#خادم_نوشت
♦️ نوجوان 🤗
پ.ن: عزیزان لطفا سوالات شخصی نپرسید تا ماهم شرمنده شما نشیم.🌱
♦️ و علیکم السلام
♦️ چالش پستی؟!😳
شماهم برایمان از نظرات و درخواست هایتان بنویسید : 👇🦋
payamenashenas.ir/Rayahinalhoda
#خادم_نوشت
قربان شما 💛✨
شماهم برایمان از نظرات و درخواست هایتان بنویسید : 👇🦋
payamenashenas.ir/Rayahinalhoda
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت6
یکی از اطرافیان امام از ایشان میپرسد: «اگر امیر مدینه شما را برای بیعت با یزید خواسته باشد، آیا بیعت خواهی نمود؟!»
امام جواب میدهـد: «من هرگز با یزیـد بیعت نمیکنم. مگر فراموش کرده ای که در پیمان نامه صـلح برادرم امام حسن علیه السـلام،
آمـده بود که معاویه نباید جانشـینی برای خود انتخاب کند. معاویه عهد کرد که خلافت را بعد از مرگش به من واگذار کند. اکنون
او به قول و پیمان خود وفا نکرده است. من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد،چون که یزید مردی فاسق است و شراب میخورد»
مأمور امیر مدینه، دوباره نزد امام می آیدو میگوید:
ــ ای حسین! هرچه زودتر نزد امیر بیا که او منتظر توست.
ــ من به زودی میآیم.
امام از جاي بر میخیزد. میخواهد که از مسجد خارج شود، یکی از اطرافیان میپرسد: «ای پسر رسول خدا، تصمیم شما چیست؟!»
امام در جواب میفرماید: «اکنون جوانان بنی هاشم را فرا میخوانم و همراه آنان نزد امیر میروم»
امام به منزل خود میرود. ظرف آبی را میطلبـد. وضو میگیرد و شـروع به خواندن نماز میکند. او در قنوت نماز، دعا میکند...
به راستی، با خدای خویش چه میگوید؟!
آري، اکنون لحظه آغـاز قیـام حسـینی است. به همین دلیـل، امـام حرکت خویش را با نماز شـروع میکنـد. او در این نماز با خـدای
خویش راز و نیاز میکند و از او طلب یاری مینماید.
ــ علی اکبر!
برو به جوانان بنی هاشم بگو شمشیرهای خود را بردارند و به اینجا بیایند.
-- چشم بابا!
بعد از لحظاتی، همه جوانان بنی هاشم در خانه امام جمع میشوند.
آن جوانمرد را که میبینی عباس پسر اُمّ البنین است.
آنها با خود میگویند که چه خطری جان امام را تهدید کرده است؟!
امام، به آنها خبر میدهد که باید نزد امیر مدینه برویم.
همه افراد، همراه خودشمشیر آورده اند، ولی امام به جای شمشیر، عصایی در دست دارد.
آیا این عصا را میشناسی؟! این عصای پیامبر است که در دست امام است.
امام به سوي قصـر حرکت میکند، آیا تو هم همراه مولای خویش میآیی تا او را یاری کنی؟!
***
کوچه های مدینه بسیار تاریک
است. امام و جوانان بنی هاشم به سوی قصـر حرکت میکنند. اکنون به قصـر مدینه میرسـیم، امام رو به جوانان میکند و میفرماید:
«من وارد قصر میشوم،شما در اینجا آماده باشید. هرگاه من شما را به یاری خواندم به داخل قصر بیایید».
امام وارد قصـر میشود. امیر مدینه و مروان را میبیند که کنار هم نشسـته اند. امیر مدینه به امام میگوید: «معاویه از دنیا رفت و یزید
جانشین او شد. اکنون نامه ی مهم از او به من رسیده است».
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت7
آنگـاه نـامه یزیـد را برای امـام میخوانـد. امـام بـه فکر فرو میرود و پس از لحظـاتی بـه امیر مـدینه میگویـد: «فکر نمیکنم بیعت
مخفیانه من در دل شب، برای یزیـد مفید باشد. اگر قرار بر بیعت کردن باشد، من باید در حضور مردم بیعت کنم تا همه مردم باخبر
شوند».
امیر مدینه به فکر فرو میرود و در مییابد که امام راست میگوید، زیرا یزید هرگز با بیعت نیمه شب و مخفیانه امام، راضـی نخواهد
شد.
از سوی دیگر، امیر مـدینه که هرگز نمیخواست دسـتش به خون امـام آلوده شود،کلام امام را میپسـندد و میگویـد: «ای حسـین!
میتوانی بروی و فردا نزد ما بیایی تا در حضور مردم، با یزید بیعت کنی».
امام آماده میشود تا از قصـر خارج شود، ناگهان مروان فریاد میزنـد: «ای امیر! اگر حسـین از اینجا برود دیگر به او دسترسـی پیدا نخواهی کرد».
آنگـاه مروان نگـاه تنـدی به امـام حسـین علیه السـلام میکنـد و میگویـد: «با خلیفه مسـلمانان، یزیـد، بیعت کن»، امام نگاهی به او
میکند و میفرماید: «چه سخن بیهوده ای گفتی، بگو بدانم چه کسی یزید را خلیفه کرده است؟!»
مروان از جا برمیخیزد و شمشیر خود را از غلاف بیرون میکشد و به امیر مدینه میگوید: «ای امیر، بهانه حسین را قبول نکن، همین
الآن از او بیعت بگیر و اگر قبول نکرد،گردنش را بزن».
مروان نگران است که فرصت از دست برود، در حـالی که امیر مـدینه دسـتور حمله را نمیدهـد. اینجـاست که امـام، یـاران خـود را
فرا میخواند، و جوانان بنی هاشم درحالی که شمشیرهای خود را در دست دارند، وارد قصر میشوند.
مروان،خود را در محاصره جوانان بنی هاشم میبیند و این چنین میشنود: «تو بودی که میخواستی مولای ما را بکشی؟!».
ترس تمام وجود مروان را فرا میگیرد. مروان اصـلا انتظار این صـحنه را نداشت. او درخیال خود نقشه قتل امام حسین علیه السلام را
طرح کرده بود،
اما خبر نداشت که با شمشیرهای این جوانان، روبرو خواهد شد.
همه جوانان، منتظر دسـتور امام هسـتند تا جواب این گسـتاخی مروان را بدهنـد؟! ولی امام سـخن مروان را نادیده میگیرد و همراه با
جوانان، از قصر خارج میشود.
مروان نگاهی به امیر مـدینه میکنـد و میگویـد: «تو به حرف من گوش نکردي. به خـدا قسم، دیگر هیـچگاه به حسـین دست پیـدا
نخواهی کرد».
امیر مدینه به مروانِ آشفته میگوید: «دوست ندارم همه دنیا براي من باشدو من در ریختن خون حسین،شریک باشم».
مروان ساکت میشود و دیگر سـخنی نمیگوید.
***
صبح شده است و اکنون مردم از مرگ معاویه با خبر شده اند. امیر مدینه همه
را به مسجد فرا خوانده است و همه مردم، به سوی مسجد میروند تا با یزید بیعت کنند.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱| #استوری
🐊| #گاندو
میبرمش😏😎✊🏿
🌸| @dokhtarane_booyesib
🦋| @booyesib_ir
#نوجوان_انقلابی
😍 پیام آقا به کاروان کشورمان در پارالمپیک:
🌺 بسمه تعالی
🥇 از کاروان سرافراز پارالمپیک که بار دیگر با مدالآوری خود، ملت ایران را خوشحال کردند صمیمانه تشکر میکنم.
۱۴۰۰/۶/۱۳
💫 | @dokhtarane_booyesib
🍃| @booyesib_ir
✨﷽✨
سلام به دوستان گل رَیـآحیــنالهُـ♥️ـدے
احوالتون چطوره؟😘🌸
ان شاء الله که عزاداری هاتون مورد قبول خداوند باشه و خودتون و عزیزانتون سلامت باشین🥺🖤
📣یه خبر داغ داغ ♨️ براتون آوردم🤩
مثل همیشه با یه #چالش ویژه ماه #محرم 🕯 اومدیم تا در کنار شما باشیم😇
اما #چالش ایندفعه مون بـازدیـ👀ــدی هستش و باید تمام تلاشتون رو بکنین💪🏻 تا بتونین برنده ی جایزه های قشنگمون باشین😜😋
💢محوریت های چالشمون💢
1⃣.ساخت عکس نوشته🖼 ؛ کلیپ🎞 یا پادکست 🎙 با یکی از جملات زیبای خطبه حضرت زینب سلام الله علیها یا امام سجاد علیه السلام📯
🤭پیشنهاد ما اینه که ابعاد عکس نوشته و کلیپ ۱×۱ یا ۹×۱۶ همچنین مدت زمان کلیپ و پادکست کمتر از سه دقیقه⏱باشه.
2⃣. سرودن شعر ✏️یا نوشتن انشایی زیبا 📝با موضوع منظور از جمله ی «ما رَاَیتَ اِلّا جَمیلا» چیست؟!🤔
😉راستی حواستون باشه که شعر باید حداقل ۲ بیت📜 و انشاء ۲ بند باشه...
⏳مدت زمان شرکت در #چالش⌛️
ارسال اثر:از ۱۴شهریور تا ۳۱ شهریور
مدت زمان انتشار بنر: از یک شنبه ۲۷ محرم(۱۴شهریور) تااربعین حسینی(۵مهر)
🏆بریم سراغ جوایزمون😍❤️
🏵نفرات اول تا سوم 0⃣0⃣1⃣ هزار تومان🤑
🎖نفرات چهارم تا ششم 0⃣5⃣ هزار تومان💰
🏅نفرات هفتم تا دهم شـگفـتـــــ🎁ـــــانـــه🎏
💌جهت شرکت در چالش آثارتون رو به شناسه خادم کانال ارسال کنید:
@dokhtarane_booyesib_admin
منتظرمون باشید یا علی مدد✋🏻🍃
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir
رمان #هفت_شهر_عشق🍁
📖#پارت8
از طرف دیگر، مروان در اطراف خانه امام پرسه میزنـد. او در فکر آن است که آیا امام همراه با مردم براي بیعت با یزیـد به مسـجد
خواهد آمد یا نه؟!
امام حسـین علیه السلام، از خانه خود بیرون میآید. مروان خوشحال میشود و گمان میکند که امام میخواهد همچون مردم دیگر،
به مسـجد برود. او امام را از دور زیر نظر دارد ، ولی امام به سوي مسـجد نمیرود. مروان میفهمد که امام براي بررسـی اوضاع شهر
از خانه خارج شده و تصمیم ندارد به مسجد برود.
مروان با خود میگوید که خوب است نزد حسین بروم و با او سخن بگویم،شاید راضی شود به مسجد برود.
ــ اي حسین! من آمدهام تا تو را نصیحت کنم.
ــ نصیحت تو چیست؟
ــ بیا و با یزید بیعت کن. این کار براي دین و دنیاي تو بهتر است.
ــ « ِإنَّا لِلّه و اِنَّا اِلَیهِ راجِعون »؛ اگر یزید بر امّت اسـلام خلافت کند، دیگر باید فاتحه اسلام را خواند. اي مروان! از من میخواهی با
یزید بیعت کنم، در حالی که میدانی او مردي فاسق و ستمکار است.38
مروان سـر خود را پایین میانـدازد و میفهمـد که دیگر باید فکر بیعت امام را از سـر خود، بیرون کند.***
امیر مدینه، در مسـجد
نشسته است و مردم مدینه با یزید بیعت میکنند،
اما هرچه منتظر میماند،خبري از امام حسین علیه السلام نیست.
برنامه بیعت تمام میشود و امیر مدینه به قصـر باز میگردد. مروان، نزد او می آید و به او گزارش میدهد که امام حسـین علیه السلام
حاضر به بیعت با یزید نیست.
اکنون پیک مخصوص یزید، آماده بازگشت به شام است. امیر مدینه نامه اي به یزید مینویسد که حسین با او بیعت نخواهد کرد.39
چند روز پس از آن، نامه به دست یزید میرسد. او با خواندن آن بسـیار عصـبانی میشود.چشـمان یزید از شدت غضب،خون آلود
است و دسـتور میدهـد تا این نامه را بنویسـند: «از یزیـد،خلیفه مسـلمانان به امیر مـدینه: هنگامی که این نامه به دست تو رسـید، بار
دیگر از مردم مدینه بیعت بگیر، و باید همراه جواب این نامه،سـِر حسـین را برایم بفرستی و بدانکه جایزه اي بسیار بزرگ در انتظار توست».40
گسـتاخی یزید را ببین! او از امیر مدینه میخواهد که جواب نامه اش فقط سـر امام حسین علیه السلام باشد. به راستی،چه حوادثی در
انتظار مـدینه است؟! وقتی این نامه به مـدینه برسد،چه اتّفاقی خواهد افتاد!؟***
هم اینک،شب یکشـنبه بیست و هشـتم رجب سال
شصت هجري است و ما در مدینه هستیم.
🔜ادامه دارد...
🥀| @dokhtarane_booyesib
🏴| @booyesib_ir