eitaa logo
هیئتـــ‌ رَیآحیـن‌الهُـ❤️ـدے
1.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
51 فایل
💌| عنایـــت‌حضـــرت‌مهـــدی(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)مارابه‌اینجـــارســـانده‌اســـت... 🌿|هیـــئت‌نوجـــوانان‌دختـــر‌انصــارالشهــداءدارالعبـــاده‌یـــزد 😉| کپی؟ حلاله‌رفیق 🤗| خــٰادِم‌کانــٰال‌و‌َتَبــــٰادُل: @rayahin_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
1.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 فاطمه سادات: حنانه -میشه این اسم به من نگی فاطمه سادات : باشه اما اگه معنیش بفهمی دیگه ازش بدت نمیاد -میشه دست از سرمن برداری فاطمه سادات : ترلان محرمه ماه امام حسین(علیه السلام ) -نمیشناسم فاطمه سادات : میشه بیای با ما بریم جنوب ؟ -فاطمه میشه بامن همکلام نشی من از آدمای هم تیپ و هم قیافه تو اصلا خوشم نمیاد فاطمه:اما من از تو خیلی خوشم میاد دوست دارم باهم دوست باشیم -وای دست از سرم بردار عجب گیری کردما چندماه از مدرسه رفتنمون میگذشت شاید پنجم اسفند بود فاطمه سادات وارد کلاس شد بلند گفت: بچه ها پایگاه ما 7فروردین میبره جنوب هرکسی خواست تشریف بیاره اسم بنویسه خیلی از بچه ها رفتن اسم نوشتن منم یه اکیپ 15نفره جمع کردم رفتم پایگاه که اسم بنویسیم برای جنوب اما....... ادامـــــــه دارد...... 💕| @dokhtarane_booyesib 🍃| @booyesib_ir
1.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍀﷽‌🍀 رمـان 🍃🌷 فاطمه سادات: حنانه -میشه این اسم به من نگی فاطمه سادات : باشه اما اگه معنیش بفهمی دیگه ازش بدت نمیاد -میشه دست از سرمن برداری فاطمه سادات : ترلان محرمه ماه امام حسین(علیه السلام ) -نمیشناسم فاطمه سادات : میشه بیای با ما بریم جنوب ؟ -فاطمه میشه بامن همکلام نشی من از آدمای هم تیپ و هم قیافه تو اصلا خوشم نمیاد فاطمه:اما من از تو خیلی خوشم میاد دوست دارم باهم دوست باشیم -وای دست از سرم بردار عجب گیری کردما چندماه از مدرسه رفتنمون میگذشت شاید پنجم اسفند بود فاطمه سادات وارد کلاس شد بلند گفت: بچه ها پایگاه ما 7فروردین میبره جنوب هرکسی خواست تشریف بیاره اسم بنویسه خیلی از بچه ها رفتن اسم نوشتن منم یه اکیپ 15نفره جمع کردم رفتم پایگاه که اسم بنویسیم برای جنوب اما....... ادامـــــــه دارد...... 💕| @dokhtarane_booyesib 🍃| @booyesib_ir
رمان 🍁 📖 مروان به او میگوید: «حسین، بیعت با یزید را قبول نمیکند. به خدا قسم، اگر من جای تو بودم هرچه زودتر او را میکشتم». مروان زود میفهمـد که امیر مـدینه، مرد این میـدان نیست، به همین دلیل به او میگوید: «از سـخن من ناراحت نشو. مگر بنی هاشم، عثمان(خلیفه سوم ) را مظلومانه نکشتند،حالا ما میخواهیم با کشتن حسین، انتقام خون عثمان را بگیریم». حتما با شـنیدن این حرف،خیلی تعجب میکنی! آخر مگر حضـرت علی علیه السلام، فرزندش امام حسین علیه السلام و دیگر جوانان بنی هاشم را برای دفاع از جان عثمان به خانه او نفرسـتاد! این اطرافیان عثمان بودند که زمینه کشتن او را فراهم کردند. اکنون چگونه است که مروان،گناه قتل عثمان را به گردن امام حسین علیه السلام میاندازد؟! امیـدوارم کـه امیر مـدینه، زیرك تر از آن باشـد کـه تحـت تـأثیر ایـن تبلیغـات دروغین قرار گیرد. او میدانـد که دست امـام حسـین علیه السلام به خون هیچکس آلوده نشده است. مروان به خاطر کینه ای که نسـبت به اهل بیت علیهمالسـلام دارد،سعی میکند برای تحریک امیر مدینه، از راه دیگری وارد شود. به همین دلیل رو به او میکند و میگوید: «ای امیر، اگر در اجراي دسـتور یزید تأخیر کنی، یزید تو را از حکومت مدینه برکنار خواهد کرد». امیر به مروان نگـاهی میکنـد و در حالی که اشک درچشـمانش حلقه زده است میگویـد: «وای بر تو ای مروان! مگر نمیدانی که حسین یادگار پیامبر است. من و قتل حسین!؟ هرگز،کاش به دنیا نیامده بودم و این چنین شبی را نمیدیدم». امیر مدینه در فکر است و با خود میگوید: «چقدر خوب میشود اگر حسـین با یزید بیعت کند.خوب است حسـین را دعوت کنم و نـامه یزیـد را برای او بخوانم. چه بسـا او خود، بیعت با یزیـد را قبول کنـد».سـپس یکی از نزدیکان خود را میفرسـتد تا امام حسـین علیه السلام را به قصر بیاورد. *** شب از نیمه گذشته و فرستاده امیر مدینه در جستجوی امام حسین علیه السلام است. او وارد کوچه بنی هاشم میشود و به خانه امام میرسد. د ِرخانه را میزند و سراغ امام را میگیرد. ّامـام، داخل خانه نیست. به راستی،کجا میتوان او را پیـدا کرد؟! مسـجد پیامبر در شبهای پایانی ماه رجب،صـفای خاصی دارد امام در مسجد پیامبر، مشغول عبادت است. فرسـتاده امیر مدینه، راهی مسـجد پیامبر می شود و پس از ورود به آن مکان مقدس، بدون درنگ نزد امام حسین علیه السلام میرود. امام در گوشه ای از مسجد همراه عده ای از دوستان خود، نشسته است. فرستاده امیر رو به امام حسین علیه السلام میکند و میگوید: ــ ای حسین! امیر مدینه شما را طلبیده است. ــ من به زودی پیش او می‌آیم. امام خطاب به اطرافیان خود میفرمایـد: «فکر میکنیـد چه شـده است که امیر در این نیمه شب، مرا طلبیده است. آیا تا به حال سابقه داشته است که او نیمه شب،کسی را نزد خود فرا بخواند؟!». همه در تعجب هستند که چه پیش آمده است. امام میفرمایـد: «گمان میکنم که معاویه از دنیا رفته و امیر مـدینه میخواهد قبل از آنکه این خبر در مدینه پخش شود، از من بیعت بگیرد». آیا امام این موقع شب، نزد امیر مدینه خواهد رفت؟! نکند خطری در کمین باشد؟! آیا معاویه از دنیا رفته است؟! آیا خلافت شوم یزید آغاز شده است؟! 🔜ادامه دارد... 🥀| @dokhtarane_booyesib 🏴| @booyesib_ir