کلام شهید
برادر!
محكم باش! جهاني بر عليه تو بپا خاسته است.
تو اي رسالت حسين بـر دوش و
پرچم اسلام بدست!
بايد راهي را كه شروع كرده اي به پايان برساني!
خون پاك و مطهـر
شهداء تو را نظاره ميكند.
يك لحظه سستي برابر با نابودي تو و اسلام است.
برادر!
اگر خانه ات را و شهرت را ويران كردند، دوبـاره آنـرا بـساز، اگـر فرزنـدت را
شهيد كردند، دوباره توليد نسل كن، اگر مزرعه ات را آتـش زدنـد، دوبـاره بـه زراعـت
مشغول شو، اگر خداي نخواسته بي رهبر شدي، خودت رهبر شـو!
امـا ايـن پـرچم سـرخ
حسيني را كه امانت 1350 ساله است نگذار بر زمين بيافتد !
فرياد بكش! و از خدا بخواه
تا تو را ياري كند تا انتقام مظلومان و مستضعفين جهان را از مستكبران بگيري.
#طلبه_شهید_علی_بازیار
#جاویدالاثر
#شهدای_فارس
- ننه جون قربونت برم! ننه دستت درد نكنه!
مدتها بود كه دمپخت كازروني نخورده بود. تـازه از بيـرون آمـده بـود و خيلي گرسنه بود.
علي لقمة اول را كه برداشت با صدايي كه از توي كوچه مي آمد ميخكوب شد.
- اباالفضل كمكتون كنه! يه لقمه غذا!
كمي به قاشقش كه بالا آورده بود نگاه كرد.
- پس علي چرا نمي خوري؟
بابا حاجي بود كه علي را به خودش آورد. مثل فنر از پاي سفره بلند شـد.
بشقاب غذا را هم برداشت.
- الان برمي گردم شما غذاتونو بخوريد!
در تمام مدتي كه آن فقير غذا مي خورد، علي به او نگاه مي كرد.
وقتي كه برگشت، بشقاب، خالي خالي شده بود.
- ننه! بازم غذا تو دادي به گدا؟ بيا برات بكشم، غذا هنوز هست!
- نه ننه! من سهم خودمو بردم. امروز هم روز خدا بود.
علي اين را گفت و رفت به سوي كتابهايش...
راوی: مادرشهید
#طلبه_شهید_علی_بازیار
#شهدای_فارس