1.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍀﷽🍀
رمـان #بـــنده_نــفس_تا_بـــنــده_شــهــدا 🍃🌷
#پارت9
فردا 5صبح آماده حرکت به سمت ......
اروند رود راه افتادیم
یه رود بزرگ آخر یه جاده خاکی
جاده ای ک گذر کردیم میان نخلستان های خییییییلی بزرگ بود و اکثر نخل ها بر اثر بمباران جنگ سوخته بودن
خودشون میگفتن پل که روش راه میرید
شهید حسن باقری طراحی اصلیش بود
با خودم زمزمه کردم
ترلان تو چرا اینجایی؟
نه فکرت ،نه پوششت ،نه خانوادت مثل اینا نیست
چرا اومدی ؟
تا به خودم اومدم دیدم کاروان رفته و من وسط نخلستان ها گم شدم
تو نخلستان میدویدم
و گریه میکردم
انگار زیر هر نخل یه مرد بود که بهم نگاه میکرد
یهو پام گیر کرد به یه چیزی و خوردم زمین همه جام خاکی شده بود
بلند شدم و شروع کردم به دویدن
به لب جاده خاکی که رسیدم
تا رسیدم لب جاده
کاروان رو دیدم
تو اروند رود یه بازار بود که توسط محلی های همونجا دایر شده بود
ماهم مثل این قحطی زده ها رفتیم بازار
از لوازم آرایش ،دمپایی ،عروسک،کلاه و بستنی و کلی خوراکیای دیگه برای خودم خریدم
غافل از اینکه امشب چه خواهد شد
بعداز اروندرود تو اتوبوس اعلام شد بزرگواران شهدا دعوتمون کردن معراج الشهدا 36شهید گمنام میزبانمون هستن *
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت9
نامه رسان یزیـد، با فرمان قتل امام در راه مـدینه است. او بایـد حدود هزار کیلومتر راه را طی کند تا به مدینه برسد. برای همین،چند روز دیگر در راه خواهد بود. امشب همه مردم مدینه در خوابند. امیر مدینه هم، در خواب خوشی است.
خواننـده عزیز! میدانم که تو هم مثل من خیلی نگرانی.چنـد روز دیگر نامه به مـدینه خواهـد رسـید، آن وقت چه خواهـدشـد؟!
آیاموافقی با هم به سوی حرم پیامبر صلی الله علیه و آله برویم و برای امام خویش دعا کنیم؟!
آنجا را نگاه کن! او کیست که در این تاریکی شب، به این سو میآید؟!
صورتش در دل شب میدرخشد.چقدر با وقار راه میرود.شاید او مولایمان حسین علیه السلام باشد!
آری! درست حدس زدی. او کنار قبر جدّش، پیامبر صـلی الله علیه و آله میآید تا با او سـخن بگوید. پس به نماز میایسـتد تا با معبودخود، راز و نیاز کند، او اکنون به سـجده رفته و اشک میریزد. میخواهی صدای امام را بشنوی؟! گوش کن: «بار خدایا! تو میدانی که من برای اصـلاح جدّ امّتم قیـام میکنم. من برای زنـده کردن امر به معروف و نهی از منکر، آمـاده ام تا جانم را فـدا کنم. یزید میخواهد دین تو را نابود کند تا هیچ اثری از آن باقی نماند. من میخواهم از دین تو دفاع کنم».
این سـخنان، بوی جدایی میدهد.گویی امام تصـمیم سـفر دارد و این آخرین نماز او در حرم پیامبر صلی الله علیه و آله است. آری! او آمده است تا با جدّ خویش،خداحافظی کند.
جانم فدای تو ای آقایی که در شـهر خودت هم در امان نیستی! شمشـیرها، در انتظار رسیدن نامه یزید هستندتا تو را کنار قبر جدّت رسول خدا صـلی الله علیه و آله شهید کنند. یزید میخواهد تو را در همین شهر به قتل برساند تا صدای عدالت و آزادگی تو، به گوش مردم نرسـد. او میدانـد که حرکت و قیام تو سـبب بیـداری جهان اسـلام خواهد شد، اما تو خود را برای این سـفر آماده کرده ای، تا دین اسلام را از خطر نابودی نجات دهی و به تمام مردم درس آزادگی و مردانگی بدهی. سفر تو،سفر بیداری تاریخ است.سفِر زندگی شرافتمندانه است.
لحظـاتی امـام در سـجده به خـواب میرود. رسول خـدا صـلی الله علیه و آله را میبینـد که آغوش خود را میگشایـد و حسـینش را در آغوش میگیرد. سپس، پیامبر صلی الله علیه و آله میاند و میان دو چشم او را میبوسد و میفرماید: «ای حسین!خدا برای تو مقامی معین کردهاست که جز با شهادت به آن نمیرسی».
امـام از خواب بیـدار میشود، در حـالیکه اشـک شوق دیـدار یار، بر چشـمانش حلقه زده است. اکنون دیگر همه چیز معلوم شـده است،سفر شهادت آغاز میشود:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم».
امام حسین علیه السلام میخواهد از مسجد بیرون برود.خوب است همراه ایشان برویم.
امـام در جـایی مینشـیند و دست روی خـاك میگـذارد و مشـغول سـخن گفتن میشـود. آیـا میدانی اینجـا کجـاست؟! نمیدانم،
تاریکی شب مانع شده است. من فقط صدای امام را میشنوم:
مادر!
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir