10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر معظم انقلاب:
ما در دهه 90 دچار یک عقب ماندگی شدیم که باید آن را جبران کنیم...
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
رهبر معظم انقلاب: ما در دهه 90 دچار یک عقب ماندگی شدیم که باید آن را جبران کنیم...
🔴اگر خیلی فعال باشیم و بلد باشیم نیروهای خودمان را نگه داریم، احتیاج نداریم به اینکه نیروی دیگری را از خارج جذب کنیم
⏪رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار کارآفرینان، تولیدکنندگان و دانش بنیانها:
🔹برای من روشن است که استعداد کشور خیلی بالاست و ما هم در زمینهی منابع خداداد طبیعی یک کشور فوقالعادهای هستیم، هم از لحاظ مسائل جغرافیایی و موقعیت جغرافیایی بینالمللی و سیاسی یک کشور برجستهای و استثنائی هستیم، هم از لحاظ نیروی انسانی. از جهت نیروی انسانی حقاً و انصافاً ما خیلی برجستهایم.
▪️ حالا یکی از دوستان گفتند که دیگران نیروهای ما را جذب میکنند، ما چرا نیروی دیگران را جذب نکنیم؟ خب ما احتیاج نداریم. ما اگر خیلی فعال باشیم، بلد باشیم، نیروهای خودمان را اگر نگه داریم، تربیت کنیم، احتیاج نداریم به اینکه نیروی دیگری را از خارج جذب کنیم بیاوریم اینجا. آنچه که بنده در ذهن خودم، در مقابل چشم ذهنی و عقلی خودم مشاهده میکنم از آیندهی کشور و از آیندهی ملت و از پیشرفت دانش این کشور، خیلی بیشتر از آن چیزی است که در این حدسیات متعارف اظهار میشود یا فکر میشود، واقعاً خیلی بیش از این حرفها. ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
🔴 @raviyanfarss
Khamenei.ir14011110_42968_64k.mp3
زمان:
حجم:
23.4M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار کارآفرینان، تولیدکنندگان و دانش بنیانها. ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
💻 Farsi.Khamenei.ir
هوالحنان
به نقل از همسر شهید :
رعایت حلال وحرام از واجبات زندگی بود براش..
تمام دقت و تمرکزش در کارمیگذاشت که مبادا جایی کم بگذارد وحقی برگردنش بیفتد وشرمنده خلق الله شود...
روزی یکی از دوستانش که نیاز واحب و ضروری به مبلغی پول داشت... برای شهید درد دل میکند و میگوید بااین وضعیت مجبورم مقدار کمبودپول را نزول بگیرم...
پژمان که در تمام عمرش حتی نظرش سمت حرام کشیده نشده بود... برافروخته میشه و از دوستش مهلتی میخواهدکه دراین راه کمکش کند...
وقتی به خانه آمد.. صورتش از شدت عصبانیت قرمزبود... واخمهایش درهم گره خورده بود...
علت را که پرسیدم ماجرا را برایم شرح داد.... درآخر اضافه کرد اگرراضی هستی پس اندازی که دارین را در اختیارش بگذارم تا خدایی ناکرده مال حرام وارد زندگی اش نشود.... آسوده خاطرش کردم که راضی هستم و گفتم هرکاری میتوانی انجام بده....
میگفت نزول برکت را اززندگی میبرد ونکبت وکفر وارد زندگی میکند... لقمه حرام، کار حرام، مال حرام بنده را به شیطان نزدیک و از خدا دور میکند... خدا قهرش میگیرد....
پول را به دوستش داد وآسوده خاطرشد که توانسته به موقع به دوستش کمک کند و خداروشاکر بود
شهیدمدافع حرم محمد کاظم توفیقی
به مناسبت سالروز تولد
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٣٩ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف خاکه
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۴٠
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
خاکهای نرم کوشک و یادگار برونسی
راوی :سید کاظم حسینی
بنام خدا
ظریف به دنبال من به همان سنگر فرماندهی شده بود. گفت: سید خیلی غیر طبیعی شدی جریان چیه؟.
واقعاً هم حالت طبیعی نداشتم. همانجا نشستم، آهسته گفتم: بچه ها را بفرست دنبال کار ها، خودت هم بیا تا ماجرا را برایت تعریف کنم.
رفت و کار را بین بچه ها تقسیم کرد و زود برگشت. هر طور بود قضیه عملیات دیشب را برایش گفتم. حال او هم غیر طبیعی شده بود. باتعجب دائم میگفت: الله اکبر.. الله اکبر.. وقتی تمام ماجرا را سیر تا پیاز برایش تعریف کردم، ازش پرسیدم: حالا نظرت چیه؟ عبدالحسین چطوری این چیزها را فهمیده بود؟.
ظریف گریه اش گرفت گفت: البته با اون عشق و اخلاصی که این مرد دارد باید بیشتر از اینها ازش انتظار داشته باشیم.
بنظر من اون از عالم بالا آن دستورها را گرفته........
اگر سر آن دستور ها جرایم فاش نشده بود، انقدر حساس نمیشدم، حالا لحظه شماری میکردم که عبدالحسین را هرچه زودتر ببینم. موقع برگشت به ظریف گفتم: من باید ته و توی این جریان را در بیاورم!.
ظریف گفت: خوب است با هم میرویم ازش میپرسیم.
من گفتم: نه، شما نباید بیایی؛ من خلق و خوی فرمانده ام را خوب میشناسم. او اگر بفهمد شما هم خبردار شدی دیگر هیچ چیز حتی به من هم نمی گوید و قطعاً راز را پیش خودش نگه می دارد و فاش نمی کند.
ظریف گفت: راست می گویی اینطوری بهتره که خودت تنهایی با او صحبت کنی و بعد ماجرا را برای من هم تعریف کنی. همینکه به دژ خودمان رسیدیم، یک راست به سراغ عبدالحسین رفتم. در سنگر فرماندهی گردان، تنها نشسته بود و انتظار مرا میکشید. از نتیجه کار پرسید. من هم سریع جوابی سر هم کردم و به او گفتم. روبرویش نشستم و بی مقدمه پرسیدم: جریان دیشب چی بود؟.
ابتدا طفره رفت، منهم خیلی محکم گفتم: تانگویی از اینجا تکان نمیخورم. خودت میدانی من الان هیچ آرام و قرار ندارم. میدانستم روی حساب سید بودنم هم که شده، رویم را زمین نمی زند. چشم هایش خیس اشک شد. با ناله گفت: باشه، سیدجان برایت تعریف میکنم.
وقتی شروع به تعریف کرد صورت نورانی اش را خیره شده بودم، حال و هوایش آسمانی و بهشتی بود. براحتی میشد معنی از خود بیخود شدن را از حالتش فهمید. با لحنی غمناک گفت: موقعی دشمن متوجه حضور نیروها شد و ما را زیر آتش گرفت، گردان در آن شرایط گیر افتاد. من حسابی قطع امید کردم. تو هم که اصرار به برگشت داشتی، که مرا بیشتر ناامید کرد. واقعا عقلم به جایی نرسید. مثل همیشه دست به توسل به خانم حضرت فاطمه سلام الله علیها شدم. چشمهایم را بستم با حضرت راز و نیاز کردم. اشک هایم تند میریخت. به حضرت التماس میکردم راهی پیش ما بگذارد تا از این مخمصه نجات پیدا کنیم و دچار شکست در عملیات نشویم.
در همان اوضاع یکدفعه صدای خانمی بگوشم رسید؛ صدای ملکوتی، که هزار جان به آدم میبخشید. بمن فرمودند: فرمانده! این مواقع که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری میکنیم، ناراحت نباش!.
صدای عبدالحسین چیزهایی را که دیشب به صورت دستور به تو گفتم برو سمت راست و بطرف دشمن برو همه از طرف همان خانم بود. در هر صورت، در آن لحظه من با التماس به خانم گفتم: یا فاطمه زهرا اگر خود شما هستید چرا خودتان را نشان نمیدهید؟.
فرمودند: الان وقت این حرفا نیست، واجب است که بروی وظیفه را انجام بدهید!.
عبدالحسین دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و با صدای بلند شروع به گریه کرد. لحظه ای گریه کرد و بعد آرام شد. حالش که طبیعی شد به من گفت: سید راضی نیستم این قضیه را به احدی بگویی!.
من گفتم: مرد حسابی من الان که با ظریف به موقعیت عملیات رفته بودیم، یقین کردیم که شما از جای دیگری دستور گرفتی و فهمیدم که اون حرف ها مال خودت نبوده.
عبدالحسین گفت: اما من خاطره جمع هستم که از جای درستی راهنمایی شده ام.
ادامه دارد...
صلوات
815.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رهبر معظم انقلاب: شهادت میدهم مسئولان دولتی با همه وجود درحال کار و تلاش هستند
🔹البته باید جهتگیریها و اقدامات را بهگونهای مراقبت کنند که نتایج مطلوبی به دنبال داشته باشد.
✍رئیسی جز این #شهادت، چیز دیگری در کارنامه خود نداشته باشد برای دولت او کافی است اگر چه منکر مشکلات نیستیم.!!! این شهادت را باید با جمله «اللهم انا لانعلم منه الا خیرا» که رهبری بر پیکر سلیمانی شهید خواندند در یک ترازو قرار داد.البته این حقیقت را جز #اولیاء_الله کس دیگری فهم نخواهد کرد!!!
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
📸 صبح امروز؛ حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید آرمان علیوردی
💻 Farsi.Khamenei.ir
کارگاه آموزشی یک روزه تولید محور
مصاحبه در تاریخ شفاهی
✨مدرس: استاد محمد قاسمی پور
✨زمان: پنجشنبه ۱۳ بهمن ماه،
🕘 ساعت ۹ تا ۱۸
هزینه ثبتنام: هشتاد هزار تومان
ثبتنام: rahavin.com
شماره تماس: 09179696944
✨در پایان دوره از هنرجویان علاقمند و مستعد برای ادامه همکاری با مجموعه دعوت به عمل خواهد
✨امکان استفاده از مهدکودک مهیاست.
انجمن روایتگران فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۴٠ شهید عبدالحسین برونسی تالیف :سعید عاکف خاکها
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۴١
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف :سعید عاکف
خاکهای نرم کوشک و یادگار برونسی
راوی : سید کاظم حسینی
بنام خدا
خبر این عملیات و پیروزی مثل توپ در منطقه صدا کرد، و حتی خبر به پشت جبهه ها هم رسید. همان روز و روزهای بعد خبرنگاران به منطقه میآمدند برای پرس و جو و حتی فرماندهان دیگر از رده بالا، به منطقه میآمدند برای پرس وجو. آنها پیش عبدالحسین میرفتند و سوال های مختلفی میکردند. از جمله میپرسیدند: آقای برونسی شما چگونه این همه تانک و نیروی دشمن را منهدم کردید آن هم با کمترین تلفات؟. خیلی خونسردانه و راحت جواب میداد: من هیچ کاره بودم بروید از بسیجی ها و فرمانده اصلی آنها سوال کنید. البته منظور از فرمانده اصلی وجود مقدس حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی بود.
خبرنگاران میپرسیدند: ولی ما از بسیجی ها هم سوال کردیم آنها گفتند همه کاره این عملیات، آقای برونسی بوده.
خندید و گفت: آنها شکسته نفسی می کنند.
اصرار خبرنگاران به جایی نرسید. عبدالحسین حتی یک کلمه هم نگفت؛ نه آنجا، و نه هیچ جای دیگر راز آن عملیات را فاش نکرد.
حتی آقای غلامپور از قرارگاه کربلا آمد که رمز موفقیت ما را جویا شود. تنها جوابی که عبدالحسین داد، این بود: رمز موفقیت ما، کمک و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهما السلام بود و امدادهای غیبی.
در تمام مدتی که من توفیق همراهی او را داشتم، عقیده ای داشت که هیچ وقت عوض نشد؛ همیشه درباره امدادهای غیبی میگفت:به هیچکس این چیزها را نگویید، چه کار داری با این حرف ها!.
بعدها گفت: اگر هم خواستی این اسرار را فاش کنی، برای آینده ها بگو!. نه الان و حال حاضر!.
خدا رحمتش کند، گویی از شهید شدن خودش و از زنده ماندن من خبر داشت؛ و گویی خبر داشت که این خاطرات برای عبرت آیندگان، در دل تاریخ ضبط خواهد شد. خدا رحمتش کند.
ادامه دارد...
صلوات
بخشی از وصیت شهیدِ مدافع حرم سجاد زبرجدی:
"اگر درد دل داشتید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم..."
و آقا ، امروز صبح ، درددل هاشون رو در جوار سجادشهید ، واگویه کردند😢
@raviyanfarss