eitaa logo
~ رأیه‌الــهُــدی ~
111 دنبال‌کننده
928 عکس
95 ویدیو
3 فایل
💫بسم‌رب‌الشهدا💫 گروه‌فرهنگی‌رایه‌الهدی🧕 (واحدخواهران‌پایگاه‌شهیدان‌ترکیان) . . نسل ما نسل ظهور است...اگر برخیزیم🍃 @rayatol_hoda
مشاهده در ایتا
دانلود
مثلاً بری‌ تو حرمش بگے: من‌ غرق‌ ِ دنیامم‌ فکـــری بہ حالم‌ کــــن ؛ خیلی‌ بدی‌ کــــردم آقا حلالم‌ کــــن...!💔🥲 ‌️ @raytol_hoda
سلام بر دختر دلشکسته‌ی تو، آن حزن کوچک خاموش شده...
آمده بود که تـو را با سپاه و تیر بـگیرد تو با نگاهۍ، تمام سپاهـش را گـرفتی... تصویرسازی هوش‌ مصنوعی از صحنه‌ پیوستن به لشکر امام حسین (ع) @raytol_hoda
می‌گفت: من یقین دارم: تک تک سربازای لشگر یزید، عبدالله رو که دیدن دستشو سپر کرده جلوی حسین(ع)، تو دلشون گفتن این کیه دیگه؟! چرا مردای این خاندان تمومی نداره..... @raytol_hoda
مـی‌زدبـه‌سـینه‌شـوفـریـٰادمی‌ڪشیـد : ایـن‌تـن‌بمیـره،نـٰذارنـوڪربی‌ڪربـلابـمیـره💔:)
السلام علي عبدالله بن‏ الحسين، الطفل الرضيع💔
می‌خواست که خطبه ای بخواند با خون از منبر دستان پدر بالا رفت.... @raytol_hoda
ما میان ِعمر ِخود ، خیلی برادر دیده‌ایم در وفاداری ولی عباس چیز دیگری‌ست :)) 🥲❤️‍🩹 @raytol_hoda
غم مخور، بعد تو پشتیبان پرچم زینب «س» است. 🥀🖤 @raytol_hoda
💛گزیده ای از کتاب سقای آب و ادب💛 عباسِ امّ البنین‌: میخواستم بخوابم و مادر در کنار بسترم نشسته بود و مثال همیشه برایم شعر تعویذ می خواند؛ من بی مقدمه پرسیدم:مادر! چطور شد که شما همسر پدر شدید؟ پدر که امیرالمومنین است و وصی خاتم المرسلین است؟ مادر شروع کرد به قصه گفتن، قصه وصلت با پدر. و من جای اینکه بخوابم لحظه به لحظه بیدارتر می شدم. .... باغی سرسبز و خرم و باطراوت بود با درختانی انبوه و سرشار از میوه و شاخه هایی توبه تو. جایی که من نشسته بودم از کنارم نهری زیبا و زلال و گوارا می‌گذشت. به آسمان نگاه کردم. چقدر نزدیک بود. ماه چقدر زیبا ودوست داشتنی بود در کار درخشش بود و انبوهی از ستارگان در اطرافش پرتو افشانی می کردند. و من به آسمان می اندیشیدم که چگونه بدون ستون افراشته شده است و به قدرت و عظمت خداوند که این همه زیبایی را خلق کرده است. ناگهان دیدم که ماه از آسمان جدا شده، آرام و خرامان فرود آمد و در دامان من نشست و به دنبال آن سه ستاره از آسمان جدا شدند و فرود آمدند و در دامان من، به دور ماه حلقه زدند. و من غرق در حیرت و شگفتی بودم که از هاتفی شنیدم: بشارت باد بر تو ای فاطمه! که یک ماه و سه ستاره از دامن تو پدید می آیند که پدرشان سرور و مولای خلایق، بعد از رسول اللّه است. وقتی که من این رویا را برای مادرم گفتم، پدر در آستانه خیمه ایستاده بود و ما او را نمی دیدیم. مادرم موهای مرا شانه می کردو در اندیشه بود که چه می تواند باشد، تعبیر این رویای شیرین. بر دلش گذشت و گفت:تو با بهترین خلق امکان _بعد از رسول اللّه _ازدواج میکنی و حاصلش چهار پسر خواهد بود. اولی همچو ماه و سه دیگر چون ستاره. و نمی دانم که مادر، خود چقدر یقین داشت به این تعبیر. پدر گفت:حرفهایتان را شنیدم،رویای تو صادق است دخترم! و شاهدش اکنون در خیمه من نشسته است. سه روز بود که عقیل، برادر علی بن ابیطالب مهمان پدر بود و ما که رسم نداریم تا سه روز از مهمان بپرسیم که به چه منظور آمده است، پدر هیچ سوالی از او نکرده بود. روز اول پیش پایش شتری قربانی کرده بود و این سه روز را به پذیرایی و اختلال و گشت و گذار گذارنده بود. و امروز عقیل به حرف آمده بود و ماموریتش را از جانب علی برای خواستگاری از من مطرح کرده بود و پدر پاسخ داده بود : «اصل این پیشنهاد و خواستگاری اسباب شرف و افتخار ماست. اما من و همسرم باید تامل کنیم که آیا دخترمان شایستگی ورود به خانه وحی و همسری امیر مومنان را دارد یا ندارد؟ پدر به مادر گفت:تو چه می‌گویی؟ مادرگفت:ما همه تلاشمان را برای تربیت این دختر کرده ایم. بیش از این که کاری نمی‌توانستیم بکنیم، وقتی امیر مؤمنان او را طلب کرده، حتما لیاقت او خبر داشته. علم و آگاهی علی به باطن امور بیش از ظاهر آن است. و من اشک شوقم را با آستین برچیدن که پدر و مادر میزان اشتیاق من را در نیابند. _و چه عبث_مادر گفت: تو، من و ما حق داریم که از شوق گریه کنیم، این وصلت اگر محقق شود اشک شوق بر دیده قبیله می نشاند. پدر به خیمه خود برگشته و در پاسخ عقیل که پرسیده بود چه خبر گفته بود: _خبر خیر. ما راضی هستیم که دخترمان خادمه امیر المومنین علی بن ابیطالب بشود. عقیل گفته بود :خادمه نه، همسر. دختر شما نور چشم ماست. @rayatol_hoda