هدایت شده از کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
معرفی کتاب شرح زندگی
شهید موسی نصیری بیات
"به همین سادگی"🌱
بریده ای از کتاب:
شاید تلخ ترین خاطره ی زندگی ام بعد از شهید مربوط به زمانی بود که مدتی بعد از شهادتش، دیدم چیزی از خریدهای او در خانه باقی نمانده است.
بی اختیار دستم را به زانو زدم و با صدای بلند گریه کردم و به خدا گفتم :
(( خدایا! خودت کمک کن. خودت بگو من چیکار کنم ؟))
کم کم از جایم بلند شدم و همان طور که علی اصغر را بغل گرفته بودم، برای اولین بار در زندگی،راهی نانوایی شدم.
علی در صف نانوایی،به خاطر آتل بندی پایش مدام بی قراری می کرد و من هم پا به پایش بی قراری می کردم.
بالاخره مرد نانوا که بیتابی علی اصغر را دید با صدای بلند گفت:
((خانم!شما چندتا نون میخواستی ؟))
#معرفی_کتاب 📖
#انتشارات_آسمان_سوم 📚
#کنگره_ملی_شهدای_فارس 🇮🇷
@asemane3
@kshohadayefars
هدایت شده از کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
معرفی کتاب "فاطمه"🌱
بریده ای از کتاب:
گاهی وقتها توی خیالم با پدرم دعوا میکردم: "خوب شد؟ این همه گفتی "شهادت،شهادت"حال جواب بچه ی سه سالهات را من باید بدهم؟" اما فوری پشیمان میشدم. چقدر سه سالهها و یکسالهها و شیرخوارهها بودندکه پدرشان مثل پدر ما شهید شده بود؛ پس آنها چه؟
بالآخره همه ی آنها هم خدایی داشتند! خون ما هم که رنگینتر از آنها نبود، تازه الگوی ما شیعیان امام حسین(ع) است که ایشان هم طفل سه سالهشان بعد از شهادت، آنطور بیتاب پدر بود! اینطور وقتها بود که میفهمیدم امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) چه کشیدهاند در برابر بهانههای رقیهی سه ساله که پدرش را میخواست ...
#معرفی_کتاب 📖
#انتشارات_آسمان_سوم 📚
#کنگره_ملی_شهدای_فارس 🇮🇷
@asemane3
@kshohadayefars
هدایت شده از کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
معرفی کتاب "روز هشتم"🌱
📖خاطرات شهدای استان فارس 🖊 نویسنده: فهیمه ناصری 📚نوبت چاپ: اول، 1403
بریده ای از کتاب:
روز هشتم بود.هیچ وقت یادم نمیره.اول صبح بودکه حاجی گفت: "بیا نگاه کن" دیدم لباس های بسیجی ش رو پوشیده و عروسم داره کیفش رو می بنده . نفهمیدم چه جوری رفتم پیشش. _مادر،به این زودی می خوای بری؟ دست کرد دور گردنم و گفت : "مادرجون،حنظله شب عروسی کرد،فرداش رفت جها.من الان هشت روزه اینجام."
#معرفی_کتاب 📖
#انتشارات_آسمان_سوم 📚
#کنگره_ملی_شهدای_فارس 🇮🇷
@asemane3
@kshohadayefars