eitaa logo
هیئتـــ‌ رَیآحیـن‌الهُـ❤️ـدے
1.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
51 فایل
💌| عنایـــت‌حضـــرت‌مهـــدی(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)مارابه‌اینجـــارســـانده‌اســـت... 🌿|هیـــئت‌نوجـــوانان‌دختـــر‌انصــارالشهــداءدارالعبـــاده‌یـــزد 😉| کپی؟ حلاله‌رفیق 🤗| خــٰادِم‌کانــٰال‌و‌َتَبــــٰادُل: @rayahin_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 الو سلام ؟ -بله بفرمایید ببخشید شما؟ صدا: هستم -إه حاج رضا شمایید خیلی وقته منتظرتونم حاج رضا: نامه شما چندروز پیش دستم رسیده منم تماس گرفتم ........ خب اما من ماهیه منتظر تماستونم حاج رضا: شرمنده اگه قصوری بوده بنده تقصیری نداشتم -😐😐😐😐😐 حاج رضا: چی شد خانم معروفی؟ -هیچی حاج آقا میشه فردا با یه سری از دوستانم بیایم دیدنتون حاج رضا:بله بفرمایید فردا با لیلا و همسرش و زینب و داداشش رفتیم دیدن حاج رضا من یه دسته گل رز قرمز برای حاج رضا گرفتم 🙈🙈🙈 پسرا چه ذوقی میکردن که برده بودیمشون دیدن حاج رضا حاج رضا برامون از خودش گفت متولد 47 بود تو 17سالگی از کمر جانباز شده بود اونروز موقعه برگشت از حاج رضا خواستم بازم باهمدیگه درتماس باشیم باورم نمیشد حاجی قبول کنه😊 از اونروز به بعد ما چندین بار در هفته تماس داشتیم یا من میرفتم دیدن حاجی تا اینکه شش ماه گذشت و ...... .... 💕| @dokhtarane_booyesib 🍃| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 اكنون آنها به خاطر مال دنيا با شما دشمن شده‌اند. - آيا از قَيس هم خبرى داريد؟ - همان قَيس كه نامۀ شما را براى اهل كوفه آورد؟ - آرى، از او چه خبر؟ - او در مسير كوفه گرفتار مأموران ابن‌زياد شد. نقل شده كه نامۀ شما را در دهان قرار داده و بلعيده است تا مبادا نام ياران شما براى ابن‌زياد فاش شود. او را دستگير كردند و نزد ابن‌زياد بردند. ابن‌زياد به او گفته بود: «يا نام‌ها را برايم بگو يا اينكه در مسجد كوفه به منبر برو و حسين و پدرش على را ناسزا بگو». او پيشنهاد دوم را قبول مى‌كند. ما در مسجد بوديم كه او را آوردند و او با صداى بلند فرياد زد: «اى مردم كوفه! امام حسين عليه السلام ، به سوى شما مى‌آيد، اكنون برخيزيد و او را يارى كنيد كه او منتظر يارى شماست». بلافاصله پس از آن ابن‌زياد دستور داد تا او را فوراً به قتل برسانند. امام با شنيدن جريان شهادت قَيس اشك مى‌ريزد و مى‌فرمايد: «خدايا! قَيس را در بهشت مهمان كن».  نماز ظهر را در زير سايۀ درختان مى‌خوانيم و حركت مى‌كنيم. حُرّ رياحى از ترس اينكه عدّه‌اى به كمك امام بيايند، ما را مجبور مى‌كند تا همين‌طور در دل بيابان‌ها به حركت ادامه بدهيم. لحظه به لحظه از كوفه دور مى‌شويم! كاروان ما به حركت ادامه مى‌دهد و سپاه حُرّ نيز همراه ما مى‌آيد. سكوت مرگ‌بارى بر اين صحرا حكم‌فرما شده است. راستش را بخواهى من كه خسته شده‌ام. آخر تا كى بايد سرگردان باشيم. طِرِمّاح كه خستگى من و ديگر كاروانيان را مى‌بيند مى‌فهمد كه بايد از هنر شاعريش استفاده كند. او مى‌خواهد شعرى را كه ساعتى قبل سروده است بخواند. 🔜ادامه دارد‌... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir