eitaa logo
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
963 ویدیو
81 فایل
کانال سازماندهی ، اطلاع رسانی و آموزشی "انجمن راویان فجر فارس NGO" راویان عزیز تبلیغ مراسمات و یادواره هایی که در آن ایفای ماموریت روایتگری را دارید به مدیران کانال ارسال تا انتشار یابد. همچنین گزارشات ماموریت ها واجرای برنامه های خود را نیز ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍شهید حاج قاسم سلیمانی در مسئله درک مقام شهدا نباید تردید کنیم که آن‌ها مثل اولیاء ما دارای اعجازند؛ چون آن‌ها مثل قطره‌ای هستند که به دریا وصل شده‌اند.
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ١٣ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف حکم ا
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _  ١۴ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف حکم اعدام راوی :همسر شهید آن روز باز تظاهرات شده بود. مردم حسابی جلوی مامورهای شاه ایستاده بودند. عبدالحسین هم در تظاهرات بود. ظهر شد که نیامد. تا شب هم خبری نشد. من دیگر زیاد حرص و جوش نداشتم. حتی زندان رفتنش هم برای من عادی شده بود. شب دوستان طلبه آمدند خانه من مطمئن بودم که باز هم او را گرفته باشند. یکی از آنها پرسید: در داخل خانه سیمان دارید؟.  جایش را نشان دادم. یک کیسه سیمان آوردند اعلامیه های جدید امام را که در خانه ما بود با رساله در زیر پله ها گذاشتند  و روی آن را با دقت سیمان گرفتند. کارشان که تمام شد به من گفتند: نوارها و آن چند تا کتاب راهم که پیش شماست ببرید پیش همان همسایه که دفعه قبل برده بودید!. صبح روز بعد همه را داخل یک ساک ریختم و بهمان همسایه مراجعه نمودم. به زن همسایه گفتم: آقای برونسی را دوباره گرفته اند. از او خواستم که نوار و کتاب ها را به همان صورت قبل دوباره پنهان نمایند. زن همسایه گفت: حاج خانم راستش من دیگر جرات این کار را ندارم و درثانی الان هم شوهرم خانه نیست و من اجازه این کار را ندارم. معطل نکردم خداحافظی کردم و به خانه برگشتم. مردد بودم که چه کار کنم. پیش خود فکر کردم توکل بر خدا همین جا پنهانش می کنم. عبدالحسین که دیگر عشق شهادت دارد اگر اینها را ساواک پیدا کرد خوب عبدالحسین به آرزویش میرسد.  چند تا قالی داشتیم. بعضی از نوار ها را گذاشتم لای یکی از آنها و آن را پیچیدم. یکی از بالش ها را باز کردم نوار های حساس را گذاشتم لای پنبه ها و سر بالش را دوباره دوختم. کتاب ها را در زیر زمین داخل چراغ خوراک پزی و توی یک قابلمه گذاشتم. حالا منتظر آمدن ساواکی‌ها بودم. ساعتی بعد در حالی که حسن و مهدی و حسین و دختر کوچکم را در کنار خودم جمع کرده بودم، درب خانه را زدند. سر و کله نحس ساواکی ها پیدا شد. از در و دیوار به داخل خانه ریختند. حسن که هشت سال بیشتر نداشت زبانش بند آمد. آنها با کفش به داخل اتاق آمدند. یکیشان اسلحه را به طرف من گرفت و گفت: همونجا که نشستی بشین و از جایت تکان نخورد. در همان لحظه همون بالش را برداشتم و روی پاهایم گذاشتم و دخترم را روی آن خواباند. آنها شروع کردند به گشتن خانه. گاهی زیر چشمی قالی ها را نگاه می کردم. کافی بود یکی شان را برگردانند و نوار ها را پیدا کند. متوسل شدم به آقا امام زمان سلام الله علیه. آقا هم چشم آنها را کور کرده بود. انگار نه انگار که ما در خانه قالی داشتیم. حتی طرفش هم نرفتند. هرچی گشتند چیزی پیدا نکردند. آخرش هم دست از پا درازتر گورشان را گم کردند و رفتند. باز هم آقای قیاسی رفت سند گذاشت و عبدالحسین را آزاد کرد. عبدالحسین به همراه دو سه تا از طلبه ها به خانه آمد. اول از همه سراغ نوارها را گرفت. گفتم: لای قالی آنها را پیچیده ام. وقتی قالی را باز کرد، نوارها را دیدند همه شان مات و مبهوت ماندند. با تعجب پرسیدند: یعنی ساواکیها این ها را ندیده اند؟. گفتم :اگر میدیدند که می بردند و شما هم الان به آرزویت رسیده بودی. خندید، سراغ نوارهای حساس را گرفت. من گفتم : خودتون بگردید پیدایش کنید!. کمی گشتند، ولی چیزی پیدا نکردند. گفت: حاج خانم اذیتم نکن! بگو نوارها کجاست! می خواهیم الان گوش بدهیم. بالش را آوردم سرش را باز کردم نوارها را که دیدند گفتند: یعنی اینها همینجور آمدند و این نوارها را ندیدند؟!. گفتم: تازه قسمت مهمش توی زیر زمینه. به زیر زمین رفتند و از داخل قابلمه و چراغ خوراک پزی آنها را پیدا کردند. چند روز بعد از آزاد شدن عبدالحسین امام از پاریس آمدند. خوشبختانه ۲۲بهمن هم که انقلاب پیروز شد. همان روز عبدالحسین به اتفاق آقای قیاسی به دنبال سند خانه ایشان رفتند. سند را به تهران فرستاده بودند. با هم به تهران رفتند. وقتی برگشتند سند را آورده بودند و چند تا برگه دیگر هم دست عبدالحسین بود.  آنها را به دستم داد. پرسیدم: اینها چیست؟. همانطور که می خندید گفت: این ها حکم اعدام منه!. چشم هایم از تعجب گرد شده بود. سند را که با پرونده عبدالحسین به تهران فرستاده بودند، دادگاه در تهران حکم اعدام را برای او صادر کرده بود. طبق محاسبه آنها پرونده عبدالحسین پرونده سنگینی بود. لحظه هایی که حکم اعدام را می دیدم از ته دل خدا را شکر می کردم، که امام از پاریس برگشته و انقلاب پیروز شده بود، در غیر اینصورت چند روز بعد حتماً عبدالحسین را اعدام کرده بودند. ادامه دارد... صلوات
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭐️ 🕯️ روایت هفتم 🔺️ 🔺️پاسداشت شهدای عملیات های کربلای ۴ ، ۵ و ۸ ✔️ مکان: ، دانشکده علوم پزشکی امام جعفرصادق علیه السلام ✔️ زمان : پنجشنبه ، ۱۵ دی ۱۴۰۱ از ساعت ۲۰ 🔸️شب وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🔹️سالروز مسافران پرواز ۷۵۲ 🔸️همراه با تکریم مادران 🔹️برنامه های متنوع فرهنگی ، هنری ✔️ با حضور آحاد مردم قدرشناس ✔️@raviyanfarss ✔️@kshohadayefars
🔰هویت پیکر مطهر شهید غلامعلی فرامرزی دادنجانی از کوار پس از 35 سال مشخص شد. 🔻دو ماه پیش از تعدادی خانواده شهدای جاوید الاثر برای تشخیص هویت و شناسایی شهدای مفقود الاثر، نمونه خون گرفته شد و به آزمایشگاه ژنتیک تهران فرستاده شد و با انجام آزمایش DNA هویت سه شهید گمنام شناسایی شد. 🔻یکی از این شهدا شهید غلامعلی فرامرزی دادنجانی فرزند ابراهیم اهل شهرستان کوار می باشد که از طریق آزمایش DNA خواهر و برادر هویت این شهید مشخص شده است. 🔻پیکر مطهر شهید غلامعلی فرامرزی دادنجانی در تاریخ ۲۵ مرداد سال ۹۳ همزمان با ایام شهادت امام صادق (ع) در استان اصفهان دفن شده است. 🔻بسیجی شهیدغلامعلی فرامرزی دادنجانی اهل کوار ۱۸ ساله در تاریخ چهارم تیر ماه سال ۶۷ در تک دشمن درجزیره مجنون به شهادت رسید.
🔴ویژه‌برنامه «روایت زن ایرانی» 🔸یادبود شهیده طیبه‌سادات موسوی زمانی؛ اولین شهید زن انقلاب در کرمانشاه 💢با حضور: ♦️خانم فهیمه فداکار 🔸دکتری تخصصی مشاوره؛ پویشگر فعال اجتماعی ♦️خانم طاهره غفوری 🔸فعال خدمت رسانی و مبارزه مردمی با شیوع کرونا ♦️خانم طاهره لباف 🔸پزشک زنان و کمک در تولد بیش از ۲۲هزار کودک ♦️خانم فاطمه خطیب 🔸فعال بین‎‌الملل در حوزه کودکان جنگ‌زده و مجری طرح تبسم 🛑و خانواده معظم شهیدان مدافع امنیت، مدافعان حرم و هسته‌ای 💢همراه با اجرای: 🔸نقالی توسط مرشد محمدرضا معجونی 🔸گروه سرود «بنات الحیدر» 💢و با رونمایی از کتاب‌های: 🔸«ماکسیم بر بام»؛ قیام گوهرشاد به روایت شاهدان عینی 🔸«منم یه مادرم»؛ روایت‌هایی از سبک تربیتی والدین شهدا 🔸«هدیه‌ای باشد برای تو»؛ خاطرات مردم کاشان از پشتیبانی جنگ 🔸«خیرالنساء»؛ طرحی از یک زندگی به روایت بانو خیرالنساء صدخَروی 💢شنبه؛ 17دی ساعت 18 💢سینمافلسطین؛ سالن 1 🔰 سیزدهمین جشنواره مردمی فیلم عمار ✅ @AmmarFest
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🔴ویژه‌برنامه «روایت زن ایرانی» 🔸یادبود شهیده طیبه‌سادات موسوی زمانی؛ اولین شهید زن انقلاب در کرمانشا
همراه با رونمایی کتاب منم یه مادرم روایتی از ماداران اولین طلبه شهید مدافع حرم استان فارس محمد مسرور شهید هسته ای شهید مصطفی احمدی روشن شهید مدافع امنیت شهید محمد حسین حدادیان
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _  ١۴ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف حکم ا
🚩یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ١۵ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف قرعه کشی راوی: سید کاظم حسینی جریان خلق کرد و حمله به شهر پاوه تازه پیش آمده بود. همان روزها ی اول، می خواستند نیروها را به کردستان اعزام کنند. میان بچه های عملیات سپاه، شور و هیجان زیادی بود. هیچ کس صحبت از ماندن نمیکرد. همه مصمم به رفتن بودند. روی لبهای بچه ها خنده بود. ولی ناراحتی از وقتی شروع شد که رستمی فرمانده وقت سپاه مشهد به بچه ها گفت: متاسفانه ما ۲۵ نفر بیشتر سهمیه نداریم !. با شنیدن این حرف حال بچه ها دگرگون شد و همه را غم فرا گرفت. همه می خواستند بروند. قرار شد بچه ها بین خودشان در خصوص ۲۵ نفر توافق کنند و خودشان آنها را معرفی کنند. لاکن این هم به جایی نرسید. دست آخر، آقای رستمی گفت: ما خودمان ۲۵ نفر را با قرعه کشی تعیین می کنیم. ابتدا اسم بچه ها را نوشتند. در داخل سالن من کنار عبدالحسین نشسته بودم. خودم امیدی نداشتم که انتخاب شوم. در همان موقع صدای گریه ای مرا به خود آورد. برگشتم، دیدم عبدالحسین صورتش خیس شده بود. پرسیدم: چرا گریه می کنی؟. با صدای آهسته گفت : میترسم اسم من در نیاید و توفیق جنگیدن با ضد انقلاب نصیبم نشود!. در صورت عبدالحسین عشق و اخلاص زیادی مشاهده میشد. گفتم: بالاخره اصل کار نیت است. باید نیت انسان درست باشد چون خدا خودش شاهد قضیه می باشد. گفت: این درست است چون الاعمال به النیات. ولی اینکه خداوند به آدم توفیق بدهد که در چنین کاری شرکت کنیم چیز دیگری است. از جنگ بدر گفت و ادامه داد : تا تاریخ است و تا این دنیا است آنهایی که در جنگ بدر بودند با آنهایی که نبودند فرق دارند. چه بسا بعضی ها دوست داشتند توی جنگ باشند. ولی توفیق پیدا نکردند. حالا شاید در آن لحظه در مدینه نبودند یا مریض بودند یا هرچه که بوده؛ اما نمی خواستند خلاف دستور پیامبر صلی الله علیه و آله عمل کنند. به صورت من نگاهی کرد با سوز دل گفت: توی قیامت وقتی بدریون را صدا می کنند، دیگر شامل آنهایی که در جنگ بدر نبودند نمی‌شود. فقط آنهایی جلو می روند که در جنگ بدر شرکت داشتند و علیه کفار شمشیر زدند. با آن بینش و با آن سطح فکر، عبدالحسین حق هم داشت که گریه کند. من حرف های او را شنیدم و به حال خودم افسوس بسیار خوردم. وقتی همه اسم ها را نوشتند و قرعه کشی انجام شد، اسم عبدالحسین در بین ۲۵ نفر بود و من هم جزو کسانی بودم که توفیق حضور در کردستان را پیدا نکردم. سی و پنج روز بعد همه برگشتند. ما هم با بچه های عملیات به پیشواز آنها رفتیم. قرار نبود که پیشواز از آن‌ها عمومی باشد. لاکن مردم کم کم جریان را فهمیدند و خیابان تهران هر لحظه شلوغ تر میشد. با ازدحام جمعیت جلو رفتن مشکل شد. به هر زحمتی بود خودمان را به صحن امام رساندیم. دیگر جای سوزن انداختن نبود. یکباره دیدم عبدالحسین رفت در جایگاه سخنرانی. کلاه آهنی هنوز سرش بود. با لباس سبز سپاه. بچه های صدا و سیما هم برای فیلمبرداری آمده بودند. عبدالحسین شروع به سخنرانی کرد. حرف هایش بیشتر از قرآن و احادیث بود و خیلی مسلط همه آن احادیث را به جریان کردستان ربط میداد. مردم خیره او شده بودند و خیلی عالی توانست مردم را جذب کند. اوضاع کردستان را خوب توضیح داد. از خیانت بعضی ها پرده برداشت و در آخر کار، مردم را به رفتن به کردستان تشویق کرد. تقریباً ۲۰ دقیقه صحبت هایش طول کشید. و جالب این بود که آقای هاشمی نژاد و چند تا دیگر از علما هم در میان جمعیت بودند.. ادامه دارد... صلوات