انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٧۶ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف تک
🚩یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩
خاکهای نرم کوشک _ ٧٧
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
کفن من
راوی : حجت الاسلام محمدرضا رضایی
بنام خدا
من از قم به حج مشرف شدم، آقای برونسی هم از مشهد. من از مکه آمدن او خبر نداشتم. او هم از مکه آمدن من بی خبر بود. آن روز برای طواف رفته بودم. همان روز هم کفش هایم را گم کردم. موقع برگشت با پای برهنه از حرم بیرون آمدم. در خیابان های داغ مکه راه افتادم به طرف بازار برای خرید کفش.
جلوی یک فروشگاه کفش ایستادم. خواستم داخل فروشگاه شوم، یک لحظه چشمم افتاد به کسی که از دور می آمد و حرکاتش برایم آشنا بود. به نزدیک من که رسید او را شناختم. حاج عبدالحسین برونسی بود.
خنده کنان میآمد. دانستم که چشمهای تیزبین او مرا از دور شناخته است. چند قدمی که رسید، دیدم او هم کفش پایش نیست. با او سلام و احوالپرسی کردم. از او پرسیدم: پس کفش های شما کو؟.
او هم متقابلاً پرسید: کفش های خودتان کجاست؟.
من جریان گم شدن کفشم را تعریف کردم و به او گفتم که از اینکه کفشهای او هم گم شده، متعجب شدم.
هر دو یک جا و تقریباً یک زمان کفش ها را گم کرده بودیم. او از یک مسیر و من از یک مسیر دیگر به بازار آمده بودیم.
گفتم: پس بیشتر از این پا ها را اذیت نکنیم.
داخل فروشگاه شدیم و هر دو یک جفت کفش خریدیم و بیرون رفتیم. در مسیر متوجه شدم در دستانش چیزی هست. دقیق نگاه کردم چند تا کفن بود از برد یمانی. برسیدم: این ها مال کیست؟.
یکی یکی آنها را برایم شمرد: این مال مادرم، این مال بابامه، این مال برادرم.......
برای خیلیها کفن خریده بود. ولی هیچکدام مال خودش نبود. به عبارتی اسم خودش را نگفت. بخنده پرسیدم: پس مال خودت کو؟.
نگاه معنا داری به من کرد لبخندی زد و گفت: مگر من میخواهم به مرگ طبیعی بمیرم که برای خودم کفن بخرم؟.
جا خوردم شاید انتظار چنین حرفی را نداشتم. جمله بعدی اش را خوب یادم هست با خنده گفت: لباس رزم من باید کفن من بشود.
ادامه دارد...
صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٧٧ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف کفن م
🚩یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩
خاکهای نرم کوشک _ ٧٨
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
پیشانی زندگی
راوی : مجید اخوان
بنام خدا
گردان عبدالله معروف شده بود به گردان خط شکن. در هیچ یک از عملیات ها گردان عبدالله به عنوان نیروی پشتیبانی یا نیروی احتیاط نبود. فقط خط شکن بود. یادم هست آن وقتها من مسئول تخریب لشکر بودم. حاج برونسی پیشم می آمد و میگفت: اخوان، تخریبچی هایی را به من بده که تا به آخرکار پای رفتن داشته باشند.
میپرسیدم: چطور؟.
میگفت: چون گردان من گردان عبدالله است، یعنی گردان خط شکن!.
راست هم میگفت همیشه سخت ترین و صعب العبور ترین مسیر ها را در عملیات ها به گردان او می دادند. روی همین حساب اسم برونسی هم پیش خودیها معروف بود، هم پیش دشمن. بار ها در رادیو عراق اسمش را با غیظ می آوردند و کلی ناسزا به او میگفتند. برای سرش هم، مثل سر شهید کاوه، جایزه گذاشته بودند.
توی یکی از عملیاتها، چهار، پنج تا شهید و زخمی از گردان عبدالله بدست دشمن افتادند. شب با خود حاجی نشستیم پای رادیو عراق. همان اول اخبارش، گوینده با آب و تاب گفت: تیپ عبدالله به فرماندهی "بروسلی" تار و مار شد.
تا این را شنیدیم هر دو باهم زدیم زیر خنده. در دنباله وراجی شان از کشتن بروسلی گفتند و دروغ های شاخدار دیگر. حاجی بلند میخندید. به او گفتم: پس من بروم بگویم برایت حلوا درست کنند که یک مراسم ختم بگیریم.
با خنده گفت: من هم باید بروم به مسئول لشکر بگویم دیگر من فرمانده گردان نیستم فرمانده تیپ هستم.
کمی بعد رادیو را خاموش کرد. قیافه جدی به خودش گرفت و آهسته گفت: اخوان، گلوله ای رویش نوشته برونسی. فقط اون گلوله می آید و می خورد به "پیشانی زندگی" من هیچ گلوله ای دیگری نمی آید! من مطمئن مطمئن هستم!.
ادامه دارد...
صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
بسم رب الشهدا درعملیات بدر ،شیمیایی زده بودند ومافوق دستور زدن ماسک و کوتاه کردن محاسن را داده بود
دکلمه.m4a
5.21M
وصیت نامه سردار بی سر شهید احمد رضوانی زاده
🔸کارهای فرهنگی را به بهانۀ کمبود پول، تعطیل نکنید🔸
یادم هست خدمت مرحوم آیت الله دکتر بهشتی بودیم. یک شیرازی آمده بود می گفت آقا یک طرحی دارم برای کارفرهنگی و پولش هم آماده است. ایشان (شهید بهشتی) خوشش نیامد که اسم پول جلویش آوردند. گفت: ما امروز خدا را این طور شناخته ایم که وقتی کارمان اصولی باشد، در مادیات آن لنگ نمیمانیم. میخواستند به او پول پیشنهاد بکنند، ولی به او برخورد.
وعده الهی حق است. شما نگران نباشید. کارتان را استوارتر کنید. در خرج کردن هایتان بیشتر دقت کنید؛ اسراف نکنید؛ کنترل شده خرج کنید.
حالا مگر دریچه های روزی خدا بسته است؟ مگر تنها کانالش دانشگاه است؟ خدا از راه دیگر می رساند. شما نسبت به این مساله، فقط کارتان را انجام بدهید. در موارد ضروری، اول قرض کنید و خرج کنید، بعد خداوند تعالی زمینه رفع قرضتان را فراهم می کند. کار را تعطیل نکنید، #کار_فرهنگی_را_تعطیل_نکنید.
زیاد هم از خودتان دفاع نکنید، اگر کسانی به شما حمله کردند و علیه شما چیزی گفتند، مجبور نیستید جواب بدهید. اما اگر به رهبرتان یک چیزی گفتند حتماً جواب بدهید. به خودتان چیزی گفتند جواب ندهید، به رهبرتان گفتند، به خطّتان گفتند، به تفکرتان گفتند، جواب بدهید؛ اما جواب استدلالی و برهانی جواب بدهید
🔻آیت الله حائری شیرازی
(بیانات در دیدار جمعی از دانشگاهیانِ فعالان فرهنگی)
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٧٨ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف پیشان
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩
خاکهای نرم کوشک _ ٧٩
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
چهارراه خندق
راوی : عباس تیموری
بنام خدا
برونسی از آن آدم هایی بود که از مرز خودیت گذشتند. بدون اغراق می گویم که حتی تجربه رزمی شدنش را، با توسل به اهل بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم) به دست آورد. او ارتباط عجیبی با آن بزرگواران داشت.
قبل از عملیات رمضان، همرزم او شدم. پیش خود فکر میکردم که؛ آدم چقدر باید عشق و اخلاص داشته باشد که به اذن خداوند و با عنایت ائمه اطهار علیهم السلام در حین صحنه کارزار و درگیری، به بچه ها دستور بدهد که از میدان مین عبور کنند، مین هایی که حتی یکی شان هم خنثی نشده اند.
هر چه بیشتر در گردان او می ماندم، عشق و علاقه ام به او بیشتر میشد. راست گفته اند، نیروها را با اخلاق و ارادتش میخرید. از او جدا نشدم تا وقتی که معاون تیپ شد و بعد هم، فرمانده تیپ.
روزهای قبل از عملیات بدر، در سخنرانی صبحگاه، چند بار با گوش های خودم شنیدم که گفت: دیگر نمی توانم در این دنیا طاقت بیاورم، برای من کافیه!.
حتی در یک جای خصوصی تری شنیدم او گفت: اگر من در این عملیات شهید نشوم به مسلمانی خودم شک می کنم.
آن وقتها من فرمانده گردان گروهان سوم از گردان ولی الله بودم. یک روز در راستای همان عملیات بدر، جلسه تلفیقی داشتیم در مقر تیپ یکم از لشکر ۷۷ خراسان. من و چند نفر دیگر، همراه حاج عبدالحسین رفتیم آنجا. فرمانده تیپ یکم، روی نقشه ای که به دیوار زده بودند را صحبت میکرد. او منطقه عملیاتی و در خصوص چگونگی ریختن آتش و چگونگی عملیات و پشتیبانی نیروها و همچنین آتش تهیه صحبت می کرد. حرف های او که تمام شد، فرمانده اطلاعات عملیات تیپ شروع کرد به صحبت. هنوز زیاد گرم نشده بود که یکباره برونسی حرفش را قطع کرد و گفت: ببخشید! بنده عرضی داشتم، از جا بلند شد و به طرف نقشه رفت. هنوز نوبت او نشده بود که صحبت کند. از خود پرسیدم او چه می خواهد بگوید؟.
روی نقشه به فرمانده تیپ یکم گفت: ببخشید تیمسار شما حرف های خوبی زدید. ولی نگفتید از کجا می خواهید نیروهای تان را هدایت کنید یعنی جای خودتان را مشخص نکردید.
فرمانده تیپ آنتن را روی نقطه ای در نقشه گذاشت گفت: من از اینجا گردان را هدایت می کنم.
عبدالحسین گفت: اینجا که درست نیست! چون شما از این نقطه نمیتوانید نیرو را هدایت کنید!.
حرفهایی فی مابین رد و بدل شد. آخرش فرمانده تیپ مانده بود که چه بگوید. از برونسی سوال کرد: شما از کجا می خواهی نیروهایتان را هدایت کنید؟.
من اونجا حساس شدم که جواب برونسی را بدانم.
آنتن را از تیمسار گرفت نوک آنتن را درست گذاشت روی چهارراه خندق و گفت من اینجا می ایستم.
فرمانده تیپ تعجب کرد. همه ما چشم هایمان گرد شده بود و خیره نگاه می کردیم. شروع عملیات، از پد امام رضا سلام الله علیه بود و انتهای آن حدود اتوبان بصره العماره. چهارراه خندق تقریباً می افتاد در منطقه میانی عملیات، که تا چند کیلومتر این طرفتر آن در دست دشمن بود. فرمانده تیپ با تعجب گفت: من که سر در نمی آورم!.
حاجی خونسردانه گفت: چرا؟.
امیر گفت: آخر شما اگه با نیرویتان میخواهید حرکت کنید خوب باید ابتدای عملیات باشید، چهارراه خندق که وسط عملیات است!.
حاجی گفت: به هر حال من توی این نقطه مستقر می شوم.
آن روز، جلسه که تمام شد هنوز به حرف آقای برونسی فکر
میکردم. از خودم می پرسیدم چرا چهار راه خندق؟.
ادامه دارد...
صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٧٩ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف چهار
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩
خاکهای نرم کوشک _ ٨٠
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
چهارراه خندق
راوی : عباس تیموری
بنام خدا
صبح روز عملیات، گردان سوم بودیم که به دستور آقای برونسی وارد منطقه شدیم. بچه ها خوب پیشروی کرده بودند. سمت چپ ما، لشکر هفت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه بود و سمت راست ما لشکر امام حسین سلام الله علیه. وسط هم لشکر ما بود؛ لشکر پنج نصر.
ما فهمیدیم تمام پیشروی ما محدود شده به همان چهارراه خندق. دشمن همه نیروهایش را متمرکز کرده بود در آنجا و به شدت مقاومت می کرد. سر چهارراه، چشمم که افتاد به برونسی، فکری به ذهنم رسید. یاد جلسه و یاد آن حرفش افتادم. از همان چهارراه نیروها را هدایت می کرد. فاصله ما حدوداً ۱۵ تا ۲۰ متر می شد. دشمن بد جوری آتش می ریخت. کم کم دشمن از حالت دفاعی بیرون آمد و برای چندمین بار شروع کرد به پاتک. بچه ها هم با چنگ و دندان مقاومت میکردند.
چهار ساعتی گذشت مهمات مان داشت تمام میشد. با بیسیم خواستیم که برای مان بفرستند ولی زیر آن آتش شدید امکان فرستادن مهمات نبود. حتی نفرات پیاده عراق به ده پانزده متری ما رسیده بودند. به راحتی نارنجک پرت می کردیم. اوضاع هر لحظه سخت تر میشد. بالاخره دستور عقب نشینی صادر شد که ما بر اساس تاکتیک جنگی عقب کشیدیم. در آخرین لحظه ها یکی از بچه ها فریاد زد: وای! حاجی برونسی!. با دوربین که نگاه کردیم، دیدیم روی زمین افتاده است غرق در خون و بی حرکت. من گفتم: باید برویم جنازه را بیاوریم عقب هر طور که شده!.
این حرف من نبود، خیلی های دیگر هم همین را می گفتند. ولی فرماندهی اجازه نداد. گفت: اوضاع خیلی خرابه اگر جلو بروید خودتان هم شهید می شوید. شاید این لحظه سخت ترین لحظه ها در طول جنگ برای من بود. با یک دنیا حسرت و اندوه عقب کشیدیم.
آخرش هم جنازه شهید برونسی برنگشت. خون پاکش، بر تثبیت مناطق آزاد شده دیگر، واقعاً موثر بود. بچه ها از شهادت او روحیه گرفتند که توانستند پوزه دشمن را، که حسابی وحشی و سرمست شده بود به خاک بمالند.
بعد از عملیات، ارتباط معنوی شهید برونسی با ائمه اطهار، خصوصاً حضرت صدیقه کبرا سلام الله علیها برایم روشنتر شده بود. دقیقا همان جایی که روی نقشه انگشت گذاشت، شهید شد؛ یعنی چهارراه خندق. او با شهادتش تسلیم و اسلام خود را ثابت کرد...
ادامه دارد...
صلوات
🔹🔹🔹🔹
🌷گفتیم: کی میای؟
گفت: ان شاالله برای سالگرد محمد حسن!
گفتم: چقدر دیر, هنوز که چهارماه مانده!
گفت: مادر, تو چهارتا پسر داری, دو تاش را بده در راه خدا, محمد جواد و محمد حسین هم باشه برای خودت!
گفتم: پاشو پسر, از این حرف ها نزن, ان شاالله که سالم بر می گردی.
خداحافظی کرد و رفت... سالگرد برادرش خبرشهادتش آمد ..
🌷در محاصره بودیم. محسن اب و اذوقه اش را بین بچه ها تقسیم کرد. اخرین جمله های محسن قبل از شهادت این فراز از دعای شعبانیه بود که بلند می خواند و به سمت دشمن می رفت:الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...(خدایا بریدن کاملی از خلق به سوی خود به من عنایت کن تا باشد که دیده های دلمان به نور لقا الهی روشن شود!)
پیکرش سه روز زیر افتاب افتاده بود...
🌱🌹🌱
#شهید محمد محسن روزیطلب
شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۲۲-عملیات خیبر
یادی از سردار شهید حاج مهدی زارع
صبح جمعه بود. براي شركت در دعاي ندبه مي رفتم كه حاج مهدي را در راه ديدم. دست بچه كوچكش را گرفته بود و به سمت محل برگزاري دعا مي آمد. با هم همراه شديم. دعا خيلي معمولي و ساده برگزار شد، اما حاج مهدي خيلي منقلب شده و همچون باران بهاري اشک مي ريخت. غير مستقيم از ايشان علت اين حالش را پرسيدم.
گفت: «دعاي ندبه كه خوانده مي شد، من كربلا بودم و از آنجا مي آمدم. وقتي مداح مي خواند، «اين طالب بدم المقتول بكربلا» واقعاً مي فهميدم معني اين جمله چيست.» و آن را به چشم می دیدم
🌹🍃🌹🍃
یَا مُقَلِّـبَ الْقُلُـوبِ وَ الْأَبْـصَارِ
ای تغییر دهنده دلها و دیدهها
یَا مُـدَبِّـرَ اللَّیْـلِ وَ النَّـهَارِ
ای مدبر شب و روز
یَا مُحَــوِّلَ الْحَـوْلِ وَ الْأَحْـوَالِ
ای گرداننده سال و حالتها
حَـوِّلْ حَالَنَــا إِلَی أَحْسَـنِ الْحَـالِ
بگردان حال ما را به نیکوترین حال
🤲🌺🌺🌺🌺🌺🌺🤲
👈 زائران استان فارس همراه با سایر زوار سرزمین های نور ، در لحظه تحویل سال ۱۴۰۲
در قطعه ای از بهشت
دیار پرفروغ شلمچه
در جوار شهیدان ، میعادگاه عاشقان
همراه با برنامه های متنوع فرهنگی و ویژه برنامه
#روایت_ماندگار
باحضور راویان فجر فارس
گرداگرد هفت سین اختصاصی #مجمع_فرهنگی_میعاد_با_شهیدان_فارس
حضور خواهند داشت.
👈 زمان : ۲۹ اسفند ۱۴۰۱
از ساعت ۲۱
#لطفا_اطلاع_رسانی_فرمایید
@raviyanfarss
@miadfars1402
#انجمن_راویان_فجر_فارس
هدایت شده از اینجا با هم باشیم⚘️
1_3870953110.mp3
4.45M
📍روای: حاج سید رضا متولی
🔸این قسمت: منصور ۱...
هدایت شده از اینجا با هم باشیم⚘️
1_3870391292.mp3
3.68M
📍روای: حاج سید رضا متولی
🔸این قسمت: شهید غدیر...
شب زیارتی آقا سیدعلاءالدین حسين(علیه السلام)
یکشنبه شب ، ساعت ۲۱/۳۰
مناجات خوانی
سخنران:حجت الاسلام طاهری
مداح:حاج کاظم محمدی
لطفا انتشاردهید
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🎙پادکست 《نرگس زار در آتش》 #انجمن_راویان_فجر_فارس @raviyanfarss
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید قاسم بهادری
شهید نرگس زار در آتش
#انجمن_راویان_فجر_فارس
ویژه #جهاد_تبین
نام و نشان 👇👇
https://www.aparat.com/v/EjBKh
👈 "نام و نشان" روایتی جذاب از مسیر علمی شناسایی هویت پیکرِ بی نام و نشان شهدا است که در خلال آن حس و حال حاکم بر خانوادهها و تأثیر عمیق شناختن هویت شهدای گمنام برای خانواده های آنها را روایت می کند.
پیشنهاد ویژه جهت دیدن
#شهدای_گمنام
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
📲 خبری در راه است.. 🔹 وعده دیدار ما با ولی امر مسلمین جهان ۱۴۰۲/۰۱/۰۱ ، مشهدالرضا ، حرم مطهر ثامن ا
💫 و اکنون پس از سه سال...
📢 سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب در حرم مطهر رضوی، سه شنبه اول فروردین ساعت ۱۶
🔻 حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی روز سه شنبه اول فروردین ۱۴۰۲ به مناسبت فرارسیدن سال نو در حرم مطهر ثامنالحجج، حضرت علیابنموسیالرضا (علیهالسلام) سخنرانی خواهند کرد.
🔹️ این برنامه با حضور خیل مشتاقان و زائران حرم رضوی از ساعت ۱۵ آغاز شده و در ساعت ۱۶ سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب برگزار خواهد شد. مشروح این برنامه از رسانه KHAMENEI.IR و شبکههای صدا و سیما بصورت زنده پخش میشود.
🔺️ شایان ذکر است رهبر انقلاب اسلامی در ایام نوروز سه سال گذشته به علت توصیههای بهداشتی برای جلوگیری از گسترش بیماری کرونا به مشهد مقدس سفر نکرده و در روز اول فروردین سالهای ۱۳۹۹ تا ۱۴۰۱ به صورت زنده و تلویزیونی با ملت ایران سخن گفته بودند.
💻 Farsi.Khamenei.ir
nf00017667-1(1).pdf
29.71M
✔️ اطلس جغرافیای حماسی
✔️ خوزستان درجنگ
👈 ویژه راویان فجرفارس
@raviyanfarss
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیتالله الامام سیدعلی خامنهای:
با صرف زبان و توصیه نمیشود کاری کرد، قدرت نظام باید جلوی فساد و فحشا را بگیرد.
بدون شرح!
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🎥آیتالله الامام سیدعلی خامنهای: با صرف زبان و توصیه نمیشود کاری کرد، قدرت نظام باید جلوی فساد و
🎥باز هم مسئولین منتظرند تا رهبری خودش را خرج کند
⏪ حمید رسایی: در اعتراض ما به بیعملی و بیخیالی حاکم بر سه قوه نسبت به کشفحجابهای برنامهریزی شده یک اقلیت که در حال ورود به مرحله عریانی است، گفته میشود که با توجه به حوادث اخیر رهبر انقلاب در این باره چیزی نگفتهاند و الان صلاح نیست!
ظاهرا باز هم کسانی که وظیفه قانونی دارند، منتظرند تا رهبر انقلاب خودشان را هزینه کنند! البته بعید میدانم پس از آن هم کاری کنند. مطابق پیگیریهای بنده هیچ تکلیفی مبنی بر بیعملی و سکوت و بیتفاوتی دستگاهها در برخورد با این منکرات از جانب رهبر انقلاب اعلام نشده است. برای همین به صورت موردی شاهدیم که در برخی مناطق کشور مسئولانی بر اساس غیرت دینی و اداری خودشان اقداماتی کردهاند.
مهمترین تکلیف نیروهای انقلاب، مخاطب قرار دادن مسئولین مربوطه در نهادهای مختلف و مطالبه اقدام عاجل در برخورد با این روند است.
@raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٨٠ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف چهار
🚩یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩
خاکهای نرم کوشک _ ٨١
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
قبر بی سنگ
راوی : معصومه سبک خیز
بنام خدا
یکبار که عبدالحسین به مرخصی آمده بود، نیمه های شب من با صدای گریه او از خواب پریدم. عبدالحسین در خواب با صدای بلند گریه و ناله میکرد. حرفهایش را گوش دادم. متوجه شدم که با حالت درد دل و نیازمندی با کسی دارد صحبت می کند. متوجه شدم که طرف مخاطب او در خواب، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می باشد. با حالت ناله اسامی دوستان شهیدش را می برد و میگفت: مادر جان آنها همه رفتند! پس کی نوبت من میرسد؟ آخر من باید چه کار کنم؟.
چون صدایش نسبتاً بلند بود مجبور شدم او را از خواب بیدار کنم. صورتش خیس اشک بود. به خودش آمد و با ناراحتی گفت: چرا مرا بیدار کردی؟.
آن روزها من حامله بودم و نزدیک زایمان من بود. چند روز بعد خدا به ما آخرین فرزندم زینب را داد. عبدالحسین بعد از سه روز از تولد زینب به جبهه رفت.
تقریباً بعد از دو هفته دوباره برگشت. دو روز بعد از من خواست که همگی برای رفتن جایی آماده بشویم. یک ماشین گرفته بود و خودش رانندگی میکرد. چند تا فامیل در شهر داشتیم که به خانه تک تک آنها سر زدیم. حتی به آنهایی که چند سالی بود رفت و آمد نداشتیم!.
هر جا که میرفتیم زینب را بغل می گرفت و به صورت سرپایی چند دقیقه می ایستاد و و با آنها احوال پرسی میکرد. دست آخر برای سفرش به جبهه خداحافظی می کرد.
این کارش اصلاً سابقه قبلی نداشت و باعث تعجب همه بود. همین موضوع مرا نگران می کرد.
آخرین جایی که سر زدیم حرم آقا امام رضا (سلام الله علیه) بود. در آنجا با حوصله زیارت کرد و بچه ها را تک تک دور ضریح حضرت طواف داد. سپس سوار ماشین شدیم و به طرف خانه راه افتادیم. در بین راه گفت: که فردا به طرف جبهه عزیمت خواهد کرد و اشاره کرد که ممکن است دیگر به خانه برنگردد!. این مطلب مرا خیلی نگران کرد
او عقیده داشت قدم زینب خیلی مبارک است و انشاالله این بار دیگر شهید خواهد شد.
در خانه وقتی بچه ها خوابیدند، به من گفت: من امشب حسابی سفارش همه شما را به آقا امام رضا کردم. بعد از من اگر هر مشکلی داشتید پیش آقا امام رضا بروید و مشکلات را به او بگویید!.
من حقیقت را در حرفهایش حس میکردم ولی اصلاً نمی خواستم قبول کنم.
فردای آن روز صبح زود با همه خداحافظی کرد و رفت.
زینب در آن روز فقط ۲۰ روز سن داشت.
آخرین بار که تلفن زد چند روز قبل از عید نوروز در اسفند ۱۳۶۲ بود. من از او پرسیدم کی می آید؟.
با خنده گفت: هنوز می پرسی کی می آیی؟ بپرس کی شهید میشوی!.
من گریه ام گرفت.
در نتیجه گفت: شوخی کردم بابا... بادنجان بم که آفت ندارد!. آن روز حسن هم همراه من تلفنی با پدرش صحبت کرد.
خبر عملیات بدر را که شنیدم، منتظر تلفن شدم. معمولاً بعد از هر عملیاتی بلافاصله زنگ میزد و خبر سلامتی اش را میداد.
یا خودش بود یا یکی از دوستانش خبر سلامتی را میرساند. عملیات بدر که تمام شد، منتظر تلفن او شدم. دو روزی گذشت خبری نشد.
لا کن بلاخره خبرش را به ما دادند...........
او به آرزویش رسیده بود. آرزویی که بابت آن خیلی زجر کشیده بود.
جنازه اش مفقود شده بود؛ یعنی همان چیزی که از خدا خواسته بود. حتی وصیت کرده بود روی قبرش سنگ نگذارند!. و اسم او را روی سنگ ننویسند!.
خیلی دوست داشت به تبعیت از مادرش حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قبرش بی نام و نشان باشد.
روزی که به صورت نمادین، روحش را در شهر تشییع کردیم، یک روزه بهاری بود. نهم اردیبهشت ۱۳۶۴.
ادامه دارد...
صلوات
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩 خاکهای نرم کوشک _ ٨١ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف قبر ب
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ٨٢
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
خدا حافظ پدر
راوی : ابوالحسن برونسی (فرزند شهید)
بنام خدا
هر بار پدرم که از جبهه تلفن میزد، من که با او صحبت میکردم بی اختیار گریه میکردم. هرکاری میکردم گریه ام نگیرد، فایده ای نداشت!. پدر می پرسید: چرا گریه می کنی پسرم؟.
باناله و هق هق میگفتم: چه کار کنم گریه ام میگیرد! ......
ما تلفن نداشتیم. پدر به خانه همسایه زنگ میزد و آنها ما را صدا می کردند. در یک روز سرد زمستان، وقتی پدر به خانه همسایه زنگ زد. من و مادر سریع به خانه همسایه رفتیم. ابتدا مادرم با پدر صحبت می کرد. آن دفعه من حال و هوای دیگری داشتم. دلم گرفته بود، ولی مثل دفعه های قبل، انگار دوست نداشتم گریه کنم.
مادرم حرف هایش تمام شد. گوشی را به من داد. برخلاف دفعه های قبل اصلاً گریه نکردم. سلام گرم پدر را جواب دادم، حال او را پرسیدم و حرف زدم.
حرف های پدرم با دفعه های قبل فرق میکرد. پدر گفت: میدانم که قرآن یاد گرفته ای. قران بالای کمد مال تو است آن را من به تو هدیه میدهم. خودت آنرا بردار و همیشه بخوان!. پدر مکثی کرد و ادامه داد: مواظب کتاب های من باش، مواظب نوارهای سخنرانی و نوار های قبل از انقلاب باش!. خلاصه اینکه این ها را تو باید حفظ و نگهداری کنی پسرم، من مسئولیتش را به تو میسپارم!.
من نمیدانستم چرا این حرف ها را می زند. البته حرف های دیگری هم زد. حالا میفهمم که آن لحظه داشت وصیت میکرد. می خواست خداحافظی کند. پرسیدم: کی میایی؟.
پدر گفت: انشاالله می آیم!.
خداحافظی کردیم، من گوشی را به مادر دادم. مادر هم از او پرسید کی میایی؟.
نمی دانم پدر به مادر چی جواب داد، ولی مادر خیلی درهم شد. کمی بعد مادر با لحن ناراحتی از او خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت.
از خانه همسایه بیرون آمدیم. از مادر پرسیدم: وقتی به بابا گفتی کی می آید چی جواب داد؟.
مادر گفت: پدرت پرسید، تو چرا هر وقت من تلفن میزنم، میپرسی کی میایی؟ بگو کی شهید می شوی!.
مادر وقتی دید من ناراحت شدم به زور خنده ای کرد و گفت: البته پسرم پدرت از این شوخی ها زیاد می کند.
معلوم بود مادر خودش هم خیلی ناراحت هست اما نمی خواست من بفهمم.
وقتی به خانه رفتیم از خودم می پرسیدم چطور شد این بار گریه ام نگرفت؟.
رازش را چند روز بعد فهمیدم؛ چند روز بعد از عملیات بدر، روزی که خبر شهادت پدر را آوردند.
آن تلفن، تلفن آخرش بود..
ادامه دارد...
صلوات
هدایت شده از کنگره ملی پانزده هزار شهید استان فارس
📌حضور استاد راویان استان فارس و روایتگری در یادمان طلائیه
🇮🇷 کنگره سرداران و پانزده هزار شهید ولایتمدار استان فارس
@Kshohadayefars
https://kongerehshohadayefars.ir/