eitaa logo
~ رأیه‌الــهُــدی ~
111 دنبال‌کننده
928 عکس
95 ویدیو
3 فایل
💫بسم‌رب‌الشهدا💫 گروه‌فرهنگی‌رایه‌الهدی🧕 (واحدخواهران‌پایگاه‌شهیدان‌ترکیان) . . نسل ما نسل ظهور است...اگر برخیزیم🍃 @rayatol_hoda
مشاهده در ایتا
دانلود
~ رأیه‌الــهُــدی ~
#معرفی_کتاب 📚 #پیشنهاد_مطالعه محمّـد پیامبری برای همیشه💚 ~ گروه فرهنگی رایه‌الهــدی ~ ~ پایگاه شهی
〰💚〰محمد پیامبری برای همیشه 〰💚〰 سیّد الشهدا (ع) فرمود: «بزرگترین منزلت را نزد پیامبر (ص) کسانی داشتند که بیش از همه با مردم مواسات داشتند» مواسات، یعنی مردم را در سود و شادی خود، شریک کردن و در غم و مشکلات مردم، شریک شدن. پیامبر (ص) می فرمود:هر یک از شما که به مردم نزدیک تر است و در مشکلات و مصیبت ها در کنار مردم است و به آن ها کمک می کند، نزد من عزیزتر و محترم تر است. این منطق پیغمبر (ص) بود. ما پیامبر (ص) را از زبان کسی بشناسیم که بیش از همه او را می شناخت؛ زیرا پیغمبر فرمود:حسین(ع) از من است و من از حسین(ع)؛ حسین(ع) من است و من حسینم. اگر دقیق تر به این حدیث نگاه کنید، در واقع معنایش این است که ما یک شخصّت هستیم، یک راهیم، یک فکریم، یک ایده هستیم. سیّد الشهدا (ع) فرمودند:محترم ترین اشخاص نزد پیامبر(ص)، کسانی بودند که بار مردم را برمی‌داشتند؛ یا بار مادی یا بار فکری و یا بار معنوی؛ اما باری را از مردم بردارند و مشکلی از مشکلات آنان را حل کنند. بعد فرمود: «مَن سَألَهُ حاجَةً لَمْ یَرجِعْ إِلّا بِها أوْ بِمَیْسُور ٍ مِنَ الْقَوْلِ» هر کس به پیامبر (ص) رجوع می‌کرد و از او چیزی و کمکی می خواست، محال بود که بی جواب و با دست خالی برگردد، پیغمبر(ص) اگر داشت، می داد و اگر نداشت، او را با کلمات زیبا بدرقه می کرد، از او عذر می خواست، به او آرامش می داد، و به گونه ای سخن می گفت که از دادن آن چیز هم نزد آن فرد عزیزتر بود. هیچ کس از محضر پیامبر (ص) ناراحت بیرون نمی رفت، حتی دشمنانش وقتی نزد ایشان می رفتند و در ساحت قدس پیامبر (ص) قرار می گرفتند، از جلسه که بیرون می آمدند، نمی توانستند از او متنفر باشند، «وَ صارَ لَهُمْ أباً» پیامبر (ص) برای مردم پدر بود، «وَ صارُوا عِنْدَهُ سِواء» و همه مردم بدون استثناء در چشم او مساوی بودند، برای هیچ کس بی دلیل، احترامی بیش از بقیه یا بی احترامی قائل نمی شد. پیامبر (ص)، اهل « تَسوِْیَةُ النَّظَرِ و الْا سِتِْماعَ بَین اَلنَّاسِ» بود؛ یعنی حتی نگاهش مردم به تساوی می چرخید و حتی به سخنان افراد که گوش می داد، به طرز مساوی گوش می داد. تا این حد بر حقوق بشر تأکید و دقت داشتند. حتی حق نگاه کردن به او و حق گوش دادن به سخنانش. 📚آنچه مطالعه کردید، خلاصه ای از مجموعه گفتار «طرحی برای فردا» دیدگاه های استاد حسن رحیم پور(ازغدی) را بازتاب می دهد.📚 ~ گروه فرهنگی رایه‌الهــدی ~ ~ پایگاه شهیدان ترکیان ~ @rayatol_hoda
~ رأیه‌الــهُــدی ~
💛💛💛💛 #معرفی_کتاب #سقای_آب_و_ادب #ولادت_حضرت_ابوالفضل #پایگاه_شهیدان_ترکیان @rayatol_hoda
💛گزیده ای از کتاب سقای آب و ادب💛 عباسِ امّ البنین‌: میخواستم بخوابم و مادر در کنار بسترم نشسته بود و مثال همیشه برایم شعر تعویذ می خواند؛ من بی مقدمه پرسیدم:مادر! چطور شد که شما همسر پدر شدید؟ پدر که امیرالمومنین است و وصی خاتم المرسلین است؟ مادر شروع کرد به قصه گفتن، قصه وصلت با پدر. و من جای اینکه بخوابم لحظه به لحظه بیدارتر می شدم. .... باغی سرسبز و خرم و باطراوت بود با درختانی انبوه و سرشار از میوه و شاخه هایی توبه تو. جایی که من نشسته بودم از کنارم نهری زیبا و زلال و گوارا می‌گذشت. به آسمان نگاه کردم. چقدر نزدیک بود. ماه چقدر زیبا ودوست داشتنی بود در کار درخشش بود و انبوهی از ستارگان در اطرافش پرتو افشانی می کردند. و من به آسمان می اندیشیدم که چگونه بدون ستون افراشته شده است و به قدرت و عظمت خداوند که این همه زیبایی را خلق کرده است. ناگهان دیدم که ماه از آسمان جدا شده، آرام و خرامان فرود آمد و در دامان من نشست و به دنبال آن سه ستاره از آسمان جدا شدند و فرود آمدند و در دامان من، به دور ماه حلقه زدند. و من غرق در حیرت و شگفتی بودم که از هاتفی شنیدم: بشارت باد بر تو ای فاطمه! که یک ماه و سه ستاره از دامن تو پدید می آیند که پدرشان سرور و مولای خلایق، بعد از رسول اللّه است. وقتی که من این رویا را برای مادرم گفتم، پدر در آستانه خیمه ایستاده بود و ما او را نمی دیدیم. مادرم موهای مرا شانه می کردو در اندیشه بود که چه می تواند باشد، تعبیر این رویای شیرین. بر دلش گذشت و گفت:تو با بهترین خلق امکان _بعد از رسول اللّه _ازدواج میکنی و حاصلش چهار پسر خواهد بود. اولی همچو ماه و سه دیگر چون ستاره. و نمی دانم که مادر، خود چقدر یقین داشت به این تعبیر. پدر گفت:حرفهایتان را شنیدم،رویای تو صادق است دخترم! و شاهدش اکنون در خیمه من نشسته است. سه روز بود که عقیل، برادر علی بن ابیطالب مهمان پدر بود و ما که رسم نداریم تا سه روز از مهمان بپرسیم که به چه منظور آمده است، پدر هیچ سوالی از او نکرده بود. روز اول پیش پایش شتری قربانی کرده بود و این سه روز را به پذیرایی و اختلال و گشت و گذار گذارنده بود. و امروز عقیل به حرف آمده بود و ماموریتش را از جانب علی برای خواستگاری از من مطرح کرده بود و پدر پاسخ داده بود : «اصل این پیشنهاد و خواستگاری اسباب شرف و افتخار ماست. اما من و همسرم باید تامل کنیم که آیا دخترمان شایستگی ورود به خانه وحی و همسری امیر مومنان را دارد یا ندارد؟ پدر به مادر گفت:تو چه می‌گویی؟ مادرگفت:ما همه تلاشمان را برای تربیت این دختر کرده ایم. بیش از این که کاری نمی‌توانستیم بکنیم، وقتی امیر مؤمنان او را طلب کرده، حتما لیاقت او خبر داشته. علم و آگاهی علی به باطن امور بیش از ظاهر آن است. و من اشک شوقم را با آستین برچیدن که پدر و مادر میزان اشتیاق من را در نیابند. _و چه عبث_مادر گفت: تو، من و ما حق داریم که از شوق گریه کنیم، این وصلت اگر محقق شود اشک شوق بر دیده قبیله می نشاند. پدر به خیمه خود برگشته و در پاسخ عقیل که پرسیده بود چه خبر گفته بود: _خبر خیر. ما راضی هستیم که دخترمان خادمه امیر المومنین علی بن ابیطالب بشود. عقیل گفته بود :خادمه نه، همسر. دختر شما نور چشم ماست. @rayatol_hoda
📚 پوتین قرمزها ❤️ ~ گروه فرهنگی رایه‌الهــدی ~ ~ پایگاه شهیدان ترکیان ~ @rayatol_hoda
〰❤️〰 پوتین قرمز ها〰❤️〰 _من به سر فرماندهی خبر دادم ایرانی ها ما را محاصره کردند پشت سرمان دریاچه است راه عقب‌نشینی را هم به روی ما بستند دره لبته به جز نیروهای ایرانی حسی نیست میتوانید شیمیایی را بزنید. _هیچ میدانی به خاطر این اعتراف یک جنایتکار جنگی به شمار می‌آید و محکوم اعدامی؟! خطوط نگرانی به صورتش دوید، رنگش پرید ،به احتمال افتاد و گفت: هرکاری بگویید انجام می‌دهم فقط من را نکشید.... آن شب او را به سلول انفرادی سه فرستادم تا طلوع آفتاب ناله زد، صبح او را حاضر کردم و گفتم: تکلیفت را با من روشن کن.... گفت :میروم خط و هرچه را می دانم می گویم .... این کار را هم کرد اطلاعات خوب و مقبولی به برادران ترتیب نیرو داد. مدتی گذشت یک روز در میان کاغذهایی که برادران از سنگرها و قرارگاههای عراقی به دست آورده بودند و به عنوان اسناد و مدارک آرشیو می‌کردند ،بیانیه‌ای رسمی به امضای فرماندهی عراق دیدم که در آن صدام حسین حکم اعدام غیابی علی حسین را صادر کرده بود. از حکم صادر شده رو نوشتی گرفتم و توی جیبم گذاشتم چند روز بعد به کمپ پاداد شهر رفتم او که دیگر با من رفیق بود.... گفتم: می دانی محکوم به اعدام شدی…؟! ~ گروه فرهنگی رایه‌الهــدی ~ ~ پایگاه شهیدان ترکیان ~ @rayatol_hoda
📚 🌸رویای نیمه شب 🌸 گروه فرهنگی رایه الهدی @rayatol_hoda
~ رأیه‌الــهُــدی ~
#معرفی_کتاب 📚 🌸رویای نیمه شب 🌸 گروه فرهنگی رایه الهدی #پایگاه_شهیدان_ترکیان @rayatol_hoda
گزیده ای از کتاب این رمان که اثری با مضمون دینی است. راوی دلدادگی دختری شیعه به پسری سنی مذهب است که در حاشیه ماجرای یک تشریف روایت شده است. تشرف به محضر امام عصر (عج) موضوعی است که این رمان را از دیگر عاشقانه های موجود متمایز کرده و خواننده را در موقعیتی متفاوت از رمان های عاشقانه قرار داده است. این رمان که مظفر سالاری آن را نوشته از دل روایت یک تشرف یک خطی خلق شده است. «رویای نیمه شب» راوی تشرف ابوراجح حمامی است که نویسنده تلاش کرده با دراماتیزه کردن این روایت آن را در دسترس عموم قرار دهد. شخصیت محوری داستان پسری به نام هاشم است که پدربزرگ او کفالت وی را برعهده دارد ابونعیم زرگر تاجر بزرگ جواهرات در حله و سنی مذهب است ابوراجح حمامی دوست پدربزرگ هاشم است که دختری به نام ریحانه دارد که از شیعیان مخلص و دانای اهل بیت علیه السلام است. در این رمان شاهدیم که در هاشم علاقه‌ای به ریحانه ایجاد می‌شود و این موضوع پیش برنده داستان است. @rayatol_hoda
📚 🖤پسران دوزخ فرزندان قابیل🖤 گروه فرهنگی رایه الهدی @rayatol_hoda
~ رأیه‌الــهُــدی ~
#معرفی_کتاب 📚 🖤پسران دوزخ فرزندان قابیل🖤 گروه فرهنگی رایه الهدی #پایگاه_شهیدان_ترکیان @rayatol_h
گزیده ای از کتاب قرار است با دست های خودم زنی را بکشم و سحرگاه پاییزی در مه او را زیر درخت سیب دفن کنم. کشتن یک آدم خیلی سخت است، سخت تر از کشتن، آن است که مجبوری تا آخر عمر درباره اتفاقی که در چند ثانیه رخ داده است فکر کنی و هر بار که درباره اش فکر می کنی انگار قرار است از نو، دوباره، همان آدم را به همان شکل ابتدایی بکشی! حس غریب و کشف ناشده ای است که نه به نوشتن می آید و نه روایت کردن.... پسران دوزخ فرزندان قابیل به نوشته مجید پورولی کلشتری است که به روایت از سرگذشت جذابی از شخصیت داستان پرداخته است. خواندن این داستان جذاب را به شما خواننده گرامی پیشنهاد می‌شود. @rayatol_hoda
💛گزیده ای از کتاب سقای آب و ادب💛 عباسِ امّ البنین‌: میخواستم بخوابم و مادر در کنار بسترم نشسته بود و مثال همیشه برایم شعر تعویذ می خواند؛ من بی مقدمه پرسیدم:مادر! چطور شد که شما همسر پدر شدید؟ پدر که امیرالمومنین است و وصی خاتم المرسلین است؟ مادر شروع کرد به قصه گفتن، قصه وصلت با پدر. و من جای اینکه بخوابم لحظه به لحظه بیدارتر می شدم. .... باغی سرسبز و خرم و باطراوت بود با درختانی انبوه و سرشار از میوه و شاخه هایی توبه تو. جایی که من نشسته بودم از کنارم نهری زیبا و زلال و گوارا می‌گذشت. به آسمان نگاه کردم. چقدر نزدیک بود. ماه چقدر زیبا ودوست داشتنی بود در کار درخشش بود و انبوهی از ستارگان در اطرافش پرتو افشانی می کردند. و من به آسمان می اندیشیدم که چگونه بدون ستون افراشته شده است و به قدرت و عظمت خداوند که این همه زیبایی را خلق کرده است. ناگهان دیدم که ماه از آسمان جدا شده، آرام و خرامان فرود آمد و در دامان من نشست و به دنبال آن سه ستاره از آسمان جدا شدند و فرود آمدند و در دامان من، به دور ماه حلقه زدند. و من غرق در حیرت و شگفتی بودم که از هاتفی شنیدم: بشارت باد بر تو ای فاطمه! که یک ماه و سه ستاره از دامن تو پدید می آیند که پدرشان سرور و مولای خلایق، بعد از رسول اللّه است. وقتی که من این رویا را برای مادرم گفتم، پدر در آستانه خیمه ایستاده بود و ما او را نمی دیدیم. مادرم موهای مرا شانه می کردو در اندیشه بود که چه می تواند باشد، تعبیر این رویای شیرین. بر دلش گذشت و گفت:تو با بهترین خلق امکان _بعد از رسول اللّه _ازدواج میکنی و حاصلش چهار پسر خواهد بود. اولی همچو ماه و سه دیگر چون ستاره. و نمی دانم که مادر، خود چقدر یقین داشت به این تعبیر. پدر گفت:حرفهایتان را شنیدم،رویای تو صادق است دخترم! و شاهدش اکنون در خیمه من نشسته است. سه روز بود که عقیل، برادر علی بن ابیطالب مهمان پدر بود و ما که رسم نداریم تا سه روز از مهمان بپرسیم که به چه منظور آمده است، پدر هیچ سوالی از او نکرده بود. روز اول پیش پایش شتری قربانی کرده بود و این سه روز را به پذیرایی و اختلال و گشت و گذار گذارنده بود. و امروز عقیل به حرف آمده بود و ماموریتش را از جانب علی برای خواستگاری از من مطرح کرده بود و پدر پاسخ داده بود : «اصل این پیشنهاد و خواستگاری اسباب شرف و افتخار ماست. اما من و همسرم باید تامل کنیم که آیا دخترمان شایستگی ورود به خانه وحی و همسری امیر مومنان را دارد یا ندارد؟ پدر به مادر گفت:تو چه می‌گویی؟ مادرگفت:ما همه تلاشمان را برای تربیت این دختر کرده ایم. بیش از این که کاری نمی‌توانستیم بکنیم، وقتی امیر مؤمنان او را طلب کرده، حتما لیاقت او خبر داشته. علم و آگاهی علی به باطن امور بیش از ظاهر آن است. و من اشک شوقم را با آستین برچیدن که پدر و مادر میزان اشتیاق من را در نیابند. _و چه عبث_مادر گفت: تو، من و ما حق داریم که از شوق گریه کنیم، این وصلت اگر محقق شود اشک شوق بر دیده قبیله می نشاند. پدر به خیمه خود برگشته و در پاسخ عقیل که پرسیده بود چه خبر گفته بود: _خبر خیر. ما راضی هستیم که دخترمان خادمه امیر المومنین علی بن ابیطالب بشود. عقیل گفته بود :خادمه نه، همسر. دختر شما نور چشم ماست. @rayatol_hoda