گفت :از عشق بنویسید !
نوشتیم مادر..
گفت :از مھر بنویسید!
نوشتیم مادر..
گفت :از نور بنویسید !
نوشتیم مادر..
گفت :ازجان بنویسید !
نوشتیم مادر..
گفت :از مادر بنویسید!
نوشتیم زهرا{س}❤️🩹
#مادر_سادات:)
......۲ روز تا ایام فاطمیه...🖤✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سینه زنان حی علی فاطمیه....🖐💔
ما در دنيایی هستیم که..
حضرت زهرا سلام الله علیها
طعم آرامش را در آن
نچشیده است...(:💔!
-شهید حسین اخضر..
به عدد فکر نکن به ابد فکر کن.mp3
8.18M
به عدد فکر نکن به ابد فکر کن☺️
این نکته طلایی رو برای آرامش
با طلا روی قلبت حکاکی کن
نگران نباشید !
تسکین درد هایمان ایام فاطمیه است!
چه کسی بهتر از مادر
درد فرزندش را میداند..!؟:)💔
گاهی اوقات مثل ابتهاج بهش بگید:
- در این پریشانی روزگار،مبادا فراموش کنی دوستت دارم.
- هوشنگ ابتهاج
YEKNET.IR - zamine - fatemie avval 1402 - motiee.mp3
6.55M
ای به دریای غمم پهلو گرفته
دست من با دامن تو خو گرفته
🎙 #میثم_مطیعی
⏯ #زمینه
رایِحه
ای به دریای غمم پهلو گرفته دست من با دامن تو خو گرفته 🎙 #میثم_مطیعی ⏯ #زمینه
وعجیب دل تنگ امام زاده قاضی الصابر💔
قهرمان میدان بلا.mp3
7.26M
#پادکست_روز
#رهبری | #استاد_شجاعی
یه فرمول مهم رو اگر وقت سختیها و بلاها بلد باشی و بتونی انجامش بدی، زودتر اون میدان سخت، جمع میشه!
به جای اینکه عاﺑﺪ ﺑﺎﺷﯽ، ﻋَﺒﺪ ﺑﺎش.
ﺷﯿﻄﺎن هم قریب به ۶۰۰۰ ﺳﺎل عبادت ﮐﺮد؛
ﻋﺎﺑﺪ ﺷﺪ، ﺍﻣﺎ عبد نشد!
تا عبد ﻧﺸﻮی، ﻋﺒﺎدﺗﺖ ﺳﻮدی ﻧﺪارد. ﻋﺒﺪ ﺑﻮدن ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺒﯿﻦ ﺧﺪایت ﭼﻪ ﻣﯽﺧﻮاﻫﺪ، ﻧﻪ دﻟﺖ..
علامه حسنزاده آملی
همش دارم فکر میکنم
شهـدا تو فاطمیه چه جور التماس
مادرکردن ؟!
که خریدشون وبردشون ....
کاش ماهم بلد بودیم :)
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرروزمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
ـاِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…✨🍃
☀️ #حــدیث_روز
🔖 امام علی علیه السلام:
هر چیز محتاج است به عقل، و عقل محتاج است به ادب
18.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی مادر برات بمیرم..
که تمومِ نفسات پره درده 💔
کاش میشد بعضی از خاطرات
خوبمون و دوباره پلی کنیم
و از اول تجربه اش کنیم با ادم هایی که دوسشون داریم ودیگه نیستن 🥺🖤
بسم الله الرحمن الرحیم
والعِشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۳
تا صب بیدار بودیم و با ترنم رفیقم میخندیدیم و همه دعوامون میکردن و میگفتن ساکت
ترنم:عارفه آدامس میخوری؟
_اوهوم
چقد اون آدامس هارو باد کردیم و خندیدیم🤣
فک کنم فقط ۱ ساعت خوابیدیم
ساعت ۴ونیم بود که برای نماز و صبحانه پاشدیم
رفتیم دستشویی وضو گرفتیم و مسواک زدیم و اومدیم نماز خوندیم و رفتیم سالن غذاخوری برای صبحانه
صبحانه تخم مرغ آب پز با گوجه بود
تخم مرغ رو دوست داشتم بخورم ولی میترسیدم حالمو تو اتوبوس بد کنه به خاطر همین نون و گوجه خوردم با چایی
ساک هارو برداشتیم و سوار اتوبوس شدیم که بریم به سمت فتح المبین
من تو اتوبوس بقل رفیقم ریحانه نشسته بودم
چون دیشب کم خوابیده بودیم همه خواب بودن
من بعد ۱ ساعت با صدای گوشیم از خواب پاشدم
مامانم بود جواب دادم
_الو؟
مامانم:الو سلام خوبی؟
_سلام خوبم شما خوبین؟
مامانم:قربونت چه خبر؟کجایین؟
_تو اتوبوسیم داریم میریم فتح المبین
مامانم:اها به سلامتی از علی خبر نداری؟گوشیشو جواب نمیده!
_وقتی سوار اتوبوس شدیم دیدمش با حسین و رضا بود(رضا پسر خالم و حسین پسر داییمه)
مامانم:باشه به اونا زنگ میزنم مواظب خودت باش خدافظ
_باش دستت درد نکنه خدافظ
همین که گوشیو قطع کردم علی زنگ زد
_الو؟
علی:الو سلام خوبی؟
_سلام خوبم تو خوبی؟
علی:قربانت
عارفه چند بار به مامان زنگ زدم اشغال بود با تو حرف میزد؟
_اره کارت داشت قطع کن بهت زنگ بزنه
علی:باشه خدافظ
_خدافظ
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده: @RAHIL_313M
بسم الله الرحمن الرحیم
والعِشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۴
گوشیو قطع کردم تا خواستم بخوابم یکی گفت بفرمایید
نگا کردم دیدم محمد سجاد داره شربت تعارف میکنه
تشکر کردم و رفت
به چشم برادری رفتار پسره به دل مینشست
با نامحرم سر سنگین بود،به نامحرم نگاه نمیکرد،یه پسر قد بلند و لاغر بود،تیپش هم معمولی بود خیلی هم آروم بود
از فکر و خیال اومدم بیرون و زدم زیر خنده
_مثلا اومدم برم پیش شهدا آدم بشم دارم به پسر مردم نگاه میکنم😂🤦🏻♀
یه نگاه به بقیه کردم دیدم همه خوابن منم چون عاشق خواب بودم از فرصت استفاده کردم و خوابیدم
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده: @RAHIL_313M
بسم الله الرحمن الرحیم
والعِشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۵
با صدای یکی از خواب پاشدم
آجی:عارفه پاشو رسیدیم
_چشم
چشامو به زور باز کردم و با کلی زور از جام پاشدم
قبل اینکه بریم پایین آقای محمدی پور گفت:خانما توجه کنید !
وقتی پیاده شدید با کاروان حرکت کنید اگر هم تنها خواستید برید ساعت ۳ پیش اتوبوس باشید ۳ حرکته
تقریبا ظهر بود و ما رسیده بودیم فتح المبین
با مشکات و سارا(مشکات دختر داییمه و سارا دختر خالم)از اتوبوس پیاده شدیم و رفتیم سمت برادرامون که یه گوشه وایساده بودن و منتظر ما بودن
علی دست دراز کردو دست داد بهم
علی:سلام چطوری
_سلام خوبم تو چطوری
علی:قربانت
به رضا و حسین هم سلام کردم
تقریبا یه ۵ دیقه وایسادیم با بچه ها کلی شوخی کردیم و بعد ازشون جدا شدیم رفتیم سمت بچه های حلقه
با بچه های حلقه رفتیم جایی که روایتگری میکردن
روضه خوند و کلی گریه کردیم
ساعت ۲ و نیم بود و باید ۳ میرفتیم سمت اتوبوس
از بچه ها جدا شدم و یه گوشه نشستم و باشهدا دردو دل کردم و ازشون خواستم حاجت دلمو بده
گوشیم پیامک اومد و تا نگا کردم دیدم ساعت ۳ و ۵ دیقه رو نشون میدهههه😳
من باید ۳ پیش اتوبوس میرفتمم...!
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده: @RAHIL_313M
عارفی را گفتند :
فلانی قادر است پرواز کند ،
گفت :اینکه مهم نیست ،
مگس هم میپرد
گفتند :فلانی را چه میگویی ؟
روی آب راه میرود !
گفت :اهمیتی ندارد ،تکه ای چوب نیز همین کار را میکند .
گفتند :پس از نظر تو شاهکار چیست ؟
گفت :اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی ،دروغ نگویی ،کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی
این شاهکار است ...👌🏻
خلاصه اش اینه :
گر بر آب رَوی ، خَسی باشی !
در هوا بپری ، مگسی باشی !
دل به دست آر تا کَسی باشی !!!