هیئتـــ رَیآحیـنالهُـ❤️ـدے
*🍀﷽🍀 رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷 #پارت19 آقای میرزایی: اما شهدا خواستنت و انتخ
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت20
بالاخره صبح شد و به سمت شلمچه راه افتادیم
قلبم داشت از جا کنده میشد
انگار شهدا منو میدیدن
کفشامو در آوردم و پا برهنه روی خاک
شلمچه راه میرفتم
اشکام با هم مسابقه داشتن
روی خاک شلمچه نشستم و زانوهامو بغل کردم
شهدا من شرمندتونم
حنانه نبودم
مست و غرق گناه بودم قول میدم زینبی
بشم و بمونم
تمام اون سه چهار روز همش گریه میکردم
و با شهدا حرف میزدم
سفر تمام شد و من برگشتم تهران البته با چادر
وای مصیبت شروع شد
با چادر که وارد خونه شدم
بابا: اون چیه سرت مثل کلاغ سیاه شدی
یهو تو همین حین تیام وارد پذیرایی شد
تیام : اون چیه سرت شبیه این زنای پشت
کوهی شدی
فقط سکوت کردم
یک هفته بود منو خانواده ام مثل هم خوابگاهیا بودیم
فرداشب قراره یه مهمونی تو خونمون برگزار بشه
البته مهمونی که غرق گناهه
پدرم بهم هشدار داد مثل همیشه تو
جشن حاضر بشم
خیلی سریعتر از همیشه 24ساعت گذشت
وارد پذیرایی شدم که ..
#ادامه_دارد...
💕| @dokhtarane_booyesib
🍃| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت20
آنها به جایزه بزرگی که یزید به آنها وعده داده است فکر میکنند، اما نمیدانند که نقشه آنها عملی نخواهد شد.
امـام حسـین علیه السـلام عاشق صـحرای عرفات است. او هر سال در آن صـحرا، دعای عرفه میخوانـد و با خـدای خویش راز و نیاز
میکند. هیچکس باور نمیکند که امام یک روز قبل از روز عرفه، مکه را ترك کند؟!
امروز امام به فکر صحرای دیگری است. او میخواهد حج دیگری انجام دهد. او میخواهد با خون وضو بگیرد تا اسلام زنده بماند.
امت اسلامی گرفتار خواب شده است.
همه این مردمی که در مکه جمع شدهاند بر شیطان سنگ میزنند، اما دست در دست شیطان بزرگ، یزید میگذارند. آنها نمیدانند که بیعت با یزید، یعنی مرگ اسـلام! یزید تصـمیم گرفته است تا اسلام را از بین ببرد. او که
آشکارا شراب میخورد و سگ بازی میکند،خلیفه مسلمانان شده و قرآن را به بازی گرفته است.
اکنون امام، مصلحت دیده است که برای بیداری بشریت باید هجرت کند. هجرت به سوی بیداری. هجرت به سوی آزادگی.
***
همسفر من! برخیز! مگر صدای شترها را نمیشنوی؟! مگر خبر نداری که کاروان امام حسین علیه السلام آماده حرکت است؟!
این کـاروان به سوی کوفه میرود. همه سوار شده انـد. کجاوهها را نگاه کن! زینب علیهاالسـلام هم عزم سـفر دارد. همه اهل و عیال
امام همراه او میروند.
امام رو به همه میکند و میفرماید: «ما به سوی شهادت میرویم».
آری، امام آینده این کاروان را بیان میکند. مبادا کسی برای ریاست و مال دنیا با آنها همراه شود.
خواننده عزیزم! ما چه کار کنیم؟! آیا همراه این کاروان برویم؟! گمانم دل تو نیز مثل من گرفتار این کاروان شده است.
یکی فریاد میزند: «صبر کنید! به کجا چنین شتابان؟!».
آیا این صدا را میشناسی؟!
او محمد بن حنفیه است که میآید. مهار شتر امام حسین علیه السلام را میگیرد و چنین میگوید: «برادر
جان! دیشب با شما سخن گفتم که به سوی کوفه نروی.گفتی که روی سخنم فکر میکنی. پس چه شد؟!چرا اینقدر عجله داری؟!»
امام حسـین علیه السـلام میفرمایـد: «برادر! دیشب، پس از آن که تو رفتی در خواب پیامبر را دیدم. او مرا در آغوش گرفت و به من
فرمود که ای حسین، از مکه هجرت کن.خدا میخواهد تو را آغشته به خون ببیند».
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir