انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٨١ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف قبر ب
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ٨٢
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
خدا حافظ پدر
راوی : ابوالحسن برونسی (فرزند شهید)
بنام خدا
هر بار پدرم که از جبهه تلفن میزد، من که با او صحبت میکردم بی اختیار گریه میکردم. هرکاری میکردم گریه ام نگیرد، فایده ای نداشت!. پدر می پرسید: چرا گریه می کنی پسرم؟.
باناله و هق هق میگفتم: چه کار کنم گریه ام میگیرد! ......
ما تلفن نداشتیم. پدر به خانه همسایه زنگ میزد و آنها ما را صدا می کردند. در یک روز سرد زمستان، وقتی پدر به خانه همسایه زنگ زد. من و مادر سریع به خانه همسایه رفتیم. ابتدا مادرم با پدر صحبت می کرد. آن دفعه من حال و هوای دیگری داشتم. دلم گرفته بود، ولی مثل دفعه های قبل، انگار دوست نداشتم گریه کنم.
مادرم حرف هایش تمام شد. گوشی را به من داد. برخلاف دفعه های قبل اصلاً گریه نکردم. سلام گرم پدر را جواب دادم، حال او را پرسیدم و حرف زدم.
حرف های پدرم با دفعه های قبل فرق میکرد. پدر گفت: میدانم که قرآن یاد گرفته ای. قران بالای کمد مال تو است آن را من به تو هدیه میدهم. خودت آنرا بردار و همیشه بخوان!. پدر مکثی کرد و ادامه داد: مواظب کتاب های من باش، مواظب نوارهای سخنرانی و نوار های قبل از انقلاب باش!. خلاصه اینکه این ها را تو باید حفظ و نگهداری کنی پسرم، من مسئولیتش را به تو میسپارم!.
من نمیدانستم چرا این حرف ها را می زند. البته حرف های دیگری هم زد. حالا میفهمم که آن لحظه داشت وصیت میکرد. می خواست خداحافظی کند. پرسیدم: کی میایی؟.
پدر گفت: انشاالله می آیم!.
خداحافظی کردیم، من گوشی را به مادر دادم. مادر هم از او پرسید کی میایی؟.
نمی دانم پدر به مادر چی جواب داد، ولی مادر خیلی درهم شد. کمی بعد مادر با لحن ناراحتی از او خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت.
از خانه همسایه بیرون آمدیم. از مادر پرسیدم: وقتی به بابا گفتی کی می آید چی جواب داد؟.
مادر گفت: پدرت پرسید، تو چرا هر وقت من تلفن میزنم، میپرسی کی میایی؟ بگو کی شهید می شوی!.
مادر وقتی دید من ناراحت شدم به زور خنده ای کرد و گفت: البته پسرم پدرت از این شوخی ها زیاد می کند.
معلوم بود مادر خودش هم خیلی ناراحت هست اما نمی خواست من بفهمم.
وقتی به خانه رفتیم از خودم می پرسیدم چطور شد این بار گریه ام نگرفت؟.
رازش را چند روز بعد فهمیدم؛ چند روز بعد از عملیات بدر، روزی که خبر شهادت پدر را آوردند.
آن تلفن، تلفن آخرش بود..
ادامه دارد...
صلوات
هدایت شده از کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌حضور استاد راویان استان فارس و روایتگری در یادمان طلائیه
🇮🇷 کنگره سرداران و پانزده هزار شهید ولایتمدار استان فارس
@Kshohadayefars
https://kongerehshohadayefars.ir/
#سیره_شهدا
اصلاً جبهه با تمام وسعتش خانه مجید بود. سنگرش خانه و جبهه حیاط خانه او بود و مجید در این هشت سال جنگ کمتر شد که پا از حیاط خانه اش بیرون بگذارد. گاه می شد تا 10 ماه جبهه می ماند. اگر هم زمانی می شد که دل از جبهه بکند تنها و تنها به خاطر مادرش بود. گاهی وقت ها که به مرخصی می آمدم سری به مادر مجید می زدم. می گفت: تو را خدا مجید را بیاورید ببینم، دلم برایش تنگ شده!
به مجید که می گفتم می آمد شیراز مادر را می دید و بر می گشت جبهه.
گاه می شد فرمانده لشکر به مجید می گفت: یک ماه مرخصی، برو شیراز برنگرد!
به اجبار می رفت مرخصی، دو روز سه روز نشده، بر می گشت منطقه!
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺠﻴﺪﺳﭙﺎﺳﻲ
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🌺🌹🌺🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #نماهنگ | بهار در بهار
🔺 نماهنگی از پیام نوروزی رهبر انقلاب به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۲
💫 #مهارتورم_رشدتولید
🔍 متن کامل پیام👇🏻
https://khl.ink/f/52249
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
★ حوّل حالنا إلی أحسن الحال ★
• أحسن الحال یعنی چه؟
• چگونه میشود به این حال رسید؟
@raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
⭕️حضور رئیسجمهور در جمع راهیان نور
🔹رئیسجمهور که ۲۹ اسفند برای افتتاح فاز دوم پالایشگاه آبادان به این شهر سفر کرده بود بعد از حضور در مراسم افتتاح این طرح به یادمان دفاع مقدس کربلای چهار (علقمه) رفت و به شهدای ۸ سال دفاع مقدس ادای احترام کرد.
@raviyanfarss
1_3940187527.mp3
28.62M
🎙 بشنوید | صوت کامل سخنرانی رهبر انقلاب در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی. ۱۴۰۲/۱/۱
🔴 رهبر معظم انقلاب اسلامی: هرکجا مردم وارد شدند ما پیروز شدیم✌️
@raviyanfarss
32.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نائب الزیاره شما در معراج شهدا اهواز....
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
نائب الزیاره شما در معراج شهدا اهواز.... #انجمن_راویان_فجر_فارس @raviyanfarss
بیاد جانباز و استاد راوی استان فارس
برادر سیدکریم شریف سعدی
و همه ی عزیزانی که در بستر بیماری
قرار دارند...
لطفا ۵ مرتبه سوره حمد قرائت فرمائید..
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
پخش فیلم سینمایی "موقعیت مهدی"
با محوریت زندگی ،
سردارشهید مهدی باکری
امروز چهارشنبه دوم فروردین ۱۴۰۲
ساعت ۱۶ شبکه اول سیما
@raviyanfarss
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساعتی قبل از تحویل سال۱۴۰۲
شلمچه
انا لله و انا الیه راجعون
بار دیگر یکی از یاران جا مانده از قافله ی شهدا ، اما در آرزوی شهادت،
برادر مهربان و مومن :
حاج اسماعیل گل سنبل (ذوالقدرنیا)
پس از تحمل سالیان زیاد درد و رنج باقیمانده از دوران دفاع مقدس که با صبر و شکیبایی مثال زدنی سپری می نمود ، در چهارشنبه ، آخرین روز ماه شعبان ۱۴۴۴ مصادف با دوم فروردین ۱۴۰۲ در جوار رحمت الهی سکنی گزید و به یاران و دوستان شهیدش پیوست.
روح مطهرش شاد است در جوار شهیدان تا ابد جاودان
مراسم تشییع و تدفین ، جمعه چهارم فروردین از حرم مطهر حضرت سید علاءالدین حسین(علیه السلام) ساعت ۱۵ صبح به طرف دارالرحمه و مراسم ختم ، شنبه ۵ فروردین از ساعت ۱۵:۰۰ تا ۱۶:۳۰ در مسجد امام حسن مجتبی(علیه السلام) بلوار مدرس کوی آزادگان ، خیابان مریم ، روبروی پاسگاه انتظامی برگزار میگردد.
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای روز اول ماه مبارک رمضان
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
✍️🏻🤲 دعای رهبر معظم انقلاب ، امروز در پایان محفل انس با قرآن کریم
پروردگارا بحق محمد و آل محمد:
🔹️ما را با قرآن محشور کن.
🔸️ما را با قرآن زنده بدار،
🔹️با قرآن در قبر و قیامت محشور بفرما.
🔸️بیشترین بهره قرآنی را برای ما مقدر بفرما.
🔹️جامعه ما را جامعه قرآنی قرار بده.
🔸️کسانی که به ما قرآن تعلیم کردند، کسانی که تجوید یادمان دادند، کسانی که رموز قرآنی را به ما تعلیم کردند، پروردگارا آنها را مشمول لطف و رحمت خودت و مغفرت خودت قرار بده.
🔹️اساتید قرآنی ما را خداوند انشاءالله با اولیائش محشور کند.
⭐️ #بهار_معنویت
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
🔺یادمان شهدای چذابه
⭕️اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الی مَرْضاتِکَ وجَنّبْنی فیهِ من سَخَطِکَ ونَقماتِکَ ووفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِکَ برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین.
🔸خدایا، مرا در این ماه به خشنودی ات نزدیک کن و از خشم و انتقامت برکنار دار و به قرائت آیاتت موفق کن، ای مهربان ترین مهربانان.
🔸یادمان شهید حسن باقری
🔹محلی برای تفکر
#محلی_برای_تفکر
#یادمان_شهید_حسن_باقری
#فکه
#عقلانیت
#شناسایی
#شهید_حسن_باقری
#غلامحسین_افشردی
#معجزه_انقلاب
#اطلاعات_عملیات
#استراتژیست
#عقلانیت
#تدبیر
@yademan_hasanbaghari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
هدایت شده از اینجا با هم باشیم⚘️
1_3870396062.mp3
9.44M
📍روای: حاج سید رضا متولی
🔸این قسمت: غرق درخون...
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺دعای روز سوم ماه مبارک رمضان
🔸یادمان شهدای فتح المبین
بسم الله الرحمن الرحیم
⭕️اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.
🔸خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری روزی کن و از بی خردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل می کنی، برایم بهره ای قرار ده و به حق جودت، ای بخشنده ترین بخشندگان.
🔸
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٨٢ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف خدا
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ٨٣
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
گردان آماده
راوی : مجید اخوان
بنام خدا
چند روزی به عملیات بدر مانده بود آقای برونسی به مرخصی رفته بود. وقتی برگشت، بلافاصله شروع کرد به تدارک تیپ برای عملیات.
یک روز در چادر فرماندهی نشسته بودیم. خیلی در فکر بود. یکباره به من نگاهی کرد و گفت: اخوان این عملیات، دیگر عملیات آخر منه.
با خنده گفتم: این حرف ها چیه حاج آقا! شما این همه عملیات انجام دادهاید حالا حالاها باید باشید!.
گفت: همان که به تو گفتم این عملیات آخره.
گفتم: شما همیشه حرف از شهادت میزنید. اگر شما خدای نکرده بروید بچه ها چه کار کنند؟.
آرام و خونسرد گفت: اینها همش حرفه، من چیزی دیدم که میدانم این عملیات آخر من است.
من روحیه او را شناخته بودم. کنجکاو شدم فکر کردم حاجی خیلی داره روی این قضیه مانور میکنه. نکنه واقعاً........
یک روز او را کناری کشیدم پرسیدم: چه خبر شده؟ چی شده که همش از شهادت حرف میزنی واقعیت را به من بگو!.
یکباره زد زیر گریه، خیلی شدید، با ناله گفت: چند شب پیش مادرم را در خواب دیدم.
منظورش از مادر حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود. همیشه این الفاظ را به کار می برد. گفت توی همین چادر خوابیده بودم که ایشان به من فرمودند: باید بیایی!. بنابراین
مطمئن هستم در همین عملیات شهید میشوم.
مات و مبهوت مانده بودم. تنها چیزی که فکرش را هم نمی خواستم بکنم رفتن او بود. گریه اش کمی آرام شد. ادامه داد: مطمئن هستم با این عملیات مهلتی را که برام مقرر کرده اند تا روی زمین زندگی کنم تمام می شود، و باید بروم!.
مطمئن حرف میزد و بز و رفت.
تقریباً سه روز مانده بود به عملیات، بمن گفت: که میخواهد برود سر و صورت را اصلاح کند. سابقه نداشت قبل از عملیات به سلمانی برود. همین باعث اضطراب من شد.
وقتی برگشت سر و ریشش را اصلاح کرده بود. شب عملیات دیگر سنگ تمام گذاشت، به حمام رفت. وقتی برگشت لباس فرم تمیزی تنش بود و بوی عطر هم میداد. اصلاً سابقه نداشت در منطقه آنهم قبل از عملیات لباس فرم سپاه بپوشد. همیشه با لباس بسیجی به عملیات میرفت.
از او پرسیدم: حاج آقا چه خبر شده لبخندی زد و به صورت خاص گفت: تو که میدانی، چرا سوال می کنی؟
بدجوری حال من گرفته شد. همش فکر میکردم دارم چیز خیلی مهمی را گم می کنم. هرچه به ساعت عملیات نزدیک میشدیم، تپش قلبم تندتر می شد. .
ادامه دارد...
صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٨٣ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف گر
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ٨۴
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
گردان آماده
راوی : مجید اخوان
بنام خدا
عملیات بدر از آن عملیات های مشکل نفس گیر بود. مخصوصاً که از منطقه آبی به مسافت ۴۰ کیلومتر عبور کرده بودیم و آن طرف بعد از دجله و فرات در جاده حساسی مستقر شدیم. از آنجا هم به طرف چهارراه خندق که بعدها آن را چهار راه شهادت نامیدند، عراقی ها را عقب زدیم. دشمن به تمام معنا یک دیوانه شده بود. عزمش را جذب کرده بود چهار راه را بگیرد. بعد هم آن جاده حیاتی را، و بعد از آن ما را به داخل آب بریزد. درگیری هر لحظه شدید تر میشد. من بیقرار و ناآرام شده بودم. هر لحظه منتظر شهادت حاجی بودم. شخصیتش برایم مهم بود. میخواستم بدانم بالاخره پیش بینی هایش چه میشود. پا به پایش میرفتم. البته وظیفه من هم همین را ایجاد میکرد.
در آن گیر و دار به من گفت: اخوان برگرد و گردان آماده را سریع با خودت بیاور!.
یکباره من یخ کردم. گفتم: حاج آقا در این موقعیت؟!.
با تمام وجود دوست داشتم دستورش را عوض کند. چون نمیخواستم از کنارش دور شوم. گفت: اگر گردان را نیاوری پاتک های سنگین دشمن کار بچه ها را خیلی مشکل میکند.
سریع برو گردن را بیاور!.
این دستور؛ یعنی اینکه من ۴۰ کیلومتر با قایق بروم تا به خشکی برسم، از آنجا سوار موتور شوم، و به پادگان بروم، آن وقت با یک گردان نیرو، همین مسیر را برگردم. این کار خودش حداقل ۴ ساعت طول می کشید.حال عجیبی نمیگذاشت از حاجی جدا شوم. او همچنان مرا نگاه می کرد منتظر جواب من بود. به ناچار خداحافظی کردم و راه افتادم. سریع خود را لب آب رساندم سوار قایق شدم. با سرعت زیاد که ممکن بود، جلو میرفتم. اختیار را از دست داده بودم. گویی حس میکردم اتفاقی می افتد. میخواستم هرچه سریعتر برگردم. در هر صورت به خشکی رسیدم و سوار موتوری شدم. به پادگان رفتم. گردان آماده را حرکت دادم همان مسیر را برگشتم. بچه ها را به خط کردم. همراه گردان دوان دوان به سمت جاده حیاتی و سپس از جاده به سمت چهارراه خندق روان شدیم. سه کیلومتر با چهار راه فاصله داشتیم. جلوی گردان میدویدم. یکباره یکی از بچه های لشکر جلوی مرا گرفت، گفت : کجا میروی اخوان؟. باسر و صدا گفتم: گردان را به چهارراه می رسانم.
گفت: که از این جلوتر نباید بروید!. با تعجب پرسیدم: چرا؟. گفت: عراقی ها چهار راه را گرفته اند!.
گفتم: چه جوری چهار راه را گرفته اند؟ حاجی الان اونجاست! ارفعی و وحیدی هم آنجا هستند! اینها همه آنجا هستند!. سرش را پایین انداخت ناراحت وغمگین، گفت:بی فایده است همه آنها رفتند.
گفتم شوخی نکن! چی چی همهشان رفتند. خود حاجی دستور داد برو گردان را بیاورد. گفت: نیم ساعت قبل همه رفتند. هر چه به آنها اصرار کردیم به عقب بیایند نیامدند. تا آخرین لحظه آنها مقاومت کردند. به دشمن تلفات زیادی وارد نمودند، تانکهای آنها را زدند...... ولی........ حالا حتماً یا شهید شدند یا اسیر.
من طاقتم طاق شد، شروع کردم به دویدن به طرف چهارراه. ولی بلافاصله چندتا از نیروها مرا از پشت سر گرفتند. و نگذاشتند جلوتر بروم. در همین گیر و دار یکباره علی قانعی از گرد راه رسید. شاید آخرین نفر بود که از چهار راه برگشت. به طرفش دویدم. پرسیدم علی چه خبر؟.
با ناراحتی و بغض گفت: حاجی رفت. من خودم با چشم خودم دیدم. حاجی با لباس فرم روی زمین افتاده بود وقتی او را برگرداندم دیدم خودشه! خود حاجی بود. حیدری هم چند قدم آنطرفتر افتاده بود. مطمئن هستم!. طرف چپ بدن حاجی سر تا سر ترکش خمپاره خورده بود. هیچ حرکتی نداشت مشخص بود که دردم شهید شده.
علی قانعی یکی از افراد مهم لشکر بود. قطعاً حرف او مدرک بود.
کمی بعد گرد غم و اندوه به چهره تمام لشکر نشسته بود. .
ادامه دارد...
صلوات