1.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت15
رفتم بیرون فقط گوشی خونه خریدم
تا زدمش ب برق صداش بلند شد
گوشی برداشتم
-الو بفرمایید
صدا:الو سلام حنانه جان
برای اولین بار از شنیدن اسم حنانه ناراحت نشدم
-ببخشید شما
صدا: نشناختی؟
-نه متاسفانه
صدا: زینب محمدی ام راهیان نور،
معراج الشهدا یادت اومد؟
صدام بغض آلود شد گفتم:بله بفرمایید
زینب:حنانه جان برات پیام دادم از داییم
-دایی شما؟ برای من ؟!!!
زینب : آره عزیزم داییم از شهدای شلمچه است
رفتم خونتون مستخدمتون گفت چندماه
رفتی خونه خودت
حالا آدرس خونتو میدی من بیام دیدنت؟
-آره آره حتما یادداشت کن
خیابون فرشته کوچه .....
زینب: أأأ خیابون فرشته خخخخخ
من الان راه میفتم که دم دمای غروب برسم اونجا
فعلا یاعلی
- باشه
خداحافظ
بی تابیم توی اون 5-6ساعت بیشتر شد
خدایا خودت کمکم کن
تااومدن زینب سعی کردم پاشم یه
مقداری آبرو داری کنم
خونه رو جمع و جور کردم
یدفعه ب خودم اومدم صدای زنگ در بلند شد و ......
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت15
امام، نامه را به دست او میدهد و دسـتانش را میفشارد و میفرماید: «به کوفه رهسـپار شو و ببین اوضاع مردم شهر چگونه است. اگر
آنگونه بودند که در نامه ها نوشتهاند، به من خبر بده تا به سوي تو بیایم و در غیر این صورت، هرچه سریع تر به مکّه بازگردد».
او نامه را میگیرد و برچشم میگذارد و آخرین نگاه را به امام خویش مینماید و بعداز وداع با همسـر و فرزندانش، به سوی کوفه
حرکت میکند.
مسـلم برای امنیت بیشتر، تنهـا و از راه هـای فرعی به سوی کوفه میرود.چراکه اگر او باگروهی از دوسـتان خود به این سـفر برود،
ممکن است گرفتار مأموران یزید شود.
آن صد و پنجاه نفری که از کوفه آمده بودند در مکّه میمانند تا هم اعمال حج را انجام دهند و هم به همراه امام حسین علیهالسلام
به کوفه بازگردند. آنها میخواهند امام با احترام خاصی به سوی کوفه بروند.
امروز، پانزدهم ماه رمضان است که مسلم به سوی کوفه میرود...
او راه مکّه تا کوفه را مّدت بیست روزطی میکند و روز پنجم شوال به کوفه میرسد.
مردم کوفه به استقبال مسلم آمده وگروه گروه با او بیعت میکنند.
آیا میدانید چند نفر با مسلم بیعت کردهاند؟ هجده هزار نفر،چه شرایطی از این بهتر!
صبح روز دهم ذیالقعده، مسـلم قلم در دست میگیرد. او در این سـی و پنج روز به بررسـی اوضاع کوفه پرداخته است وشرایط را
برای حضور امام مناسب میبیند.
مسلم میداند که امام حسین علیهالسلام،درمکّه منتظر رسـیدن نامه اوست و باید نتیجه بررسـی اوضاع کوفه را به امام خبر بدهد.
پس نتیجه بررسـی های یک ماهه خود را گزارش میدهـد و این نامه را برای امام مینویسـد: «هجـده هزار نفر با من بیعت کردهانـد.
هنگامی که نامه من به دست شما رسید، هرچه زودتر به سوی کوفه بشتابید».
مسلم،این نامه را به یکی از یاران خود میدهد و از او میخواهد که هرچه سریعتر این نامه
مهم را به امام برساند.
فرستادهٔ مسلم به سوی مکّه میتازد تا نامه را به موقع به امام برساند
***
یزیـد در قصـرخود در شام نشسـته و همه
مشاوران را گرد خودجمع کرده است و به آنهاچنین سخن میگوید: «به راستی، ما برای مقابله باحسین چه کنیم؟ آیا او را در مکّه به قتل برسانیم؟ در مکّه
حتی حیوانـات هم، در امن و امـان هسـتند. اگر ماحسـین را در آن شـهر به قتل برسانیم، همه دنیای اسـلام
شورش خواهندکرد. آن وقت دیگر آبرویی برای ما نخواهد ماند».
همه در فکر هسـتندکه چه کنند.حمله به حسـین در مکّه،برای حکومت یزید بسیار خطرناک است و میتواند پایه های حکومت او را به لرزه در آورد
مشـکل یزیداین است که اکنون، مکّه در تصرف امام حسین علیهالسلام است ایام حج نزدیک است و همه حاجیان برای طواف خانهٔ خدا به مکّه میروند.
مشاوران یزید میگویند:« ما نمیتوانیم لشکری به مکّه بفرستیم و با حسین به صورت آشکارا بجنگیم».
یزیدسـخت آشـفته است. برسر اطرافیان خود فریاد میزند: «من این همه پول به شما میدهم تا در این مواقع حساس ، فکری به حال
من بکنید. زود باشید! نقشهای براي خاموش کردن نهضت حسین بکشید».
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir