال عزیمت مادر، مکتوب عشقی از خون دل نوشت و سر به مهر در مکانی نگهداشت.
روز 22 بهمن، وقتی که تیمور به همراه برادرانش، صحن شاهچراغ(علیه السلام) را با خشم خروشان مردمی، به
محشری از شعار و شعور مبدل ساخته بودند،خبری برق آسا جمعیت را همچو موجی خروشان به حرکت در آورد. تیمور که شنید کلانتری 3 سقوط کرده، همچون شهابی ثاقب آماده هجوم به کلانتری شد و در برابر پافشاری برادرانش که از وی خواستند«صبر کند تا همگی با هم بروند» پاسخ می داد:«شما کند حرکت می کنید و من طاقت نمی آورم».
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کحا می برد
تیمور رها شده از همه تعقلات و مشتاق وصل حق، از برادران جدا گردید و به همراهی امواج توفنده ی جمعیت، به شهربانی رسید و با جدیتی تمام تلاش کرد تا مجروحانی را که در تیررس آتش نیروهای دولتی بر روی زمین افتاده بودند، از معرکه نجات دهد. در حالیکه برادر مجروح را به دوش گرفته بود، به ناگاه صفیر تیری، سر پر از شور او را نشانه رفت و بلافاصله به روی دست مردم شهرش به بیمارستان منتقل گردید تا مداوا شود.
اما او کربلایی شده بود و کالبد خاکی تحمل روح بلندش را نداشت و عاقبت نیز در معراجی عاشورایی به خدا پیوست. پس از رجعت مادر از زیارت کربلای عشق، مکتوب سر به مهر را در حضور داغدارش گشودند.تیمور در نامه از حسین(علیه السلام) خواسته بود که جز با شهادت به دیدارش نرود.
همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده ام که مپرس
مادر نیز در هجران فرزند، سرود وصل خوانده بودتا در سالروز شهادت تیمور به روضه الشهدا متصل شود و در سال 1373 درست در سالروز شهادت تیمور، خدا او را پذیرفت.
از دامن زن مرد به معراج رود
بر دامن مادر شهیدان صلوات
صحیفه نامه بلندشان جاودان باد.
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۴۶ شهید عبدالحسین برونسی هدیه های شخصی راوی :
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۴٧
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
شمع بیتالمال
راوی : سید کاظم حسینی
بنام خدا
شهید برونسی وقتی فرمانده تیپ شد، اجباراً یک ماشین برای استفاده به او تحویل دادند، یک راننده هم قرار بود در اختیارش بگذارند که قبول نمی کرد.
من به او گفتم: شما که گواهینامه نداری پس راننده باید حتماً با شما باشد!.
حاجی گفت: در منطقه جنگی که از نظر شرعی بدون راننده عیبی ندارد من خودم پشت فرمان می نشینم، ولی در شهر چون نمیشود بدون گواهینامه، رانندگی کرد با راننده میروم. چند وقت بعد که به مشهد رفتم، یک روز شهید برونسی پیش من آمد و از من خواست در خصوص گواهینامه برای او یک فکری بکنم.
من گفتم: شما که راننده داری گواهینامه برای چه میخواهی؟. شهید برونسی گفت: همه مشکل همینجاست که یک راننده مدام باید بند من باشد. آن هم رانندهای که حقوق بیت المال را بگیرد.
من به او گفتم: خوب این حق یک فرمانده تیپ هست!.
شهید برونسی گفت: سید جان شوخی نکن همین ماشین هم که دست منه برای من خیلی سنگین است میترسم روز قیامت نتوانم جواب بدهم حال چه برسد به داشتن راننده.
تصمیمش جدی بود و خیلی هم مصر!.
من پرسیدم: حالا شما چند روز مرخصی داری؟.
گفت: حدود ۸ روز.
کمی فکر کردم و گفتم: در هشت روز مشکل بشه کاری انجام داد ولی با توکل بر خدا می روم ببینم چه کار میشود کرد.
رفتم به اداره راهنمایی و رانندگی و هر طور بود کارها را روبه راه کردم. دوتا از افسران خیر و نسبتا آشنا، خیلی کمک کردند. عبدالحسین ابتدا امتحان آیین نامه داد و بعد هم امتحان رانندگی در شهر. بالاخره گواهینامه را دادند. البته همین کار حدوداً یک هفته طول کشید. وقتی می خواست راهی جبهه شود، برای خداحافظی پیش من آمد. ابتدا بابت گواهینامه تشکر زیادی کرد و دعا کرد که انشالله خدا خودش بمن اجر بدهد.
من به او توصیه کردم: حاج آقا در کارها سعی کن زیاد سخت نگیری. در هر صورت تو یک راننده داشتی که او می توانست امورات تو را انجام بدهد.
عبدالحسین لبخندی زد وسپس حساسیت و دقت امام امیرالمومنین علی علیه السلام را در ارتباط با درخواست طلحه و زبیر برایم تعریف کرد. و اینکه امام چگونه از بیت المال مسلمین با دقت و حساسیت حفاظت می کردند. حتی در حضور ظلحه و زبیر، امام شمع بیت المال را خاموش میکند و شمع شخصی خودش را روشن میکند. وقتی اینها را تعریف میکرد ذهنش طور خاصی شده بود. با گریه ادامه داد: خدا روز قیامت از پول و اموال خصوصی و حلال انسان که بدست خودش باشد حساب می کشد. که این پول و مال را چگونه مصرف کردی؛ چه برسد به اموال بیت المال که حتی یک سر سوزنش هم حساب دارد..
ادامه دارد...
صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
بنام خدا ان شاالله اعزام کاروان های راهیان نور دانش آموزی با محوریت 《شهدای حرم شاهچراغ علیه السلام》
اعزام های اول راهیان نور دانش آموزان فارس
راوی استقراری فارس:
برادر محمدرضا هادوی
🔰 پویش ملی کتابخوانی «شهید علی خلیلی»
🔸طرح نهضت مردمی امر بمعروف و نهی از منکر
📖 با محوریت کتاب «واجب فراموش شده»
🔹لطفا جهت ثبتنام و شرکت در پویش بر روی لینک زیر کلیک کنید 👇
https://digiform.ir/nehzat
https://digiform.ir/nehzat
https://digiform.ir/nehzat
✅ فایل اندروید و پی دی اف کتاب «واجب فراموش شده» در پست بعدی قابل دریافت است.
🔶پایگاه مقاومت بسیج ولی امر🔶
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2121859161C5cebb15e6f