1.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت1 📕
از پارتی با بچه ها زدیم بیرون پشت فراری قرمز رنگم نشستم
موهامو باد به بازی گرفته بود
#پانیذ هم نشست تو ماشین من
آریا و آرمان و سینا هم ب ترتیب سوار ماشین هاشون شدن......
شروع کردیم به لای کشیدن تو خیابونهای شلوغ پلوغ تهران ...
بنز آرمان نزدیک ماشینم شد زد به شیشه
آرمان :#ترلان سیگار میکشی ؟؟؟
قهقهه ای زدم و گفتم آره
پانیذ: #ترلان معلومه داری چه غلطی میکنی؟
اونقدر تو پارتی خوردی و .... الانم داری سیگار میکشی
سنگ کوب میکنیا
-إه پانیذ همش یه نخ سیگاره
آرمان:پانیذ حسود نشو
بیا #ترلان عزیزم بیا بکش
قهقهه های مستانه ی منو دوستام فضای خیابان پر کرده بود
شالم قشنگ افتاده بود کف ماشین
یه تکیه پارچه ک مجبور بودیم چون تو این مملکت قانونه بندازیم سرمون
تا ساعت 2نصف شب تو خیابونای جردن ،فرشته دور دور میکردیم
ساعت نزدیکای 3 بود که راهی خونه شدم .....
💕| @dokhtarane_booyesib
🍃| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق 🍁
📖#پارت1
نوای کاروان
دوست من،سلام!
از اینکه این کتاب را در دست گرفته ای خیلی خوشحالم.
من و تو میخواهیم ریشههای قیام #امام_حسین علیه السـلام را بررسـی کنیم. پس برای دسترسـی به اطلاعات بیشتر، بایـد به شام سـفر
کنیم. آیا شام را می شناسی؟شهری که مرکزحکومت معاویه بوده است.
سفر ما آغاز میشود و ما به شهرشام ( دمشق) میرویم...
امشب،شب نیمه رجب سال شـصت هجری است.خبري درشام می پیچـد وخیلی ها را بیمناك می کنـد. معاویه سـخت بیمارشده و
طبیبان از معالجه او ناامید شده اند.
معـاویه،کسـی است که به دسـتورخلیفه دوم (ُعمر بن خّطـاب) امیر شـام شـدو او توانست سال هـای زیادی با مکر وحیله، در آنجا
حکومت کند اما او اکنون باید خود را برای مرگ آماده کند.
معـاویه،سـراغ پسـرش یزیـد را میگیرد، ولی یزیـد به مسافرت رفته است. او باحسـرت، به دِر قصـرخود نگاه می کنـدتاشایـدتنها پسرش وارد شود.
معـاویه خطاب به اطرافیان می گویـد: «نامه ای به یزیـد بنویسـید و از او بخواهیـدکه هرچه زودتر نزد من بیایـد». نامه را به یک پیک
تندرو می دهند تا آن را به یزید برساند.
آیا معاویه برای آخرین بار پسرشراخواهد دید؟
حال معاویه لحظه به لحظه بـدتر می شود.طبیبان مخصوص دربار، به هیـچ کس اجازه ملاقات نمیدهنـد. همه مأموران حکومتی در
آماده باش کامل به سر می برند و همه رفت و آمدها،کنترل می شود.
معاویه در بستر مرگ است. او فهمیده است که نفس های آخر را می کشد.
نگـاه کن! معـاویه بـاخودش سـخن می گویـد: «کـاش برای رسـیدن به ریـاست دنیا، این قـدر تلاش نمی کردم! کاش همچون فقیران
زندگی می کردم و همواره لباسی کهنه بر تن داشتم!».
حالا که وقت مرگش فرا رسـیده،گویا فراموش کرده که برای ریاست چند روزه دنیا،چقدر ظلم وستم کرده است. اکنون موقع آن
است که به سـزای اعمال خود برسـد. آری، معاویه می میرد و خبر مرگ او به زودی در شـهرشام، پخش می شود، ولی یزید هنوز از
سفر نیامده است.
***
یزید با عجله به سوی شـهر شام می آید.سه روز از مرگ معاویه گذشـته است. او باید هرچه سریع ترخود
را به مرکز خلافت برساند.
نگاه کن! گروهی از بزرگان شـهرشام، به خارج شـهر رفته انـدتا ازخلیفه جدیـد اسـتقبال کننـد. اکنون یزید،جانشـین پدر وخلیفه
مسلمانان است.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir