شهید میثمی:
توان ما به اندازه امکانات ما نیست
توان ما به اندازه اتصال ما به خداست
بسم الله الرحمن الرحیم
والعِشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۱
_باصدای مامانم از خواب پریدم
مامانم:عارفه پاشو خواب موندی
_از دیشب فقط ۴ ساعت خوابیدم
ازروی تخت پاشدم که مامانم گفت
مامانم:زود حاضر شو علی خودش رفته
_یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت ۶:۳۰ هست
سریع دویدم صورتمو شستم و حاضر شدم و با کلی ذوغ ساکمو برداشتم و از بابام خدافظی کردم و از زیر قرآن رد شدم و با مامانم راه افتادیم سمت مسجد
قرار بود ۷ مسجد باشیم
_اولین بارم بود به این سفر میرفتم و کلی ذوق داشتم
با دختر داییم و دختر خالم وارد مسجد شدیم و مامانامون رفتن خونه مادر بزرگم و قرار شد وقتی خواستیم راه بیوفتیم خبر بدیم بهشون
رفتیم داخل مسجد و بچه هامون رو دیدیم و سلام و احوال پرسی کردیم و همگی رفتیم یه گوشه از مسجد نشستیم
تا وقتی که همه بیان سخنران اومد صحبت کرد و یه روضه کوتاه خوندن و اسامیِ اعضای اتوبوس رو خوندن
آقای حیاتی پشت میکروفون صدا زد:
اتوبوس شماره ۱:آقای صادق محمدی پور و...
ما ام جزو همون اتوبوس ۱ بودیم
دختر خالم(سارا):عارفه زنگ بزن مامان اینا بیان الان حرکت میکنن
_باشه
۵ دقیقه بعد مامان اینا هم اومدن و خدافظی کردیم و سوار اتوبوس شدیم و بسم الله گفتیم و حرکت کردیم به سمت یه تیکه از بهشت.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده:@RAHIL_313M
بسم الله الرحمن الرحیم
والعِشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۲
_۲ساعت بعد حرکت یه آقایی به اسم محمد سجاد اومد شربت تعارف کردو تشکر کردیم و رفت.
پسره سر به زیری بود
تقریبا هر ۱ ساعت ۱ بار شربت و کیک تعارف میکرد و اون شربتاش تو اون هوای گرم اتوبوس واقعا میچسبید
برای نماز ظهر و عصر و ناهار یک جا ایستادن و ناهار خوردیم و نماز خوندیم و سوار شدیم
بالاخره شب شد و ما رسیدیم پادگان شهید کلهر🥺
چقد آرامش داشت، فضاش عالی بود برای درد و دل کردن با شهدا و گریه کردن و...
اول که رسیدیم رفتیم ساک هامونو گذاشتیم و رفتیم زیارت شهید
توی پادگان شهید کلهر یک شهید گمنام هست که واقعا به آدم آرامش میداد
ما رمز گذاشته بودیم روی شهید و بهش میگفتیم تک شهید!
رفتیم سالن غذاخوری برای خوردن شام
انقد گشنم بود که به همه گفتم هر چی بزارن جلوم میخورم
همین که غذارو گذاشتن جلوم دلم میخواست گریه کنمممم
غذا مرغ بوددددد
من از هرچی گوشته متنفرم😩
ما به سر حلقمون میگیم آجی
یه نگاه به آجی کردم و گفتم:
_آجیییی من اینو نمیخورممممم
آجی میخندیدو مادر سرحلقمون جلوم نشسته بود
یه جور نگام کرد که تا ته غذارو به زور خوردم😅😅
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده:@RAHIL_313M
گفت :از عشق بنویسید !
نوشتیم مادر..
گفت :از مھر بنویسید!
نوشتیم مادر..
گفت :از نور بنویسید !
نوشتیم مادر..
گفت :ازجان بنویسید !
نوشتیم مادر..
گفت :از مادر بنویسید!
نوشتیم زهرا{س}❤️🩹
#مادر_سادات:)
......۲ روز تا ایام فاطمیه...🖤✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سینه زنان حی علی فاطمیه....🖐💔
ما در دنيایی هستیم که..
حضرت زهرا سلام الله علیها
طعم آرامش را در آن
نچشیده است...(:💔!
-شهید حسین اخضر..
به عدد فکر نکن به ابد فکر کن.mp3
8.18M
به عدد فکر نکن به ابد فکر کن☺️
این نکته طلایی رو برای آرامش
با طلا روی قلبت حکاکی کن
نگران نباشید !
تسکین درد هایمان ایام فاطمیه است!
چه کسی بهتر از مادر
درد فرزندش را میداند..!؟:)💔
گاهی اوقات مثل ابتهاج بهش بگید:
- در این پریشانی روزگار،مبادا فراموش کنی دوستت دارم.
- هوشنگ ابتهاج
YEKNET.IR - zamine - fatemie avval 1402 - motiee.mp3
6.55M
ای به دریای غمم پهلو گرفته
دست من با دامن تو خو گرفته
🎙 #میثم_مطیعی
⏯ #زمینه
رایِحه
ای به دریای غمم پهلو گرفته دست من با دامن تو خو گرفته 🎙 #میثم_مطیعی ⏯ #زمینه
وعجیب دل تنگ امام زاده قاضی الصابر💔
قهرمان میدان بلا.mp3
7.26M
#پادکست_روز
#رهبری | #استاد_شجاعی
یه فرمول مهم رو اگر وقت سختیها و بلاها بلد باشی و بتونی انجامش بدی، زودتر اون میدان سخت، جمع میشه!
به جای اینکه عاﺑﺪ ﺑﺎﺷﯽ، ﻋَﺒﺪ ﺑﺎش.
ﺷﯿﻄﺎن هم قریب به ۶۰۰۰ ﺳﺎل عبادت ﮐﺮد؛
ﻋﺎﺑﺪ ﺷﺪ، ﺍﻣﺎ عبد نشد!
تا عبد ﻧﺸﻮی، ﻋﺒﺎدﺗﺖ ﺳﻮدی ﻧﺪارد. ﻋﺒﺪ ﺑﻮدن ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺒﯿﻦ ﺧﺪایت ﭼﻪ ﻣﯽﺧﻮاﻫﺪ، ﻧﻪ دﻟﺖ..
علامه حسنزاده آملی
همش دارم فکر میکنم
شهـدا تو فاطمیه چه جور التماس
مادرکردن ؟!
که خریدشون وبردشون ....
کاش ماهم بلد بودیم :)
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرروزمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
ـاِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
☀️ #حــدیث_روز
🔖 امام علی علیه السلام:
هر چیز محتاج است به عقل، و عقل محتاج است به ادب
18.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی مادر برات بمیرم..
که تمومِ نفسات پره درده 💔
کاش میشد بعضی از خاطرات
خوبمون و دوباره پلی کنیم
و از اول تجربه اش کنیم با ادم هایی که دوسشون داریم ودیگه نیستن 🥺🖤
بسم الله الرحمن الرحیم
والعِشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۳
تا صب بیدار بودیم و با ترنم رفیقم میخندیدیم و همه دعوامون میکردن و میگفتن ساکت
ترنم:عارفه آدامس میخوری؟
_اوهوم
چقد اون آدامس هارو باد کردیم و خندیدیم🤣
فک کنم فقط ۱ ساعت خوابیدیم
ساعت ۴ونیم بود که برای نماز و صبحانه پاشدیم
رفتیم دستشویی وضو گرفتیم و مسواک زدیم و اومدیم نماز خوندیم و رفتیم سالن غذاخوری برای صبحانه
صبحانه تخم مرغ آب پز با گوجه بود
تخم مرغ رو دوست داشتم بخورم ولی میترسیدم حالمو تو اتوبوس بد کنه به خاطر همین نون و گوجه خوردم با چایی
ساک هارو برداشتیم و سوار اتوبوس شدیم که بریم به سمت فتح المبین
من تو اتوبوس بقل رفیقم ریحانه نشسته بودم
چون دیشب کم خوابیده بودیم همه خواب بودن
من بعد ۱ ساعت با صدای گوشیم از خواب پاشدم
مامانم بود جواب دادم
_الو؟
مامانم:الو سلام خوبی؟
_سلام خوبم شما خوبین؟
مامانم:قربونت چه خبر؟کجایین؟
_تو اتوبوسیم داریم میریم فتح المبین
مامانم:اها به سلامتی از علی خبر نداری؟گوشیشو جواب نمیده!
_وقتی سوار اتوبوس شدیم دیدمش با حسین و رضا بود(رضا پسر خالم و حسین پسر داییمه)
مامانم:باشه به اونا زنگ میزنم مواظب خودت باش خدافظ
_باش دستت درد نکنه خدافظ
همین که گوشیو قطع کردم علی زنگ زد
_الو؟
علی:الو سلام خوبی؟
_سلام خوبم تو خوبی؟
علی:قربانت
عارفه چند بار به مامان زنگ زدم اشغال بود با تو حرف میزد؟
_اره کارت داشت قطع کن بهت زنگ بزنه
علی:باشه خدافظ
_خدافظ
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده: @RAHIL_313M