eitaa logo
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
954 ویدیو
81 فایل
کانال سازماندهی ، اطلاع رسانی و آموزشی "انجمن راویان فجر فارس NGO" راویان عزیز تبلیغ مراسمات و یادواره هایی که در آن ایفای ماموریت روایتگری را دارید به مدیران کانال ارسال تا انتشار یابد. همچنین گزارشات ماموریت ها واجرای برنامه های خود را نیز ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۶١ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف نزدی
🚩  یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۶٢ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف یک توسل راوی : سید حسن مرتضوی بنام خدا روال عملیات ها طوری بود که فرماندهان، تا پایین‌ترین رده شان باید نسبت به منطقه عملیات و زمین توجیه می شدند. منطقه عملیات والفجر۳، منطقه‌ای کوهستانی و پر از پستی و بلندی و شیار بود. . آن زمان من مسئول ادوات لشکر بودم. دیدگاه در اختیار ما بود و از آنجا باید آتش عملیات کنترل میشد. شب قبل از عملیات، فرمانده لشکر و رده های پایین تر به مقر دیدگاه آمدند تا تمام وضعیتها چک شود و برای فردا همه آماده بشوند. همه آمدند. در میانشان چهره دوست داشتنی برونسی خودنمایی می کرد. فرمانده لشکر شروع به صحبت کرد. از لحن صدای او کاملا مشخص بود که خیلی نگران عملیات می باشد. منطقه عملیات پیچیدگی خاص خودش را داشت و نگرانی از این بابت بود که خدای نکرده هر کدام از فرماندهان مسیر را گم کنند و نتوانند از پس کار بر آیند!. نقشه را روی زمین پهن کردند. نگرانی فرمانده لشکر و بچه های دیگر بیشتر شد. فرمانده لشکر از قطب نما و گرا و این جور چیزها زیاد حرف می‌زد. ما فقط یک شب فرصت داشتیم و تصمیم گیری در آن فرصت کم، برای فرمانده بسیار مشکل بود. عبدالحسین برونسی با آرامش خاص لبخندی زد. با حوصله از فرمانده اجازه خواست چیزی بگوید. فرمانده در جواب گفت: خواهش می کنم حاجی.... بفرما!. عبدالحسین قدری جلو آمد. خیلی خونسرد گفت: برای فردا شب نیازی نیست که من با نقشه و قطب نما بروم. همه تعجب کردند که او چه می خواهد بگوید؟. به آسمان و به شب اشاره کرد و گفت: فقط یک یا زهرا و یک یا الله کار دارد که انشاالله منطقه را از دشمن بگیریم. این ضرب المثل را زیاد شنیده بودم که؛ 'سخن که از دل برآید، لا جرم بر دل نشیند ". عین آنرا آنجا دیدم. عبدالحسین حرفش را طوری با اطمینان گفت که اصلاً آرامش خاصی به بچه ها داد. یعنی تقریباً موضوع پیچیدگی زمین را تمام کرد. بعد از آن پر واضح میدیدم که بچه ها با امید بیشتری از پیروزی حرف می زدند. شب عملیات حاج عبدالحسین توانست زودتر از بقیه و با کمترین تلفات هدف را بگیرد؛ با وجود اینکه منطقه عملیاتی او زمین پیچیده تری هم داشت همانطور که تگفته بود یک توسل لازم داشت... ادامه دارد... صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩  یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۶٢ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف ی
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۶٣ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف شاخک‌های کج شده راوی : علی اکبر محمدی پویا بنام خدا اواخر سال ۶۲ بود یکروز برونسی بچه های گردان را جمع کرد تا برایشان حرف بزند. ابتدا صحبتش مثل همیشه باسلام بر حضرت صدیقه (س) شروع شد. همیشه وقتی اینگونه شروع به صحبت میکرد بی اختیار اشکش جاری میشد. همه وجودش ارادت و عشق به اهل بیت بود. موضوع صحبت او درباره امدادهای غیبی بود. و در همین رابطه خاطره قشنگی تعریف کرد. اینگونه تعریف کرد: "شب عملیات، آرام و بی صدا به طرف دشمن میرفتیم. سرراه، یکهو  به یک میدان مین برخورد کردیم. انتظار آن را نداشتیم. شبهای قبل که برای شناسایی میامدیم همچین میدانی در مسیر نبود. ممکن بود که گردان کمی مسیر را اشتباه آمده باشد. آن طرف میدان شبح دژ دشمن نمایان بود". .سپس ادامه داد: اگر معطل میکردیم بعید نبود عملیات شکست بخورد. با بچه‌های اطلاعات عملیات شروع به گشتن کردیم. همه امید ما این بود که معبر دشمن را پیدا کنیم. چون برای خنثی کردن مین ها اصلاً وقتی نداشتیم. ولی هرچه گشتیم بی فایده بود. عقب تر از ما، تمام گردان منتظر دستور حمله بود و اصلاً از میدان مین آگاه نشده بودند. بچه های اطلاعات مرا خیره نگاه کردند، پرسیدند: حاجی چه کار باید بکنیم؟. من به میدان مین با دست اشاره کردم، گفتم: می بینید که هیچ راهکار دیگری برایمان وجود ندارد. گفتند: یعنی...... برگردیم؟!. من جوابی ندادم. تنها راه امیدم رفتن به در خانه اهل بیت علیهما السلام بود. با آه و ناله، به خانم زهرا (س) عرض کردم: خانم خودتان وضع ما را می‌بینید، دستم به دامنت یک کاری بکنید. به سجده افتادم روی خاکها عرض کردم: شما خودتان در همه عملیات ها مراقب ما بودید، اینجا هم همه چیز به لطف شما بستگی دارد. در همین وضع به شدت گریه ام گرفت و گفتم: خدایا چه کار باید بکنم؟. وقتی لطف و معجزه‌ای مقدر شده باشد، قطعاً اتفاق می افتد. من ناگهان در آن شرایط کاملاً از اختیار خودم بیرون آمده بودم و کاملاً بیخود شده بودم. بسمت بچه های گردان دویدم. آنها حاضر و آماده منتظر دستور حمله بودند. یکهو گفتم: برپا!. همه بلند شدند. بسمت دشمن اشاره کردم. بدون معطلی دستور حمله دادم. خودم هم همراه بچه ها به سمت دشمن از روی میدان مین شروع به حرکت کردم. بچه‌های اطلاعات جلوی مرا گرفتند. با حیرت پرسیدند: حاجی چکار می کنی؟. تازه آن لحظه فهمیدم چه دستوری داده ام، ولی دیگر خیلی از بچه ها وارد میدان مین شده بودند. شک و اضطراب زیادی مرا گرفت. دست ها را روی گوش هایم محکم فشار دادم، هر آن ممکن بود یکی از مین ها منفجر شود..... آن شب به لطف و عنایت خانم زهرا (س)، بچه ها تا نفر آخر شان از میدان مین رد شدند، حتی یک مین هم منفجر نشد. من هم خودم سراسیمه از روی میدان مین بطرف دشمن میدویدم. فردای عملیات، چند تا از بچه های اطلاعات لشکر پیش من آمدند و گفتند: حاجی میدانی شب قبل گردان را از کجا عبور داده ای؟. من پرسیدم: از کجا؟. آنها جریان را با آب و تاب تعریف کردند. من هم با خنده گفتم: مگر می شود که ما از روی میدان مین رد شده باشیم؟ حتماً شما شوخی می کنید!. مرا به همان منطقه میدان مین بردند. دیدن آن میدان واقعاً عبرت داشت. تمام مینها رویشان جای رد پا بود. حتی بعضی از آنها شاخکشان کج شده بود. ولی هیچ کدام عمل نکرده بودند!. خدا رحمت کند شهید برونسی را، آخر صحبتش با گریه گفت: بدانید که در تمام عملیات ها، حضرت فاطمه زهرا (س) و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ما را یاری می کردند. شهید برونسی تمام فکر و ذکرش درباره عملیات موفق، این بود که میگفت: باید نزدیکی مان را با اهل بیت علیهم السلام بیشتر و بیشتر کنیم. و ایمانمان را قوی تر... ادامه دارد... صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ «عزیزم حسین(۲)» ‌ 🌹پویش عزیزم حسین به مناسبت ایام ولادت امام حسین(ع) آغاز شد...🌺
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🌺💐🌺
📩 به سنگربانان انقلاب اسلامی درود میفرستم / از سپاه انتظار میرود تقویت بنیه‌های خود را مضاعف کند 👈🏻 پیام رهبر انقلاب به همایش فرماندهان و مسئولین سپاه پاسداران 🔻 رهبر انقلاب به مناسبت میلاد حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام و روز پاسدار در پیامی به همایش فرماندهان و مسئولین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تأکید کردند: از سپاه انتظار می‌رود به جذب و پرورش و آموزش جوانان مستعد در تراز انقلاب اسلامی اهتمام خود را مضاعف کند. 📝 متن پیام رهبر انقلاب اسلامی که صبح امروز (پنجشنبه) در همایش فرماندهان و مسئولین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی توسط سردار سلامی قرائت شد، به این شرح است: بسم الله الرّحمن الرّحیم والحمدلله و الصلاة علی رسول الله و آله الاطهار به پاسداران این سنگربانان انقلاب اسلامی درود می‌فرستم. برپایی این نشست برای ترسیم افق‌های حرکت سپاه و بسیج به سمت آینده درخشان انقلاب اسلامی، مایه خرسندی و ان‌شاءالله موجب برکت است. از سپاه انتظار می‌رود به جذب و پرورش و آموزش جوانان مستعد در تراز انقلاب اسلامی و رساندن سپاه به توانایی‌های کامل برای حراست از انقلاب و تقویت بنیه‌های معنوی، انقلابی و نظامی سپاه اهتمام خود را مضاعف کند. توفیق همگان را از خداوند متعال مسئلت می‌کنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۳ اسفند ماه ۱۴۰۱ @raviyanfarss
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۶٣ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف ش
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۶۴ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف اولین نفر راوی : محمد حسن شعبانی بنام خدا کله قندی گل منطقه بود. از بالای آن دشمن به جاده های مواصلاتی و به کل منطقه ما تسلط داشت. یادم هست روز هفتم عملیات، خیلی از مناطق مورد نظر آزاد شده بود. ارتفاعات اس و ارتفاعات نعل اسبی، همه زیر پای بچه های ما بود، با این احوال، کله قندی هنوز دست دشمن بود،. دشمن تمام همت خود را گذاشته بود که آن را حفظ کند. چند بار تک زدیم اما نتیجه ای نداشت. روز هفتم عملیات،  خود عبدالحسین آمد توی گود. چند تا از آرپی جی زن های گردان بلال را برداشت و با تاکید گفت: این کله قندی امروز باید آزاد شود!. تقریباً قبل از ظهر بود که عبدالحسین با آن آرپی جی زنها به نوک رفتند. بقیه گردان تکاور بلال هم پشت سرشان. سرهنگ جاسم فرمانده دشمن، بالای ارتفاعات مثل مار زخم خورده به خودش می پیچید. جاسم داماد و پسرخاله صدام بود که با تعداد زیادی نیرو ارتفاع را محکم چسبیده بود. همواره آتش سنگین روی نیروهای ما می‌انداخت. بطوریکه عبدالحسین و بقیه لابلای تخته سنگ ها و شیار ها متوقف بودند. ولی اصلاً قصد برگشت نداشتند. در همان آتش سنگین دشمن ناگهان سر و کله چند هلیکوپتر عراقی پیدا شد که برای رساندن آذوقه و مهمات آمده بودند. آتش سنگین بچه ها بر روی هلیکوپتر های دشمن، به آنها مجال فرود نداد. همین آتش سنگین بچه ها، فرصت خوبی بود که عبدالحسینی به همراه گروه آر پی جی زنها با فریاد الله اکبر پیشروی کردند. گردان هم پشت سرشان حمله را شروع کرد. با این یورش ناگهان ورق به نفع نیروهای ما برگشت و ما به میدان مسلط شدیم.  سرهنگ جاسم حالا از چند طرف مورد هجوم قرار گرفت. هر لحظه شدت آتش دشمن کمتر میشد. در همان لحظه مجدد سر و کله چند هلیکوپتر دشمن پیدا شد. اما این بار از مانور شان معلوم بود که برای کار مهم تری آمده بودند. زده بودند به سیم آخر و کاملاً تا بالای ارتفاعات رسیده بودند. عبدالحسین زودتر از بقیه قضیه را فهمید. فریاد زد: آمده‌اند جاسم، فرمانده شان را با خود ببرند!. می خواهند او را نجات بدهند امان بهشان ندهید!. خودش سریع یک گلوله آرپی جی بطرف هلیکوپترها زد. بچه‌ها هم مهلت ندادند و با هر اسلحه ای که داشتند آتش به طرفشان می ریختند. دو تا از هلیکوپتر ها را زدند. هلیکوپتر ها به دستور صدام و ماموریت نجات جاسم را داشتند لاکن در آخر نتوانستند کاری انجام بدهند. نیرو های ما به نوک قله نزدیکتر می شدند. شدت آتشمان بیشتر شد. هلیکوپتر ها مجبور به فرار شدند. بچه ها همچنان مصمم و با هیجان به طرف دشمن می‌دویدند. تخت سنگ ها را یکی یکی رد کردند. اولین نفری که روی ارتفاعات کله قندی پا گذاشت خود عبدالحسین بود. پرچم جمهوری اسلامی را آن بالا نصب کرد. خودش هم سرهنگ جاسم را اسیر کرد و کلت اورا گرفت. جاسم باعث شهادت بهترین و مخلص ترین نیروهای ما شده بود. نیروهایی که عبدالحسین برای تربیت آنها خیلی زحمت کشیده بود. حاجی وقتی جاسم را دستگیر کرد، چند تا از بچه ها هجوم بردند که او را به درک واصل کنند. ولی عبدالحسین خیلی قاطع و جدی مانع شد و با ناراحتی گفت: ما حق نداریم او را بکشیم!. اگر بنا باشد قصاص هم بشود مقامات بالاتر باید تصمیم بگیرند.  جلوی نگاه های حیرت زده بچه ها، خودش راه افتاد که جاسم را به عقب ببرد و تحویل بدهد. میگفت میترسم بلایی سرش بیاورند. در عین حال با تمام این کوشش‌ها، عبدالحسین نتوانست این کار را به سرانجام برساند؛ کمی جلوتر، یکی از بچه‌ها از یک فرصت استفاده کرد و سر نیزه اش را تا دسته در شکم جاسم فرو کرد.. ادامه دارد... صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _ ۶۴ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف ا
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک  _  ۶۵ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :  سعید عاکف ارتفاع نارنجکی راوی : حمید خلخالی بنام خدا شبح کله قندی، در تاریکی شب، حال دیگری داشت. انگار بیتابی اش را احساس می کردی، که لحظه لحظه در حسرت قدم نیروهای حزب الله میسوزد. دشمن از آن بالا، تسلط عجیبی به منطقه داشت. خون پاکی که از بچه ها ریخته میشد و تلفاتی که می دادیم، قداست خاصی به فتح کله قندی داده بود. برای تصرف آنجا، باید از یک دژ بزرگ و آهنین می‌گذاشتیم. اینطرف تر از کله قندی  دشمن یک مقر زده بود؛ مقری قرص و محکم که هم برای ما زحمت داشت، وهم برای حفظ حضور نیروهای اشغالگر آن خیلی موثر بود. از همان مقر هم دشمن فشار زیادی میاورد که مناطق آزاد شده را از ما پس بگیرد. و در ضمن سدی هم بود جلوی پیشروی ما. یک شب عبدالحسین به من گفت: حمید بچه های شناسایی را جمع کن، به امید خدا و چهارده معصوم علیهم السلام می خواهیم به آن دژ آهنی بزنیم و آنرا روی سر دشمن خراب کنیم.  از همان شب کار را شروع کردیم. تمام منطقه کوهستانی بود و دارای شیارهای عمیق. عملیات باید از چند محور انجام می‌شد. محوری که به ما دادند صعب العبور بود و پر از پستی و بلندی. با این همه سختی‌ها،  استحکامات و موانع دشمن هم، قوز بالای قوز می شد. فاصله ما با آنها زیاد بود. باید کوتاهترین فاصله به دشمن را انتخاب می کردیم. باید آذوقه و مهمات را به نزدیکترین محل به دشمن می‌بردیم. برای حفاظت و نگهبانی از مسیر، تعدادی از بچه‌ها را مابین عقبه خودمان و آن نقطه مستقر کردیم. موقعیت منطقه طوری بود که نمیشد جاده بزنیم. نمیشد از هیچ وسیله نقلیه استفاده کنیم. تنها وسیله حمل بار فقط قاطر بود. ولی رساندن آب به آنطرف مشکلی بود که قاطر هم حلش نمی کرد. بعد از فکر و مشورت زیاد، بنا شد که برای رساندن آب مسیر را لوله کشی کنیم. البته کاری سخت وظاهرا محالی به نظر می رسید. لاکن هرطور بود آن را انجام دادیم. لوله ها را در زیر خاک استتار کردیم. در موقع لوله کشی، آذوقه و مهمات را هم به تدریج منتقل کردیم. یک مورد را اگر دشمن میدید تمام عملیات لو میرفت. بنابراین تمام این کارها را مخفیانه انجام دادیم. دشمن هم بیکار نبود؛ گشتی میفرستاد و دائماً برای احتیاط تمام آن منطقه را آتش میریخت. حتی چند تا از بچه ها شهید شدند. تنها برگ برنده ای که دست ما بود این بود که دشمن در مخیله اش هم نمیگنجید که ما از آن محور عملیات انجام بدهیم. در تمام این مدت چیزیکه روحیه بچه‌ها را تقویت می کرد، حضور خود عبدالحسین بود. جدیتی که او داشت کم نظیر بود. در آخرین قسمت کار، او خودش تمام مسیرها را دقیقاً چک کرد. فرمانده گردان ها و گروهان ها و دسته ها را از مسیر عبور داد. تک تک شان را به کار و وظیفه شان آشنا کرد. برای نیروها هم حرف زد و همه را به مسیر و عوارض آن توجیه کرد. و گفت که چطور باید عبور کنند و چطور باید به دشمن یورش ببرند.. ادامه دارد.. صلوات
🌹امشب شب میلاد علمدار حسین است میلاد علمدار وفادار حسین است 🌹گر بود علی محرم اسرار محمد عباس علی محرم اسرار حسین است 🌺میلاد با سعادت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) و روز جانباز مبارک باد🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- هر شهیدی..! نِشانیست‌ازیِڪ ‌‌راه‌ِناتمام.. ‌یڪ‌فانوس ڪه‌دارد‌خاموش‌مے‌شود وحالا ‌تومانده‌ای یِڪ‌شهیدویڪ‌راهِ‌ناتمام.. ‌فانوس‌رابردار وراهِ‌خونین‌ِشُهدارا ادامه‌بده . .🌿!" ‌