eitaa logo
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
1.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
122 فایل
کانال سازماندهی ، اطلاع رسانی و آموزشی "انجمن راویان فجر فارس NGO" راویان عزیز تبلیغ مراسمات و یادواره هایی که در آن ایفای ماموریت روایتگری را دارید به مدیران کانال ارسال تا انتشار یابد. همچنین گزارشات ماموریت ها واجرای برنامه های خود را نیز ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۵٣ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف اور
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۵۴ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف بعد از عملیات راوی :معصومه سبک خیز بنام خدا پدر عبدالحسین سکته کرده بود. من به روستا رفتم و او را به مشهد آوردم تا پیش دکتر ببریم. بعد از معاینه دکتر ها می گفتند این دیگر خوب شدنی نیست. و همه غیر مستقیم اشاره می‌کردند که روزهای آخر زندگی اش است. با عبدالحسین تماس گرفتیم، جریان مریضی پدر را به او گفتیم او هم ضمن تشکر گفت: من اینجا برایش دعا می کنم. به اعتراض گفتم: یعنی چی؟... شما باید سریع به مشهد بیایی. گفت: من برای چی بیایم! شما که خودت دکتر می‌برید. انگار حدس زد باید خبر های دیگری باشد. من گفتم: دکترها گفتند خوب نمیشود الان هم حالش خیلی خرابه تا حتی......  دیگر نتوانستم بقیه حرف را ادامه بدهم. چند لحظه ساکت ماند، بعدش غمگین و گرفته گفت: راستش من شرایطم طوریه که نمی توانم اینجا را ترک کنم! وحتماً باید بمانم. حتی اگر خدای نکرده بابا از دنیا برود.. چون ملاحظه جبهه و جنگ از هر چیز دیگری واجبتره!. من گفتم : اگر خدای نکرده اتفاقی افتاد چه کار کنیم؟. آهسته و با اندوه گفت: خوب او را ببرید دفنش کنید!. چند روز بعد پدر فوت کرد، ولی ما جنازه را دفن نکردیم. برادرها و خواهرها و تمام اقوام منتظر ماندند تا او بیاید. آن روزها در جبهه عملیات میمک تازه شروع شده بود. با هر زحمتی بود او را تلفنی پیداش کردیم. به او گفتم که پدر به رحمت خدا رفت. آهسته از پشت تلفن گفت: انا لله و انا الیه راجعون. من گفتم: ما هنوز او را دفن نکرده ایم چون همه منتظر هستند شما بیایید بعد دفنش کنیم. با اعتراض گفت: برای چی دفن نکرده اید؟. دفعه قبل که زنگ زدی هنوز عملیات شروع نشده بود ولی الان عملیات شروع شده، دیگه اصلاً نمی توانم بیایم. گفتم: اینطوری که نمی‌شود. تو فقط ۲۴ ساعت بیا و زود هم برگرد. گفت الان در اینجا به من به شدت نیاز هست خودتان او را ببرید و دفن کنید. چهل روز گذشت. در مراسم چهلم، عبدالحسین از جبهه آمد و ما در مشهد و هم در روستا در مسجد روستا مراسم گرفتیم. عبدالحسین خودش هم پای منبر رفت و گفت: الان همه آبادی اینجا جمع هستند. سپس صدایش را صاف کرد و گفت: هر کس از بابای خدا بیامرز من هر ناراحتی که دارد یا هر قرض و طلبی دارد، همین جا بیاید و به خودم بگوید تا من مسئله را حل کنم... ادامه دارد... صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
شهید سید خلیل دستغیب سربی (1329- 1342 ه ش) از کوثر جوشان فاطمه (سلام الله علیه) و در خانواده ای
شهید سید محمد فاطمی فرد ( 1331-1357 ه ش ) سید در خانواده ای پر جمعیت و مستضعف در « محله ی گود عربان شیراز » قدم به عرصه ی حیات دنیوی گذاشت . صبر و بردباری از همان اوان کودکی ، از جبین نازنینش می تراوید . به سن نوجوانی که قدم گذاشت ، به عنوان کارگری ساده در کارخانه سیمان فارس مشغول به کار شد . خلق و خوی فاطمی اش ، مهندسان و مسئولان کارخانه را مجذوب او کرد ، بدانگونه که کارها و مسئولیت های حساس را بدو می سپردند و مطمئن بودند که سید کارها را بدون نظارت آنان با نهایت دقت و مراقبت به انجام می رساند . استعفا از کارخانه ، وی را به روستای «کوره» کشانید تا با پرداختن به جوشکاری ، معاش خانواده اش را تأمین سازد . دو سال بعد ،تاجری ایرانی مقیم قطر ، شیفته پشتکار و صداقتش در کار شد و او را با خود به قطر برد . سید در آنجا ابتدا به عنوان شاگرد مغازه مشغول به کار گردید . اما پس از مدتی بر اثر تلاش و همت مردانه اش ، مغازه را خرید و کار فرمای خود شد . سال 57 ، وقتی که خروش دریایی امت اسلامی ایران در انقلاب آسمانی خود به اوج رسیده بود ، سید محمد فاطمی فرد نیز با تعقیب کردن اخبار مربوط به تظاهرات ، مصمم شد که به میان مردمش بازگردد . سید با سیمایی آسمانی برگشت تا با همکاری نمایندگان شهید دستغیب به انجام امور انقلابی کمر بندد . بیشتر هم و غم او مصروف مسائل مربوط به تظاهرات شده بود و کمتر می توانست به خانواده اش برسد . اصرار دوستان در قطر برای بازگشت به آنجا هم نتوانست روح دریایی اش را متلاطم سازد . بارها تا سالن ترانزیت فرودگاه رفت تا به قطر باز گردد اما عشق به اسلام ف امام و مردم ، جانش را گداخته بود . یک بار تا درون هواپیما هم قدم گذاشت که برود ، ولی نرفت . در گذرنامه ای که از او بجا مانده، چندین بار مهر خروج از کشور به ثبت رسیده بی آنکه سید از کشور خارج شده باشد. 22 بهمن 57 ، روز عاشورایی بود که او همه تعلقات و دلبستگی هایش را به خاطر آن کنار زده بود . وی در آن غوغای آتش و خون ، در خیابان پشت بانک ملی ، جانانه می خروشید . سید در بعد ازظهر روز 22 بهمن ، بر اثر حادثه ای از ناحیه سر دچار صدمه گردید و پس از انتقال به بیمارستان ، به طرزی خاص از آنجا به منزل آمد ولی با اصرار خانواده و در حالی که بر اثر شدت جراحت ها دچار اغما شده بود مجددا در بیمارستان بستری شده بود . چند ساعتی نگذشت که روح بلندش ، آهنگ الرحیل کرد . سرانجام سید به آرزوی خود رسید و جان را به جانان تسلیم کرد . سالها بعد ، خانواده دیندار و خدا باور سید ، گل خوشبوی دیگر خود یعنی «شهید سید مصطفی فاطمی فرد» را در حماسه 8سال دفاع مقدس به خدا هدیه دادند . روحشان در سدره المنتهی قرین قرب حق باد
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
شهید سید محمد فاطمی فرد ( 1331-1357 ه ش ) سید در خانواده ای پر جمعیت و مستضعف در « محله ی گود ع
شهید عباس محمدی محمود آبادی (1340 – 1357 ه ش) عباس محمدی محمود آبادی در خانواده ای مستضعف، دیندار و خدا باور در «محله ی دروازه سعدی شیراز» دیده به جهان گشود. نه ساله بود که از نعمت پدر بی بهره شد و مادر بزرگوارش متکفل تربیتش گردید. او برای ادامه تحصیل مجبور بود که روزها را به کار بپردازد تا در اداره ی زندگی اش سهمی داشته و شب ها نیز در کلاس های شبانه به تحصیل علم مشغول باشد. شرکت در مجالس سخنرانی آیات عظام مرحوم شهید دستغیب و مجد الدین محلاتی، او را با شخصیت بی نظیر امام(ره) آشنا کرد و همین روشنگری ها وی را به صف مجاهدان متصل ساخت. شهید عباس محمدی با دوست و هم سنگر خود «شهید محمد رضا شهرستانی» با عشقی زایدالوصف به مبارزه با عوامل رژیم ستم شاهی، قامت راست نموده و شب ها را نیز به گشت زنی می پرداخت تا بتواند حرکات مزدوران رژیم را زیر نظر بگیرد. روز بیست و یکم بهمن 57، به دنبال یک رویای صادقانه در خواب و دیدن حضور خویش در صف شهیدان انقلاب، به نزد اهل محل و مغازه داران خیابان تختی(شهناز سابق) رفت و از آنان حلالیت طلبید. عباس آن شب را به ساختن بمب های آتش زا سپری کرد و در اولین ساعات روز 22بهمن 57، به آوردگاه عشق و شهادت شتافت. او درحالی که جانانه به مصاف با دشمن سرا پا مسلح مشغول بود، از ناحیه دست مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پس از درمان و مداوا در بیمارستان شیراز(شهید بهشتی) مجددا به عرصه ی رزم و جهاد برگشت. مزدوران که تاب مقاومت در برابر اراده ی پولادین وی را از کف داده بودند به رگبارش بستند و این گونه بود که رویای صادقانه شهید عباس محمدی با پیکری خونین به حقیقت پیوست و او را به صف شهدا متصل ساخت. وی بعد از شهادت، در رویایی شیرین و لذت بخش به خواب مادر قدم گذاشت و خود و دیگر شهیدان را به شکل کبوترانی سفید بال به مادر نمایاند تا تسلای خاطرش شوند.
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
شهید عباس محمدی محمود آبادی (1340 – 1357 ه ش) عباس محمدی محمود آبادی در خانواده ای مستضعف، دیندا
شهید عبدالحمید پیش(روزبه) (1341- 1357 ه ش) تولدش در آبادان،«دیار مردمان خونگرم»، در خانواده ای آزاده و دین باور رقم خورد. نامش را عبدالحمید گذاشتندو جاذبه و نورانیت مسجد، عبدالحمید را به این مکان مقدس کشانید. او در سن هفت سالگی به همراه خانواده اش به شیراز آمد. عشق او به آموختن احکام اسلامی و تشویق اطرافیان به این مهم، از ویژگی های بارز شهید عبدالحمید پیش بود. یک بار او، پوستری مصوّر درباره آموزش نماز را عاشقانه به منزل آورد و از خانواده خواست که از این پس نمازشان را بر اساس آموزش های تصویری در پوستر یاد شده بخوانند. وی با تأثیر گرفتن از برادر دانشجویش، به مطالعه کتاب های دینی انقلابی روزگار نوجوانی خود پرداخت و با آغاز مرحله ی تازه ای از انقلاب اسلامی، به فعالیت های انقلابی روی آورد. عبدالحمید با شوقی بی حد، اعلامیه های امام را تکثیر نموده و بین مردم توزیع می کرد و خود نیز به این نوارها، دل می سپرد با گوش جان سخنان امام را استماع می نمود. عبدالحمید تمام اوقات را در تلاش و جهاد و فعالیت های انقلابی می گذرانید. روزها را در راهپیمایی ها به پایان می برد و شب ها نیز به همراه دوستانش، در محله ی دروازه اصفهان به نگهبانی و پاسداری از نوامیس و مال و اموال مردمانش، می پرداخت. در یکی از همین شب ها بود که عده ای از اوباش را به خاطر تجاوز به اموال مردم دستگیر کرد و به مسئولان ذی ربط تحویل داد. عبدالحمید برای نشان دادن عصیان و مخالفت خود با جشن ها و عربده کشی های رژیم ستم شاهی، قهرمانانه لباس سیاه به تن می کرد و برای همسایگان خود، با صدای بلند نوار قرآن پخش می کرد. روز 22 بهمن 57 برای چندمین بار به خانه آمد و برای مجروحان دارو و وسایل پانسمان تهیه کرد و به محل شهربانی شتافت، تا برادران انقلابیش را در فتح پایگاه مزدوران شاه، یار و یاور باشد. در حین مبارزه و امداد رسانی به مبارزان، متوجه شد که یکی از عوامل ساواک، با سلاح کمری در بین مردم رخنه کرده و فعّالان عرصه جهاد و مبارزه را در فرصت های مناسب هدف گلوله قرار می دهد. عبدالحمید بی درنگ با دشنه ای که به همراه داشت، به طرف مزدور خود فروخته و اجنبی صفت یورش برد، اما آن ددمنش بیگانه با مردم، با شلیک چند تیر پیاپی او را به شهادت رساند و شهید عبدالحمید پیش(روزبه)، در پروازی ملکوتی به سوی خدا رفت. روانش در اعلی علیین چون خورشید منور باد
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
شهید عبدالحمید پیش(روزبه) (1341- 1357 ه ش) تولدش در آبادان،«دیار مردمان خونگرم»، در خانواده ای آ
شهید عبدالحمید قطبی (1311- 1357 ه ش) ستاره ای دیگر از ستارگان بی شمار آسمان تابناک انقلاب اسلامی در خانواده ای مومن و متعهد در شهر شیراز، پای به عرصه ی وجود گذاشت. عبدالحمید آراسته به سجایای اخلاقی بود. کمک به همنوع و مردم دار بودن، بارزترین سجیه او بود. شهید دور از چشم همگان و در خفا مستمندان را باری می کرد و در این راه حتی از اهداء لباس خویش نیز ابا نداشت و به نوعی مردم را شریک در زندگی خود می دانست. دوازدهم بهمن ۵۷، حضرت روح الله(ره) به میهن بازگشتند تا قیام را در وطن رهبری کنند. شهید قطبی که راننده بین شهری بود عکس حضرت امام(ره) را برروی ماشین نصب می کرد و در جواب نگرانی همسرش از این کار می گفت: «بالاخره یک روز تیری به سر من اصابت می کند. پس بگذار این تیر بخاطر هدفم کاسه سرم را بشکافد.» دل همسر شهید با شنیدن این کلام می لرزید؛ چرا که خود نیز شب قبل در خواب دیده بود که تیری به سر ایشان اصابت کرده است. روز بیست و دوم بهمن فرا رسید. موج شادی و شور همراه با نگرانی ایران را فرا گرفت. عبدالحمید نیز دو سه شبی بود که نا آرام و نگران بود. آن روز می بایست شهید باری را به یکی از شهرهای جنوب حمل می کرد؛ اما وضع آن روز شهر و مبارزه بی امان مردم او را از رفتن بازداشت بنابراین عازم شهربانی شد و به مردم پیوست. شهربانی آن روز صحنه ابراز خشم مردم علیه رژیم بود. عصر روز بیست ودوم، هنوز درگیری ادامه داشت و شهید عبدالحمید قطبی نیز در متن مبارزه بود. اما لحظاتی بعد تیر خشم مزدوران، سر مبارکش را به پای حضرت دوست انداخت و دست افشان غزل عشق خواند و پای کوبان سر به پای او نهاد. پیکر مطهر شهید، پس از سه روز بی خبری خانواده، در دارالرحمه شیراز و در سرای رحمت حق به خاک سپرده شد.