*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت8
مارو بردن یه مدرسه
من شروع کردم به داد و بیداد که منو چرا آوردید اینجا
من این همه پول ندادم که منو بیارید مدرسه
آقای حسینی : خانم معروفی خواهرمن چه خبرتونه ؟
چه مشکلی پیش اومده خواهرمن ؟
-جناب اخوی ببین
من این همه پول ندادم بیام مدرسه بخوابم
آقای حسینی : خواهرمن شما مهمون شهدا هستید
به والله محل اسکان همه کاروان راهیان نور مدارس هستن
-شهید
مسخره کردید خودتونو
به چشم خودم دیدم اشک تو چشمای آقای حسینی جمع شد و با بغض گفت : از حرفاتون پشیمون میشید به زودی
اونشب ما 15نفر باهم رفتیم تو یه کلاس
بازم غرق گناه بودیم
غافل از اینکه فردا چه خواهدشد
اتفاقی که کل زندگی ما 15نفر تغییر میده
فردا 5صبح آماده حرکت به سمت .....
ادامه دارد...
💕| @dokhtarane_booyesib
🍃| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت8
از طرف دیگر، مروان در اطراف خانه امام پرسه میزنـد. او در فکر آن است که آیا امام همراه با مردم براي بیعت با یزیـد به مسـجد
خواهد آمد یا نه؟!
امام حسـین علیه السلام، از خانه خود بیرون میآید. مروان خوشحال میشود و گمان میکند که امام میخواهد همچون مردم دیگر،
به مسـجد برود. او امام را از دور زیر نظر دارد ، ولی امام به سوي مسـجد نمیرود. مروان میفهمد که امام براي بررسـی اوضاع شهر
از خانه خارج شده و تصمیم ندارد به مسجد برود.
مروان با خود میگوید که خوب است نزد حسین بروم و با او سخن بگویم،شاید راضی شود به مسجد برود.
ــ اي حسین! من آمدهام تا تو را نصیحت کنم.
ــ نصیحت تو چیست؟
ــ بیا و با یزید بیعت کن. این کار براي دین و دنیاي تو بهتر است.
ــ « ِإنَّا لِلّه و اِنَّا اِلَیهِ راجِعون »؛ اگر یزید بر امّت اسـلام خلافت کند، دیگر باید فاتحه اسلام را خواند. اي مروان! از من میخواهی با
یزید بیعت کنم، در حالی که میدانی او مردي فاسق و ستمکار است.38
مروان سـر خود را پایین میانـدازد و میفهمـد که دیگر باید فکر بیعت امام را از سـر خود، بیرون کند.***
امیر مدینه، در مسـجد
نشسته است و مردم مدینه با یزید بیعت میکنند،
اما هرچه منتظر میماند،خبري از امام حسین علیه السلام نیست.
برنامه بیعت تمام میشود و امیر مدینه به قصـر باز میگردد. مروان، نزد او می آید و به او گزارش میدهد که امام حسـین علیه السلام
حاضر به بیعت با یزید نیست.
اکنون پیک مخصوص یزید، آماده بازگشت به شام است. امیر مدینه نامه اي به یزید مینویسد که حسین با او بیعت نخواهد کرد.39
چند روز پس از آن، نامه به دست یزید میرسد. او با خواندن آن بسـیار عصـبانی میشود.چشـمان یزید از شدت غضب،خون آلود
است و دسـتور میدهـد تا این نامه را بنویسـند: «از یزیـد،خلیفه مسـلمانان به امیر مـدینه: هنگامی که این نامه به دست تو رسـید، بار
دیگر از مردم مدینه بیعت بگیر، و باید همراه جواب این نامه،سـِر حسـین را برایم بفرستی و بدانکه جایزه اي بسیار بزرگ در انتظار توست».40
گسـتاخی یزید را ببین! او از امیر مدینه میخواهد که جواب نامه اش فقط سـر امام حسین علیه السلام باشد. به راستی،چه حوادثی در
انتظار مـدینه است؟! وقتی این نامه به مـدینه برسد،چه اتّفاقی خواهد افتاد!؟***
هم اینک،شب یکشـنبه بیست و هشـتم رجب سال
شصت هجري است و ما در مدینه هستیم.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir